چرا من/ هیچوقت/ از این بالهای رنگارنگ/ از این شبهای متواری/ نداشتم/ بالهایم که در حریقهای جمعهها/ سوخته بودند/ به شبهایم مهر باطل زده بودند/ من بودم جعبهای خالی از بیسکوییت/ لیوانم شکسته/ که آب در آن عمر محدودی/ داشت/ تنها دلخوشی من در این جهان مشوش/ شکوفههایی بود/ در پشت پنجرهام/ با فراموشی فصل/ مبدل به پرندههایی/ شده بودند/ که مدام از روز تولدم/ یادمیکردند (احمدرضا احمدی، جنگل میسوزد ما نگاه میکنیم نشر کارگاه اتفاق، 1399، ص50)