وداع با هوش سبز جورکش
«دلالت پرنده/ بخوان مرا بخوان/ بخوان سبز هوش/ بگذار آوای پریشان نایم را/ سیمرغ بسرایند/ به خود آیند یاختهها» شاپور جورکش، صاحب هوش سبز و دانای نام دیگر دوزخ، نای از نفس تهی کرد. شاعری که سالهای بسیاری از زندگی خود را صرف بازخوانی آرای نیما کرد، چه در کتابهایش مثل بوطیقای شعر نو و چه در یادداشتها و گفتوگوها.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، محمد آزرم، شاعر و پژوهشگر ادبی نوشت: جورکش باور داشت که نیما متوجه به بنبست رسیدن شعر کلاسیک فارسی شد و این بنبست، برخلاف آنچه بسیاری از پیروانش معتقد بودند، پیش از آنکه به ساختار شعر مرتبط باشد به میدان و زاویه دید شاعر مربوط است؛ پس نیما میآید و تئوری شعرش را که از شعر فرانسه ایدهاش گرفته بود، روی مفصلهای فرهنگی زبان فارسی سوار میکند. شاعر زمانه ما میدانست که کار نیما صرفاً پیشنهاد یک قالب نبود، بلکه تغییر دیدگاه یا تغییر زاویه صدا بود. شعر نیمایی گفتن کار سهلی نیست.
چون شاعر باید مثل نمایشنامهنویس پرسونا بیافریند تا هر شخصیت با هنجارهای طبقه و فرهنگ خاص خود صحبت کند. « کلمه!/ای کتیبه سنگ!/ای زورق سفر کاغذ/ با آدمکهای برفی در برهوت/ در جستوجوی واحه و آبادی/ای پَرسههای غربت و گوگـِریُو/ در آرزوی دمدمه شادی/ چه دیرگاه و دور، چه کورهراهی/ تا خیمهگاه کوچک آزادی؛ / - با خود وِرار میکند انگار مرد پیر» جورکش میدانست شعر نیما زاویه صدای تازه و میدان دید تازه است که باید در آن به جای افراد مختلف نشست و با زبان آنها صحبت کرد و از چشم آنها جهان را دید؛ همانطور که نیما در شعر «افسانه» از دید عاشقی صحبت میکند که با موضوع شعر مواجه شده است حتی اگر این شعر، شعری نیمایی نباشد.
«نقال پیر توس/ از چوبک میگوید: / سوزا میان ور آتش کتابهایش/ از سیامک، ایراندخت/ میگوید. از حمید. / در دیـّـِر/ هر نخل سربریده، / نقلی به خاطر دارد از: / گودرز، فریده، / میر مهنـّا، علی، محبوبه.» شاپور جورکش «دیدن دیگری و مدارا» را یکی از ارکان تئوری نیما در شعر عنوان میکرد جایی که میگفت منظور نیما از شعر آزاد، شعری برای جامعه آزاد است که در آن هر موجود حق حیات داشته باشد و حرف خودش را به دیگران بزند. تبدیل من متکلم وحده به «او»ی ابژه، یعنی اینکه شاعر من - محور به جای خطابهخوانی، میکروفون را هر آن، به دست یک شخصواره شعری بدهد، آن شخصیت با توجه به شغل، منش و نقش اجتماعی خود، به زبان صنفی و طبقه خود سخن بگوید؛ نه اینکه شاعر، مثلا شخصیت زن را براساس برداشتها و ذهنیات خود تجسم دهد؛ دراین صورت است که میتوانیم به داشتن یک جامعه آزاد دست یابیم.
در واقع نیما با گذاشتن «او»ی ابژه به جای «منمتکلم وحده»، میخواهد شعر ما را به سمت شعری دراماتیک ببرد که شاعر در جایگاه واسطه بین ابژه و مخاطب، کنار برود و مخاطب مستقیما با خود ابژه روبهرو شود. خود جورکش هم در شعر با چنین دیدی شعرش را شکل میدهد. جورکش ضمن شرح تئوری نیما به رویکرد شعر سپید انتقاد داشت و تاکید میکرد اگر شاملو خوانش درستی از میدان دید تازه نیما داشت و آن را در شعر سپید منعکس میکرد، با قدرت فراگیر خود میتوانست نظریه او را نهتنها در شعر که در اجتماع ساری کند؛ چراکه این تئوری، کاربست دیدن دیگری و مدارا کردن با شخصیت و رفتار دیگری را تئوریزه میکرد.
تاکید جورکش از آن رو بود که در اغلب شعرهای پیش از نیما، ابژه بیرونی از منظر ذهن شاعر و ادغام شده با وصف حال خود شاعر تصویر میشد، اما نیما رهنمودهایی گامبهگام میداد برای پرداختن به ابژه، به «دیگری.» اینکه چه مؤلفههایی را در نظر بگیریم تا اشیا و اشخاص را حتیالمقدور آنطور ببینیم که هستند. بتوانیم ذهنیت، رفتار و گفتار دیگری را چنانکه هست ببینیم، ثبت کنیم و به شعر درآوریم. نیما میگوید «آیا بهعنوان شاعر همینطور که در خلوت خود نشستهاید، قدرت تجسم دریا را دارید که به اتاق خود فرابخوانیدش؟ آیا میتوانید به جای یک عرب بیابانی بنشینید و مثل او از زیباییهای صحرا لذت ببرید، یا عطش او را حس کنید؟
آنچه او میخواهد این است که در واقع، عناصر بصری دراما، یا تئاتر را جای شعر ذهنی و دلبخواهی بنشانیم، چراکه درشعر کلاسیک ما، خطبهای فرود میآید و مخاطب مثل یک مرید باید آن را گوشوری کند. مخاطب مسحور و محصور دریایی از ریتم و وزن و قافیه منفعلانه با شعر روبهرو میشود. غیاب شاپور جورکش برای شعر امروز تاسفی است که جز با نقد کتابهای او تسلایی نخواهد داشت.
ارسال نظر