بهزاد خواجات در تبیین جریان «هفتاد»:
شعر دهه هفتاد همچنان «حضور» دارد
آرمان ملی- سمیه امینیراد: بهزاد خواجات (1347- اهواز)، فارغالتحصیل ادبیات فارسی و استادیار دانشگاه، یکی از چهرههای شناخته شده در شعر دهه هفتاد است. او که انتشار مجموعهها و عناوینی نظیر «خالکوبی پروانه بر اژدها»، «قبلش دستها را بشویید»، «از جهنم خودنویسم»، «بونوشتن برای شرجی»، «میخبازی برای مرتاضان»، «منازعه در پیرهن» و «رمانتیسیسم ایرانی» را در کارنامه ادبی خود دارد، معتقد است اگرچه چهره جدیدی در حال حاضر، جریان دهه هفتاد را نمایندگی نمیکند؛ اما دستاوردهای این جریان، در سایر جریانها و حتی جریانهای متعارض با دهه هفتاد، قابل پیگیری است. او معتقد است «شاعران موفق دهه هفتاد کسانی بودند که از قضا از شعر دهه هفتاد عبور کردند...» زیرا «مقدس پنداشتن یک جریان و پافشاری بر روی آن بدون بهروزآوری، آن را تبدیل به مانداب میکند.» خواجات همچنین درباره نسبت شعر و شاعر با سیاست و جریانهای اجتماعی و سیاسی، بر وظیفه ادبی تاکید دارد؛ بر سرپیچی از کلان روایت زبان مستقر و وجوه زیباییشناختی جدید و ستیز با سنت ادبی، مانند کاری که شاعران هفتاد کردند.
با توجه به اینکه شما از شاعران دهه هفتاد محسوب میشوید، نظر شما راجعبه این جریان و تداوم آن در دهههای بعدی چیست؟ آیا همه شاعران در این جریان همسو هستند یا جریانهای متعارض و متفاوتی شکل گرفته است؟
من از همان دهه هفتاد در مقالات و مصاحبههای متفاوت، ابراز کردم چیزی که باعث میشود شعر دهه هفتاد از سبک بودن فاصله بگیرد و جریان تلقی شود، این نکته است که شاعران منتسب به این جریان، بیش از آنکه در روند و نتیجه مانند هم عمل کنند، در گریز از مبدا مانند هم بودهاند؛ یعنی به عبارتی گریز آنها از نُرم جاری شعر، وجه مشترک شاعران دهه هفتاد بود. منتها اینکه چرا اصرار دارم این نحله یا جنبش را جریان بهنامم، به این خاطر است که جریان همیشه سیال و جاری است و غالبا به سبکبودگی تن نمیدهد. بنابراین در شعرهای موفق دهه هفتاد، شاهد نوعی استمرار در حرکت هستیم. شاعران موفق دهه هفتاد کسانی بودند که از قضا از شعر دهه هفتاد عبور کردند و با آن داشتهها، به مقدوراتی رسیدند؛ شرایط و شعری نسبتا جدیدتر. اساسا چیزی که در هنر و ادبیات جریانسازی میکند، مجموعهای از همبستههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است؛ یعنی اگر جریانی اصالت داشته باشد، از دگرگونیهایی که در عرصه سیاست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ حاصل میشود، به یک نگاه و تلقی جدید میرسد و به نوعی عصاره ادبی و هنری این فضای جدید میشود. شاعران دهه هفتاد همه یک مسیر را طی نکردند. عدهای بعدتر آرام گرفتند و شعری ساده سرودند و به جریان سادهنویسی پیوستند و بعضیها در همان معیارهای شعر دهه هفتاد ماندند و عدهای هم آن توشه را آوردند و در شرایط جدید، داشتهها را منطبق با زمانه، بهروز کردند. بعضی از شاعران دهه هفتاد این هوش را داشتند که بتوانند از دهه هفتاد عبور کنند، چون در جریانهای ادبی و هنری هیچ مکتب و سبکی مقدس نیست و مقدس پنداشتن یک جریان و پافشاری بر روی آن بدون بهروزآوری، آن را تبدیل به مانداب میکند و در دهههای بعد با شاعری مواجه میشویم که دارد بر اصولی که مابهازای آنها از بین رفته، پافشاری میکند و در تاریخ ادبیات ما این مناظر کم نیست؛ شاعرانی که قرنها بعد از حافظ بر حافظانه گفتن پافشاری میکردند و شاعرانی که مدتها بعد از نادرپور و توللی بر رمانتیکسرایی اصرار داشتند و...
در این شرایط، نظر شما درباره انتشار فروست کتابهای هفتاد که همچنان پیگیری میشود، چیست؟
طبیعتا چاپ چنین کتابهایی میتواند کمک بزرگی باشد برای آنان که میخواهند هستی و صیرورت آن جریان را در طول زمان بررسی کنند و به مجموعهای مدون و شناسنامهدار نیاز دارند.
با توجه به مولفههای مهم شعر هفتاد در قلمرو چندمحوری، چندصدایی، تفردگرایی و... اینک این مولفهها را - به طور عام یا خاص- در کدام چهرهها میتوان یافت؟
متاسفانه من با چهره جدیدی که توانسته باشد شعری شناسنامهدار و متفرد بیافریند، مواجه نشدهام. البته هستند شاعرانی که خوب شعر میگویند، اما این کافی نیست؛ زیرا باید به خودویژگی رسید و لااقل من در حیطه شعر هفتاد، چهره خاصی در اکنونیان ندیدهام که شعرش در ذهنم به عنوان یک پارادایم باقی بماند. از خود شاعران هفتاد هم چند تنی باقیاند که همچنان مینویسند و به دنبال امکانات تازهای هستند؛ همچون ابوالفضل پاشا، من، آفاق شوهانی، مهرنوش قربانعلی، رزا جمالی و دیگران یا به خاموشی تن دادهاند و یا «بازگشت ادبی» کرده و رفتهاند به دامان شعر دهه چهل و پنجاه! منتها نباید ناگفتهگذارد که دستاوردهای شعر هفتاد مانند چندصدایی و تفردگرایی و تکثرگرایی و تصادف و افشانش معنا و... در شعر بعد از دهه هفتاد به عنوان شگردهای جاری همچنان زنده است و حتی کسانی که به عنوان شاعران دهه هفتاد هم محسوب نمیشوند، به آنها تن دادهاند. به عبارت دیگر شعر دهه هفتاد حتی در جریانهای متعارض پس از خود هم حضور دارد.
از آنجا که در محیط دانشگاهی تدریس میکنید، احتمالا با تولدهای تازه زیباییشناسی و حرکتهای بدیع در شعر مواجه میشوید. آیا شعر هفتاد امروز را ادامه منطقی این جریان در بازه زمانی دهه هفتاد میدانید؟ آیا فاصله در ساختمان ذهنی دو نسل باعث شکاف معناداری نمیشود؟
البته من در دانشگاه به هیچ وجه با تولدهای تازه زیباشناختی مواجه نیستم و برعکس؛ با مرور هزارباره تولدهای هزارساله مواجهام! دانشگاه هرگز نتوانسته چیزی به شعر امروز بیفزاید. فقدان واحدهای درسی و استادان مُشرف به شعر امروز، فضای ادبی دانشگاه را نهایتا تا سپهری و اخوان و نیما پیش میآورد و شاملو و فروغ هم که تقریبا در مُحاق ضابطهای هستند! البته با این حال، گاهی پایاننامهای دیده میشود که دلگرمکننده است و به جریانهای نوبهنو ادبی میپردازد؛ اما در همین حد. ولی به طور کلی در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که قطعا وقتی روزگاری سپری میشود، مقدرات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی هم تغییر میکنند و دامنه این تغییرات به شعر هم میرسد. شعر دهه هفتادی که امروزه سروده میشود، لزوما با شعر هفتاد آن دهه مطابقت تام ندارد و نباید هم داشته باشد؛ اما روح آن جریان را در خود حمل کرده و به اکنون آورده است. امروزه صحبت کردن مثلا درباره تفردگرایی و گریز از کلان روایتها، خیلی عادی شده ولی در آن دوران شاعرانی برای این مفاهیم و ضرورت آنها سخت جنگیدند؛ چراکه میراث ادبی و میراثداران آن، این حرکات را انحرافی تلقی میکردند و معتقد بودند اینها نوعی زبانبازی بیمعناست. البته نکتهای اضافه کنم که وقتی از گونهگونی شعر دهه هفتاد حرف میزنیم، ناظر بر آن است که از میان شاعران منتسب به شعر هفتاد، بعضی گرایشهای زبانی بیشتری داشتند، بعضیها گرایشهای ساختاری بیشتری داشتند، بعضیها گرایشهای مفهومی بیشتری و برخی حساسیتهای زبانی و فرمیک بیشتر. شاعران واقعبین هفتاد اعتقاد داشتند که افراط و تفریط، هیچکدام راه برونشد از انسداد سبکی شعر امروز نیست و گرچه شعر در زبان اتفاق میافتد، اما خود زبان نمیتواند عنصری مجرد و عاری از بافههای سیاسی و اجتماعی باشد. جلوهفروشی هر یک از عناصر شعر، تقلیل و تذلیل عناصر دیگر را به دنبال دارد و نمیتواند به تمامی، روح ادبی دوران را در خود پیش ببرد.
آیا منتقدان و شعرشناسان دهه هفتاد در شناساندن انگارههای فلسفی، سیاسی، زبانشناسی و مسائل کلان جهان مطرح در شعر هفتاد به مخاطب عام اقدامی انجام دادهاند.
وظیفه منتقد ادبی این نیست که انگارههای فلسفی و سیاسی را برای مخاطب شرح دهد. فرض بر این است که هر شاعر در یک طیف اجتماعی- ادبی زندگی میکند و برای همان طیف مشخص شعر میگوید و اگر بختش بلند باشد، برای چند طیف. مثلا شاعری که آوانگارد نامیده میشود طبیعی است که شعرش به کار مخاطب عادی یا حتی نیمهحرفهای نیاید. بنابراین وظیفه منتقد، فهماندن اینها به مخاطبان نیست؛ بلکه شرح رابطه خود با اثر ادبی بهعنوان یک فرد باتجربه است و سعی در عامیتبخشی به این رابطه، بهمثابه یک مدل برای مخاطبان دیگر، اما در همین حیطه اتفاق مهمی در شعر هفتاد رخ داد: شاعران هفتاد چون از طرف شاعران و منتقدان پیش از خود انکار میشدند، دست به نوشتن زدند و مباحث تئوریک شعر خود را برای مخاطبان توضیح میدادند؛ سنتی که از نیما شروع شد. او هم شعر میگفت و هم شعر خود را توضیح میداد؛ چون کسی نبود شعرش را توضیح دهد. در شعر دهه هفتاد هم شاعران مجبور شدند قلم به دست بگیرند و درباره شعر خود بنویسند؛ عدهای بیبهره از دانش ادبی و عدهای بهرهمند از این دانش و عدهای هم با مطالعه چند کتاب تئوریک ترجمهای. این شد که شاعران هفتاد ناچار شدند منتقد شعر خود هم باشند.
شما در مقاله پسانوگرایی در شعرامرور ایران به عنصر طنز سیاه در شعر هفتاد اشاره کردهاید که این عنصر شعر دهه هفتاد را مسئولیتپذیر و اجتماعی نشان میدهد. آیا با این ویژگی میشود ادعا کرد شعر هفتاد، رابطهای با مسائل اجتماعی دارد؟
من گمان دارم که شاعر نسبت به شعر و خودش مسئولیت دارد و نه هیچ دستگاه فکری خارج از خود. منتها انسان همیشه در کوران اندیشهها و آداب و پرنسیبهای گروهی است و نمیتواند از آنان خلع توجه کند. آنچه در شعر دهه هفتاد از این حیث رخ داد، قیام در برابر کلان روایتهای مختلفی بود که تفردهای زبانی، بیانی و فکری را از شاعران گرفته بود؛ منتها خود این موقعیت یعنی عدم پذیرش و استمرار این سنتها، در وهله اول انجام یک مسئولیت اجتماعی در قبال شعر بود. نکته دیگر اینکه بعضی گمان میکنند اجتماعی بودن شعر یعنی پرداختن مستقیم به اجتماع و دست بالا با تمثیل و... درحالی که یک مقاله هم میتواند چنین کاری انجام دهد. منظری که من برای شعر اجتماعی پیشرو دارم، شعری است که امکانات زبانی و بیانی را برای خودی کردن متنی خلاقه در اختیار مخاطب میگذارد که او با دانش اجتماعی و سیاسی خود، معانی ممکن و ناممکن را کشف کند یا بسازد. من فکر میکنم بزرگترین وظیفه اجتماعی شاعر، وظیفه ادبی است و باقی را باید گذاشت برای جامعهشناسان و مردمشناسان. شاعر با تجسد اجتماع در شعر مواجه است و این تجسد، همان زبان و بیان و وجه زیباییشناختی و فرم و عاطفه هستند.
چرا شعر هفتاد به عنوان تریبون انتقادی و سیاسی قلمداد نشده است؟
به گمانم در ذهن کسانی که این نکته را مطرح میکنند و هم در سوال شما، نوعی تقلیل مفاهیم اتفاق افتاده است. در وهله اول چرا شعر انتقادی و سیاسی باید بیش از اشعار دیگر اهمیت داشته باشد؟ اگر قرار بر روشنگری باشد که معلوم نیست شاعر هزاره سوم در میان طوفان گردش اطلاعات و فضای مجازی، کجای کار است و اصلا در میان این همه جامعهشناس و تحلیلگر سیاسی و... قرار است چه بگوید! دوم اینکه آیا انتقادی بودن یا سیاسی بودن به معنی استفاده از کلمات خاص و موضوعات زاویهدار با حکومت است؟ من گمان نمیکنم. در جهان امروز هر حرف و هر عملی سیاسی است، ما از صبح تا شب در شبکههای سیاسی و اجتماعی تلویزیون، مراودات شغلی و کاری، اماکنی با سیاستهای مشخص و البته تحت سیاست کلان کشور نظیر پارک و رستوران و ورزشگاه و خیابان و... قرار داریم که عدول از هر یک و حتی تأیید هر یک را میتوان سیاسی تلقی کرد، اما اگر قرار باشد شاعری سیاسی باشد، این باید بر کاغذ اتفاق بیفتد و آن هم نه با گزارشهای سیاسی؛ بلکه مثلا با سرپیچی از کلان روایت زبان مستقر و وجوه زیباییشناختی جدید و ستیز با سنت ادبی (مانند کاری که شاعران هفتاد کردند).
با توجه به اینکه شعر حرکت از جریانهای شعر دهه هفتاد محسوب میشود، چرا و چه عواملی باعث شد گفتمان شعر حرکت مورد توجه شاعران و منتقدان قرار گیرد؟
در آن دوران ما به مباحث تئوریک نیاز داشتیم تا بتوانیم شعرهایی که تولید میشد، بررسی و طبقهبندی و به مخاطب ناآشنا معرفی کنیم. یکی از منابع خوب آن دوران، کتاب «حرکت» پاشا بود که البته من بر آن نقدهایی هم داشتم و در همان زمان منتشر شد. منتها کتاب پاشا تأثیر خودش را گذاشت
ارسال نظر