| کد مطلب: ۱۰۶۸۴۹۹
لینک کوتاه کپی شد

ژرژ باتای؛ سورئالیست شورشی

ژرژ باتای، فیلسوفی یگانه در زمان خویش به شمار می‌رفت که با نابودی مفاهیمی همچون ایگو فرمانده و هر شکلی از انسجام در من، بنایی نوین را بنا نهاد که بر بسیاری از متفکران هم‌عصر خویش و حتی متفکران نسل‌های بعد از خویش هم تاثیر ژرفی را نهاد. باتای (۱۸۹۷-۱۹۶۲) در پوی - له - دووم فرانسه زاده شد و در ریمس بالیده شد، وی پسر یک پدر نابینا و فلج بود که به علت سفلیس عصبی در اواخر عمر دیوانه شد.

ژرژ باتای؛ سورئالیست شورشی

 بنا به گفته‌ باتای، وی دانش‌آموز خیلی خوبی نبوده و در سال ۱۹۱۳ از دبیرستان اخراج شده است. بر مبنای منابعی دیگر وی درس و مدرسه را برای آنکه تمام‌وقت خویش را به آموزه‌های کاتولیکی تخصیص دهد، رها کرد. گفتن از حقایق درباره باتای، کمی دشوار به نظر می‌رسد؛ چرا که برای کسب اطلاعات درباره باتای از دو منبع اصلی بهره می‌گیریم: نخست باتای و سپس پژوهشگرانی که به آنچه باتای در باب خویش نوشته، اعتماد می‌کنند. هنوز نمی‌توان به طور دقیقی میزان اغراق درباره سرگذشت باتای را مشخص کرد، برخی بر این باورند که باتای پس از تغییر مذهبش در سال ۱۹۱۴ به یک متعصب تندرو بدل شد؛ اما باتای وجود چنین دورانی در زندگی‌اش را رد می‌کند. در همین دوران بود که باتای و مادرش به علت پیشروی آلمانی‌ها به سمت ریمس، مجبور به رهاکردن و ترک پدر شدند؛ هرچند که پدر باتای چندی بعد با جهان وداع کرد.

پس از این اتفاق باتای به خدمت فراخوانده شد؛ اما به علت ابتلا به بیماری در سال ۱۹۱۷ از خدمت ترخیص شد. پس از آن باتای به l'Ecole des Chartes رفت تا به‌عنوان کتابدار آموزش ببیند. او مدتی را در اسپانیا گذراند، سپس در Bibliotheque Nationale  مکانی که 20 سال از زمان خویش را در آنجا صرف کرد به نگارش، تحقیق و انتشار گسترده­ مقالات در بسیاری از شاخه‌ها از جمله: تاریخ، دین، فلسفه، معماری، هنر، تاریخ هنر، ادبیات، جنسیت، باستان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست و اقتصاد پرداخت. دراین ‌بین، باتای موفق به برقراری ارتباط با سورئالیست‌ها شد (و هرچند که بعدها از آنها جدا شد). وی به همراه آنتونن آرتو به دلیل عدم سازش با آندره برتون «از جمع سورئالیست‌ها طرد شدند». دیری نپایید که باتای پس از جدایی از سورئالیست‌ها به موعظه‌ جمع زیادی از هنرمندان و نویسندگان نافرجام (از جمله روژه ویتراک، خوآن میرو، روبر دسنوس، ژک پرور، میشل لیریس، ژرژ لیمبور، آندره ماسون و ...) پرداخت. باتای و دیگر اشخاص طرد شده را «سورئالیست‌های شورشی» لقب داده‌اند.

این قبیل جار و جنجال‌ها در آن زمان عرف بود. این دوره (از آغاز جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم) دوره­ای نامطلوب بود. اسکاتلندی‌ها چنین بحث و جدلی را «پرواز» می‌نامند (که در آن گفتمان شکل شاعرانه‌ای به خود می­گرفت) اما فرانسوی­ها آن را «جدال» (که در آن گفتمان از جهتی منفی برخوردارست) می‌نامیدند. برتون به آرتو حمله می­کرد، آرتو به برتون (که با رمبو سر‌و‌کله می­زد، حتی اگر رمبو مرده بود)، سارتر، سلین را محکوم می­کرد و سلین همه را محکوم می­کرد. تفاوت در استفاده از زبان، دیدگاه­های فلسفی، موضع­گیری در مورد فاشیسم و ​​حتی نگرش آن‌ها نسبت به موضوعات بیهوده  فرصت مناسبی را برای متفکران معاصر با ایجاد اینگونه چالش‌های فکری مهیا ساخته بود. در همین حال، تیتر و محتوای مجلات متعدد ادبی در فرانسه به تهمت و افترا به شخصیت­ها اختصاص یافته بود، مارکس و فروید ناشایست شمرده می‌شدند، نامه­ها با صدای بلند در کافه­ها خوانده می­شدند؛ به‌طوری‌که چه نام کسانی که در آن کافه حضور داشتند و چه نام کسانی که در آن کافه حضور نداشتند، خوانده می‌شد. به‌طور خلاصه؛ این جدل میان دادائیست‌ها- سورئالیست‌ها، اگزیستانسیالیست‌ها، کوبیست‌ها و ​حامیان ​تئاترهای نهیلیستی وجود داشت.

 

باتای و «ترویج عصیانگری»

باتای در این مدت از چهره‌های بسیار تأثیرگذار زمانه‌ خویش بود‌، مقالات انتقادی وی در مجلاتش توامان با ایده­های جدیدی مانند پرداختن به موضوعات اجتماعی بوده است و درزمره‌ پرخواننده‌ترین‌ها به شمار می‌رفت؛ مقالاتش اغلب باعث واکنش مخاطبان می‌شد (به ویژه آن‌هایی که موجب ترویج عصیانگری می­شدند) در نتیجه بسیاری از مفاهیمی که توسط باتای مطرح می‌شد، توسط همکاران وی و شاگردان آن‌ها مورد توجه قرار می‌گرفت؛ از جمله‌ مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به موریس بلانشو، رولان بارت، ژاک دریدا و ژان بودریار اشاره کرد. با این حال میشل فوکو به عنوان «یکی از مهم‌ترین نویسندگان قرن ما» بیشترین تأثیر را از آثار باتای گرفت.

باتای به علت دو اثر خطیرش در ادبیات غرب حائز اهمیت است. نخست «داستان چشم» که پس از انتشار در سال 1928 تأثیر زیادی بر فرانسه و تمام جهان گذاشت. از دیگرسو؛ باتای به خاطر «فلسفه‌اش» (و برای تعمیم آن) شهرت دارد. وی تفسیری نیهیلیستی، نوین، نیچه انگارانه‌ای از هگل، مارکس و ساد همراه با تفریط وابسته به عشق اروتیک که از سوی فیلسوفان بورژوازی قرن بیستم به سختی پذیرفته می‌شد نیز ارائه داده بود -حتی با وجود آنکه به ظاهر جنبش سورئالیست‌ها تا حدود زیادی به تفسیرهای فرویدی متکی بود اما در اکثریت مواقع نظریه­های باتای بسیار صریح بود حتی بسیاری از مثال‌های ارائه شده‌اش برای کالج سوشیولوژی نامناسب تلقی می‌شد، هرچند که این موضوع بسیار تعجب‌برانگیز است که با توجه به تمایل فرانسوی‌ها به مقابله با چنین نظریاتی و پس از آن مناسب دانستن همان موارد «غیرقابل قبول به لحاظ اجتماعی»، جنایتکاران، معتادان به مواد مخدر و «منحرفان جنسی» عنوان بزرگترین شاعران فرانسوی را یدک می‌کشند.

از این‌رو پرسشی که به جای مانده این است که آیا باتای واقعاً سخنی برای گفتن داشت یا او تنها سعی در شوکه کردن و تحریک اذهان داشت؟ فوکو و بارت، بی‌شک موافق این امر هستند که باتای یک نابغه بود. با این حال به احتمال زیاد از دیدگاه برتون و سارتر، باتای تنها اهل خودنمایی بوده است و این بحث همچنان تا به امروز ادامه دارد.

 

شعر و حرکت به سمت غیرممکن

باتای علاوه بر آنکه فیلسوفی تیزهوش به شمار می‌رفت، شاعری منحصربه‌فرد بود که شعرش هم با اتکا به جنبه‌های فلسفی‌اش در عصر خویش یگانه بود. شعر ژرژ باتای قطعاً یک شعر فلسفی ا‌ست که در دوران خویش پاسخی علیه فاشیسم زمانه‌اش بود. مضامین خاصی نظیر بی‌حد و حصر بودن، غیرممکن بودن، خلأ، خواسته، نیستی در ابیات او به چشم می‌خورد. این مضامین از پیش در فلسفه باتای تعریف شده‌اند اما در شعر شکل دیگری پیدا می­کنند به گونه‌ای که وی به شکلی انتزاعی و به دور از ذهن مخاطب می‌سراید بنابراین تضمینی بر همیشه منطقی بودن اشعارش وجود ندارد. این بدان دلیل است که اشعار باتای هرگز در متن ادبیات فرانسه قرار نگرفته بود. به عبارت دیگر هیچگاه مشخص نشد که شعر باتای از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. هدف آنچه که در ادامه مطرح خواهیم کرد مطرح ساختن فضاها و زمینه‌های موجود در شعرش برای بحث و به میان کشیدن آن است.

 باتای در اواخر زندگی‌اش شعر سرائیدن را آغاز کرد. اکثر اشعار وی بین سال‌های 1942 تا 1957 سروده شده است (و نقدهای مختلفی در باب آن منتشر شده است). برخی از اشعار وی در مجلات آن زمان نیز منتشر شده است؛ با این وجود، عمده‌ اشعار وی در طول جنگ جهانی دوم سرائیده شد. مجموعه‌ نفرت از شعر برای نخستین بار در سال 1947 منتشر شد که شامل بخشی شعرگونه بود. نسبت به این اشعار همراه با اشعاری نظیر یازده قطعه‌ منتخب آرک آنژلیک بی‌توجهی صورت گرفت و تنها کسی که نسبت به این اشعار در کتابی سخن به میان آورد، ژک چتین بود. وی در کتابش که در سال 1973 منتشر شد با استفاده از شعر باتای، ارتباط میان اشعار وی با زیبایی‌شناسی را مطرح ساخت و به حق، شعر از دیدگاه ژرژ باتای تمرین «فلسفه‌اش» بود. اساساً باتای بر این باور بود که شعر شیوه‌ای است که می­توان به واسطه‌ آن از طبیعت فراتر رفت و به یک ابرمرد زرتشتی تبدیل شد. از نظر باتای، ایده‌ دستیابی به شعر و ماهیت درونی آن با امور غیرممکن در رابطه بود. به نظر باتای، غیرممکن «آن چیزی‌ست که به هیچ وجه قابل درک نیست؛ آنچه که بدون حل شدن خویش در آن نمی­توانیم به آن دست یابیم.» از این رو بعدها مجموعه‌ نفرت از شعر به غیرممکن تغییر نام داد. این مجموعه دارای ارجاعی به آرتور رمبو هم است. باتای بر این باور بود که رمبو به آنچه که ممکن بود (که البته فتح غیرممکن‌هاست) دست یافته است، بنابراین جای تعجب ندارد که باتای در جست وجوی رسیدن به افکاری یکسو به واسطه‌ بی‌نظمی بود: صدایی اثیری و قدرتمند در اشعارش به چشم می‌خورد. اما باتای زیرک است. وی در مقدمه چاپ دوم غیرممکن در باب امور غیرممکن می‌نویسد: «من فکر می­کنم تنها در یک صورت و معنا روایت­های من به غیرممکن­ها می­رسند.» اما ظاهراً او با خودش در پارادوکس بسر می‌برد چرا که به خواننده اجازه نمی­دهد باور کند که باتای آن را به همان معنایی که تلویحاً و پیش از این گفته بود، به انجام رسانده است: «همچنان که به شعر نزدیکتر می­شوم، آن را از دست می‌دهم.» اما چرا باتای چنین می­گفت؟ غیرممکن در نهایت غیرممکن است. با این حال باتای فضایی در نزدیکی امر غیرممکن را پیشنهاد می‌دهد که می­توان از طریق شعر به آن رسید: «شعر یکی را همزمان از شب و روز حذف می‌کند.» و در این فضا (که به همان اندازه می‌تواند به یک امر غیرممکن نزدیک باشد) غیرممکن­ها حداقل به صورت موقت قابل تجربه هستند و نتیجه‌ اصلی تجربه­ یک امر غیرممکن، عدم وجود آن است، باتای اظهار داشت: «شعر به سادگی یک بیراهه بود؛ به واسطه‌ آن از دنیای هیاهو و جدل­ها که برای من به یک دنیای طبیعی بود، گریختم. با شعر وارد گوری شدم که از مرگ جهان منطقی، بی‌نهایت ممکن‌ها برایم زاده شد.»

 این دقیقاً همان چیزی است که ژان پل سارتر در برخورد با باتای به آن اعتراض می‌کند. در کتاب موقعیت‌ها(1947) سارتر به این نکته اشاره می‌کند: «باتای متعجب از این است که چگونه سکوت را با کلمات بیان کند. علاوه بر این، او از به‌کارگیری گفتمان و جدل پشیمان است و به واسطه­ آن از همه زبان­ها متنفر است». اما بین فرار از زبان و فرار از منطق تفاوتی وجود دارد. باتای در تلاش برای فرار از زبان نبود؛ او آن را به طریقی ارزشمند به‌کار می‌برد تا از یک «وجود» بی‌معنا بگریزد، به‌نحوی که این ارزش در موجوداتی که در شعر او با یکدیگر برخورد دارند انعکاس می‌یابد: «آسمان کویری شده ناهموارست/ همچون صدای خالی تابوت/ در‌هم تنیدگی هستی/ سر نهفته‌ هستی/ مرض هستی/ قی کردن آفتاب سیاه...» زبان باتای دست نیافتنی است. اشعار وی حاوی اصطلاحات آرکائیک و همچنین آرگوت (ضد زبان و رمزآلود) است. واژگانی وجود دارند که همزمان نقش فعلی و همینطور تعدیل کننده را ایفا می‌کنند و بعضی واژگان هم فراجنسیتی هستند. شعر باتای برای دهه‌ها نادیده گرفته شده است اما علت، کم‌اهمیت بودن اشعارش نبوده است؛ بلکه اشعار وی توسط «سورئالیست ها طرد شد». برتون و سورئالیست‌ها ترجیح دادند تا این اشعار نادیده گرفته شود، یا اینکه می‌توانست به دلیل آن باشد که باتای هنر را امری بیش از حد شخصی در زندگیش می‌دانست. باید این نکته را عنوان کرد که اگر شعر باتای بر ادبیات آن زمان تاثیرگذار نبوده است حداقل بر روی سورئالیست‌هایی که تحت تأثیر ایده‌های شعری وی بوده‌اند، بسیار تأثیرگذار بوده است.

 

 

*فرزام کریمی

 نویسنده و منتقد

 

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار