غلامحسین سالمی در گفتوگو با آرمان ملی:
نویسنده ایرانی هنوز ملوکالطوایفی فکر میکند
آرمان ملی- محمد صابری: غلامحسین سالمی (خرمشهر 1323) شاعر و مترجم پیشکسوت، بهواسطه سالها فعالیت در عرصه کتاب و نشر، چهرهای آَشنا و البته صمیمی برای اهالی مطالعه است. او مترجم تخصصی یوکیو میشیما، نویسنده مشهور ژاپنی است و تاکنون آثار متعددی از این نویسنده، نظیر «زوال فرشته»، «آوای موجها»، «معبد سپیدهدم» و... را از او ترجمه و منتشر کرده. همچنین ترجمه آثار گراهام گرین، ویلیام کندی، دیدو سوتیریو و جورج اورول نیز بخش دیگری از کارنامه سالمی را تشکیل میدهد. دامنه مطالعات و اشرافش بر شعر و داستان معاصر ایران و جهان، بهانه خوبی بود تا گفتوگویی را با او ترتیب دهیم؛ گفتوگویی درباره شعر و داستان که کسالت چهره مهربان ادبیات و دستوپاگیری ماسک اکسیژن نیز مانع از انجام آن نشد.
به عنوان نخستین سوال، تحلیل جنابعالی به عنوان شاعر از دنیای شعر امروز چیست؟
به قول شاملو؛ امروز شعر حربه خلق است، زیرا که شاعران، خود شاخهای ز جنگل خلقاند، نه یاسمین و سنبل گلخانه فلان. اگرچه شعر شاملو چندین و چند سال پیش سروده شده، ولی در توصیف قدرت شعر همین بس که تا امروز استوار مانده، یعنی این توان ماندن در ذات شعر نهفته است. ببینید شعرهای سعدی، فردوسی، حافظ، خیام و دهها شاعر ارزشمند دیگر را که قرنهاست شعرشان با صلابت و قدرت و شوکت بسیار مانده است، زیرا شرایط اجتماعی حال حاضر با شرایط دورهها مشابهت دارد. فراموشی نکنیم که با وجود کمبود کشورهایی که به فارسی صحبت میکنند، بیش از 2800 بیت یا تکه از شعرهای سعدی به صورت ضربالمثل رایج شده و حتی بسیاری از هممیهنان کمسواد و یا حتی بیسواد، بسیاری از شعرهای او را از بَر دارند، ولی شکسپیر بهرغم گستردگی زبان انگلیسی در دنیا، فقط 480 قطعه از آثارش بهصورت ضربالمثل شناخته شده و آدمهای کمتری شعری از او را حفظ هستند.
شعر، زبان مردم است. دیدهایم که خیلی از کسان بیسواد، صاحب حافظهای هستند با گنجینهای از شعر که به هر مناسبتی میتوانند شعری از بایگانی ذهنشان بیرون بکشند و برایتان بخوانند. خب؛ ما حتی شاعران بیسوادی را دیدهایم که شعرهای بسیار زیبا سرودهاند؛ مثل یغمای خشتمال. این عملکرد شعر است که مثل مته ذهن را سوراخ میکند و خودش را در آن جای میدهد. ولی با تاسف بسیار باید بگویم (البته که تلخ و دردناک است) شعر بسیاری از شاعران گرامی تحصیلکرده به لعنت خدا هم نمیارزد و هیچ نشانی از «شعر» در نوشتههای آنها دیده نمیشود. چندی پیش کتابی به دستم رسید که بیش از پانصد صفحه دارد با عنوان «شعر شاعران در غربت» که در این مجموعه قطور، شاید فقط هفت-هشت تا شعر باشد و بقیه... چه عرض کنم! البته سادهگیری و ندانستن وزن و قافیه و عروض هم کار را برای شاعران اینچنینی آسان کرده. این دوستان نمیدانند که شاملوی بزرگ، پدیدآورنده شعر این چنانی یعنی شعر سپید، بر وزن و قافیه تسلط کامل داشت و یکی از زیباترین قصیدههای شعر فارسی را سروده، بگذریم.
متاسفانه امروز شعر فارسی دستخوش هرج و مرج است و جز تعدادی از دوستان، دیگران به «ساختن» شعر مشغولاند و البته رونویسی از کار شاعران پیشتر از خودشان. برخی از عزیزان مجلههای فردوسی، نگین و... قبل از سال 57 را برمیدارند و به نسخهبرداری از شعرهای چاپشده در آنها میپردازند و شعرها را به نام خودشان در مجلههای جدول و جاهای دیگر مثل فضای مجازی نشر میدهند. من مچ سهنفرشان را گرفتهام. بله؛ حکایتیست! این سخن بگذار تا وقت دگر.
چه مؤلفههایی را در عقبافتادگی امروز ادبیات داستانی از تجربه مدرنیته، موثرتر میدانید و راهکارهای برونرفت از این شرایط چیست؟
مشکل اساسی در عقبافتادگی امروز ادبیات داستانی (البته بهقول جنابعالی) این است که نویسنده ایرانی مدرنیته را تجربه نکرده و به جرأت میگویم که هنوز ملوکالطوایفی فکر میکند. فلان نویسنده فقط درباره روستای محل زندگی خودش مینویسد و کاری ندارد که دنیا چه سبک و سیاقی را تجربه میکند. اگر دقت کرده باشید؛ نویسندههای ما فقط درباره محدوده زندگی و بالیدن خودشان در آن شهر یا روستا، مطلب مینویسند. از سوی دیگر متاسفانه نویسندههای ما کمتر مسافرت میکنند و با آداب و سنن جاهای دیگر (خواه کشورهای دیگر و یا حتی شهرهای نزدیک ولایت خودشان) آشنا نیستند. توجه بفرمایید؛ ارنست همینگوی برای نوشتن «پیرمرد و دریا» به کوبا رفت و آن داستان جذاب را آنجا نوشت. شوربختانه کمتر دیده شده که نویسنده ایرانی زبانی غیر از فارسی بداند که
بتواند با خواندن کتابها به زبان اصلی، با تجربههای دیگران و شیوههای نگارش مدرن آشنا شود. به نظر من برای برونرفت از این تنگناها میبایست مطالعه کرد و مطالعه کرد. حتی میتوان به کتابهای ترجمه شده از زبانهای دیگر روی آورد و باید شیوههای گوناگون نگارش را آزمود و دل به کار داد.
در مقام مترجم که به ادبیات مدرن دنیا و خصوصا ژاپن اشراف کامل دارید بفرمایید نقش مرزهای جغرافیایی و شرایط اقلیمی در پیدایش و پایش ادبیات و در مقیاسی وسیعتر هنر چیست و چرا؟
ادبیات زبان مشترک تمامی مردم جهان است و ترجمه، پلیست که کشورها و مردم سرزمینهای گوناگون را به یکدیگر وصل میکند. هم از این راه است (ترجمه) که همگان با آداب و سنن دیگر کشورها آشنا میشوند. اگرچه کتابخوانهای دیگر کشورها از سالهایی نهچنداندور با آثار نوشتاری و قصههای نوشته شده توسط مانایاد دکتر غلامحسین ساعدی، زندهیاد احمد محمود، مانایاد دکتر رضا براهنی، نیسنده ارزشمند حضرت محمود جان دولتآبادی، جناب جمال(خان) میرصادقی و شادروان اسمعیل فصیحی و چندین و چند تن از عزیزان نویسنده دیگر آشنا شدهاند و آنها را میشناسند. حتی برخی از این گرامیان، کاندیدای جایزه نوبل ادبیات هم بودهاند. توجه داشته باشید که هنوز آثار شادروان صادق هدایت و شادروان بزرگعلوی و زندهیاد جمالزاده، بخش اعظمی از کتابهای پرفروش ادبیات فارسی را در ایران تشکیل میدهند. علاوهبر عزیزانی که نام بردم، نویسندگان ارزنده و ارزشمند دیگری هستند که آثارشان به زبانهای دیگر هم ترجمه و چاپ شده و مورد استقبال خارجیها قرار گرفته است؛ مثل سرکار خانم پارسیپور و سرکار خانم روانیپور.باید بگویم که یکی از علل عقبماندن ادبیات ایران، کمبود مخاطب فارسی زبان است. ببینید؛ تقریبا تمام اروپا و بخش اعظم آفریقا به زبانهای انگلیسی و فرانسوی صحبت میکنند. حال آن که زبان فارسی فقط به بخشی از آسیا محدود میشود. در بخشی از اروپا تمامی سرزمینهای آمریکای لاتین به زبان اسپانیولی میخوانند و مینویسند و حرف میزنند. از سوی دیگر، در اروپا و آمریکا، ناشران کسانی را در خدمت دارند که آثار نویسندگان کشورهای خارجی را شناسایی میکنند و به زبان انگلیسی یا فرانسوی برمیگردانند و به دنیا معرفی میکنند.در ژاپن، هیچ مانعی از نظر ممیزی برای نویسندهها نیست و نویسنده آزاد است هرآنچه میخواهد، بنویسد. توجه بفرمایید که ژاپن، بهرغم محدود بودن، محدوده جغرافیاییاش، چندین نویسنده برنده حایزه ادبی نوبل دارد؛ یاسوناری کاواباتا، کنزا بورو اوته، و ایشی گورو. یوکیو میشیما سهبار کاندیدای نوبل شد که دو بار بهدلایل سیاسی جایزه را به نویسندهگان روسی یعنی الکساندر سولژنیتسین و میخاییل شولوخوف دادند و بار سوم، کاواباتا برنده شد. جالب آن که هیات داوران بر این باور بودند که میشیما جوان است و فرصت دارد در آینده این جایزه را ببرد!در یونان هم همینطور است و هیچ خط قرمزی وجود ندارد. اما در ایران ما، نویسنده باید از هزارتوهای ممیزی عبور کند! درباره خیلی از مسائل نمیتوان نوشت و تمام واژهها باید تمیز باشند! چاره کار این است که میبایست ممیزی به هر شکلی که هست، از بالای سر ادبیات و فرهنگ برداشته شود. دیگر اینکه باید هیأتی منتخب از وزارت ارشاد همراه با گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران بنشینند دور هم و آثار نویسندگان را به زبان انگلیسی، فرانسوی، اسپانیولی، آلمانی، ایتالیایی و خلاصه همه زبانها برگردانند و در دنیا پخش کنند تا آثار ایرانیها در دنیا شناسانده شود. آنوقت جماعت کتابخوان دنیا خواهند دید که چهکارهای قوی و محکمی توسط نویسندههای ایرانی نوشته شده است.
شما از دغدغهمندان زبان بوده و هستید و در مصاحبههای قبلیتان نیز شرح کامل و مبسوطی بر آن داشتهاید. پرسش من این است که لغزشهای زبانی در ادبیات امروزین ما قربانی کدام پارامترهای ادبی است و اساسا برای نجات آن چه اقداماتی ضروریتر به نظر میرسد؟
در چهارگوشه جهان، موسسههای انتشاراتی از همکاری ویراستاران سود میبرند؛ یعنی برای هر موضوعی، ویراستار دارند. مثلا برای تاریخ، موزیک، جغرافی، علوم اجتماعی و... رشتههای دیگر. وقتی نویسندهای تازهکار کتابش را به موسسه انتشاراتی میدهد، کتاب در اختیار ویراستاران آن رشته قرار میگیرد و اگر ویراستار آن را تایید کرد، چاپ میشود. خوانندهها که نویسنده را نمیشناسند، با دیدن اسم ویراستار در کنار نام نویسنده روی جلد کتاب، به خود میگویند حتما نویسنده حرفی برای گفتن داشته که این ویراستار کار ویرایش کتاب او را تقبل کرده است. متاسفانه در ایران از این قضیه خبری نیست و ناشران عزیز، کمتر به ویرایش کتابهایشان میاندیشند. در نتیجه کتاب پُر از غلطهای دستوری چاپ میشود و به بازار میآید. اصل قضیه این است وقتی مترجمهای عزیز ما میخواهند کتاب را ترجمه کنند،تقریبا هیچ وقت توجه نمیکنند که اصل این کتاب از چه زبانی آمده است. مثلا شادروان قاضی، مترجم گرامی ما، کتاب «دون کیخوته» اثر سروانتس را به نام «دُن کیشوت» ترجمه کرده؛ چون داستان از زبان فرانسوی برگردانده شده و این شاهکار فرانسویهاست! حالا اگر شما در اسپانیا از کسی بپرسید که دنکیشوت کی است، طرف میگوید ما چنین کسی نداریم! یا مثلا دریانورد بزرگ پرتغالی اسمش «ماگلان» است که به غلط «ماژولان» و اسم پادشاه سابق اسپانیا دون خوان کارلوس بود که به او میگفتند دون ژوان کارلوس. تمام این نامها توسط فرانسویها عوض شده، حتی به ایالات متحده آمریکا میگویند «اتازونی». خب؛ مترجم باید توجه داشته باشد و نام اصلی را بنویسد. نامهای میشل، مایکل، میخاییل، میشاییل و میگوئل همه یکیست؛ ولی هیچ پدر روسی اسم پسرش را میشل نمیگذارد، یا هیچ پدر و مادر فرانسوی اسم پسرشان را میگوئل یا میخائیل نمیگذارند. باید به این نکتهها توجه کرد. نکته اصلی این است که مترجم ما باید زبان فارسی را خوب بداند و یادش باشد که ننویسد «گزارشات» یا «گرایشات» یا «پیشنهادات»؛ چون هر سه این واژهها فارسی هستند و با «ات» جمع بسته نمیشوند، و حتما باید نوشت گزارشها، گرایشها و پیشنهادها. نباید نوشت «ناچاراً» «برعلیه»، «شئونات» و «کسورات» و یا «ندورات»؛ بلکه باید نوشت به ناچار یا از سر ناچاری، علیه (نه برعلیه) و شئون، کسور یا نذور؛ چون این واگهها یک بار جمع شده و جمع دوباره آنها غلط است. مثلا جمله «تمام پنجرهها باز بودند» یا «تمام کفشها مشکی بودند» غلط است! تمام پنجرهها باز بود و تمام کفشها مشکی بود صحیح است.
ادبیات امروزین ما قربانی شناخته نشدن زبان معیار در جامعه است. متاسفانه رسانههای نوشتاری، دیداری و شنیداری هم به آن کمتوجهی (و شاید بتوان گفت بیتوجهی) میکنند. من بر این باورم که اگر دوستان مترجم زبان فارسی را خوب بدانند، میتوانند با استفاده از فرهنگ حییم، هر کتابی را ترجمه کنند؛ بهشرط آن که بهجای خطکشی عابر پیاده، ننویسند گورخر و به دُرنا نگویند جرثقیل! برای نجات ادبیات امروزین ما، این قربانی مظلوم، بهترین راه فراگیری دستور زبان فارسی و استفاده صحیح از واژههاست و بس!
ارسال نظر