یادبود زندهیاد علیرضا طبایی؛ شاعر و ترانهسرا
عشق تو نمیمیرد
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: علیرضا طبایی (1323-1403)، شاعر و ترانهسرای محجوب و محبوب اهالی فرهنگ و هنر هم رفت. خبر درگذشت او، دوشنبه 19 شهریورماه از طریق خبرگزاریها و شبکههای اجتماعی مخابره شد تا باور کنیم سراینده غزلهای نغز و ترانههای ماندگار در 80 سالگی دیده از جهان فروبسته و دیگر بین ما نیست.
استاد طبایی، متولد آذرماه 1323 در شهر شعر و ادب، شیراز بود. از سنین نوجوانی انتشار اشعارش در نشریات آغاز شد و روزنامهنگاری را نیز آغاز کرد. در سال 1347 به تهران کوچ کرد و روزنامهنگاری را به شکل مستمر با فعالیت در هفتهنامه «جوانان امروز» و روزنامه «پیغام امروز» و بعدها در ماهنامه «فرهنگ و زندگی» و «فصلنامه هنر» ادامه داد. در دانشگاه هنرهای دراماتیک، نمایشنامهنویسی خواند؛ هرچند همواره شاعری را به نمایشنامهنویسی ترجیح داد. «جوانههای پاییز»، « از نهایت شب»، «خورشیدهای آن سوی دیوار»، «شاید گناه از عینک من باشد»، «مادرم ایران»، «تندر اما ناگهانیتر» و «تاک کهنسال و خوشههای صبح» عناوین مجموعهشعرهای منتشر شده از آن قلم است و...
نوشتن در رثای مردان بزرگ، انصافا کار سادهای نیست؛ وقتی قرار است در یک مقاله کوتاه، به یک عمر سابقه ادبی و یک کارنامه بلند بالا بپردازیم. اما گزیر و گریزی نیست... روزنامهنگاری -آنهم از نوع ادبیاش- از چنین پرداختهایی آسوده نیست. این واقعیتیست که زندهیاد طبایی، خود بهعنوان روزنامهنگاری پیشکسوت آن را میدانست و در گرامیداشت چهرههای فقید، از آن پرهیز نداشت. به جرأت میگویم که دقیقترین و منصفانهترین نظرات را درباره همپالکیها و کارنامه شعریشان داشت؛ نه بر ضعف و کاستیها چشم میپوشید، نه منکر ظرفیتها و امتیازها میشد. صراحت و شجاعت از بارزههای همیشگی او بود و ابایی نداشت که در انتقاد به انتخاب مناسبت برای تعیین روز شعر و ادب فارسی عنوان کند: «شهریار در میان 10 غزلسرای برتر صدسال اخیر هم نیست» یا در واکنش به تاثیرگذاری جریانهای حزبی در مطرح شدن برخی چهرههای ادبی، قاطعانه اعلام موضع کند و بگوید: «شعر ابتهاج، همچون رودخانهای آرام و فاقد تلاطم است» یا در توصیف آخرین سالهای زندگی زندهیاد منزوی که سابقه دوستی و معاشرت دیرینهای با او داشت اذعان کند: «منزوی احساس میکرد تن دادن به آن مسیر ویرانگر، او را به خلاقیتی متعالی پیوند میزند؛ اما متأسفانه حاصل آن تجربیات خلاقانه، نابودی او بود.» این صراحت و شحاعتها، البته ریشه در سابقه حرفهای او در حوزه روزنامهنگاری داشت. او بهتر از خیلیها میدانست که عالم روزنامهنگاری، جای باج دادن و باج گرفتن نیست. و شاید یکی از دلایل «سلبریتی» نشدن طبایی نیز همین منش و باور بود.
پرواز طبایی در آسمان شعر و ترانه
اشراف کمنظیری بر شعر کلاسیک و خصوصا غزل داشت. توانمندی او در انتخاب وزن و زبان ویراسته و سلامت اون نیز کمنظیر بود. کافیبود غزلی عاشقانه کوک کند آنچنان که به نقل از زندهیاد احمد شاملو در شعر «سرود آنکس که برفت و آنکس که بر جای ماند»: «شگفت آمدم که سپاهی مَردی دست به شمشیر/ عیارِ الفاظ را/ چگونه/ در سنجشِ قیمتِ مفهومِ هریک/ به محک میتواند زد!» آنچنانکه:
«پری قصههای کودکیام/ شهرزادم، زن عروسکیام!/ آرزوی هزار و یک شب من/ قصههای هزاره و یکیام/ ماه چینی/ عروس قصر و چراغ/ شور عباسه، شوق برمکیام/ شب و مهمان عشق، شمع به کف/ تای تهمینه، ماه دزدکیام!/ شرم دیدارهای مدرسهای/ در همان جامههای ارمکیام/ حلهی شعر، باغ آینهپوش/ عطر حافظ، شمیم رودکیام/ چنگ در خاک، ریشه در خورشید/ تکیهگاه غرور پیچکیام/ شعله ویسه، شرم لیلایی/ مطلع آفتاب پولکیام/ تو یکی بودی و بهجز تو نبود/ سالها در پی همان یکیام/ میشناسم تو را،همانی..."او"/ من، ولی از دلت بپرس کیام؟»
طبایی در ترانهسرایی نیز خوش درخشید؛ هرچند که عنوان شاعری را بر خود زیبندهتر مییافت. «طلسم آرزوها»، «کوچه میعاد»، «عشق تو نمیمیرد»، «تنها با گلها»، «شهر فرنگه چشمات»، «مرد سرگردان»، «یاد آن شبها»، «دختر دریاها»، «آسمان آسمان»، «نگاهم با نگاهت قصهها داره» و… نام برخی از ترانههای ماندگار اوست که با همکاری گروههای موسیقایی از دههها پیش در حافظهها ثبت و ضبط شده است؛ اگرچه بعضا با نامهایی مستعار مثل «شهرام» و... در گفتوگویی که سال گذشته بهمناسبت سالروز تولدش در آرمان ملی با او داشتیم، درباره اوضاع ترانهسرایی در آنسالها و دلیل پرهیز از نوشتن اسم واقعیاش زیر آنها گفت: « ترانه به دور باطلی از تکرار افتاده و دچار نوعی رکود شده بود، حس کردم میتوان با ورود به این عرصه و تجربه کردن فضاهای تازه، تحولی در شکل و محتوای ترانه به وجود آورد. هرچند که در این امر به توفیقاتی دست یافتم و ترانههای ماندگاری خلق کردم اما چون نمیخواستم ترانهسرایی به کار شاعریام لطمه بزند، پس از چندسال از سرودن ترانه فاصله گرفتم.»
تحلیلش درباره اوضاع ترانه در دهههای پیشین نیز خواندنی است: «در سالهای پس از پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی که اصولا ترانهسرایی و موسیقی پاپ در داخل کشور در محاق افتاد و زمینه رشد نوع دیگری از موسیقی و ترانه که به لوسآنجلسی معروف شد، فراهم شد. از دهه ۷۰ به بعد، به تدریج فعالیتهای موسیقایی در داخل کشور رونق گرفت و چهرههای جوان و باانگیزهای به این عرصه ورود پیدا کردند. در این دوره، کارهای کم و بیش باارزشی تولید و عرضه شد اما طفل نوپای موسیقی پاپ در دهه ۷۰ پیش از آن که در دهههای بعد به بلوغ برسد، جوانمرگ شد. با فراگیرشدن اینترنت و سهولت در انتشار و عرضه ترک های موسیقی، نوعی از ترانهها و آهنگهای غیررسمی (زیرزمینی) تولید شد که بدون هیچگونه نظارت کیفی در اختیار مخاطبان قرار میگرفت. این آثار غالبا سطحی و مبتذل، به تدریج ذائقه مخاطبان به ویژه قشر نوجوان و جوان را مسموم کرد و یک بلبشوی ویرانگر در عرصه موسیقی کشور به وجود آورد که نتیجه آن، خروج بسیاری از خوانندگان، آهنگسازان و ترانهسرایان اصیل و باتجربه از چرخه تولید و عرضه آثار موسیقایی بود.»
رویکرد انتقادی به بازار کتاب
طبایی هیچوقت نسبت به اوضاع فرهنگی کشور، بازار نشر کتاب و فضای رسانهها خاموش نبود و نگاه انتقادی را کنار نگذاشت. از تیراژهای پایین کتاب، کاهش قدرت خرید مردم، گرفت و گیرهای مجوز و نشر و... دل پر دردی داشت و نسبت به سرانجام این وضعیت، نگران بود. در یکی از گفتوگوهایی که با او داشتم، میگفت: «ناشران میگویند مردم از کتاب استقبال نمیکنند و نشانهاش هم تیراژهای پایین ۵۰۰ و ۳۰۰ نسخهای است که چندی است در بازار کتاب باب شده. به نظر میرسد تا وقتی اوضاع احوال مردم، خصوصا به لحاظ اقتصادی بهبود پیدا نکند، شرایط بهتر نمیشود و حتی شاعران و نویسندگان نیز دست و دلشان به انتشار کتاب تازه نمیرود. واقعا وضعیت کتاب خراب است! و در این وضعیت خراب، اتفاقهای بد و بدتری رخ میدهد که برای اهالی قلم مایوس کننده است.»
از فضای نشر و رویههای سودجویانیای که بازار کتاب را به بازاری متشنج و آشفته بدل میکرد، گلایه داشت: «یکی از تاسفبارترین اتفاقها این است که بازار کتاب به جای اینکه از کتابهای ارزشمند پر باشد، از کتابهای بیارزش و سخیف پر شده است. این اتفاق البته عوامل مختلفی دارد اما یکی از عوامل آن مجوز نگرفتن آثار ارزشمندی است که حاوی تفکر، حس و شعوری هستند که برای جامعه حرفهای تازهای دارند.» و در این میان، مدیریت فرهنگی را نیز از انتقاد بیبهره نمیگذاشت؛ از دستگاههایی که با نام فعالیت فرهنگی، بودجههای ملی را بیثمر خرج میکنند و کسی هم پیگیر این اوضاع نیست: «...سازمانها و نهادها که به هر شکل تعریف فرهنگی دارند، تنها به دنبال تبلیغ تفکرات و نگاههای خاص هستند، نه انتشار آثار ارزشمند و ماندگار. به همین خاطر است که بودجههای کلان خود را با یکسری پیوست و بست خاص، خرج میکنند.... من فکر میکنم هدف اصلی، حمایت از افراد خاص با نگاههای خاص است و در این میان، بازار کتاب و نشر بهانه هستند. به عبارت دیگر مهم این است که یکسری به عنوان شاعر و نویسنده، صاحب سوابق ادبی شوند، ولو با جعل سوابق و تیراژهای مصنوعی و حمایتهای بیپایانی که پشتسر آنهاست.»
من واقعا خوشحالم که تا کنون همواره زیر چتر حمایت مردم بودهام و به هیچ سازمان و نهاد و گروهی وابستگی نداشته و از سوی آنها حمایت نشدهام. هرچند مستقل بودن در کشور ما، کار بسیار سختی است و دشواریهای فراوانی را به همراه خواهد داشت
شریف، خودبسنده و مستقل
غزلسرای و ترانهسرای فقید که سالیان عمر گرانقدر خود را، تمام و کمال وقف فرهنگ و هنر کرد، شریف بود، خودبسنده بود، بینیاز بود، مهربان و بیدریغ بود و... و... و... هرگز برای دیدهشدن و بیشتر دیدهشدن، به خرده فرمایشهای اینطرفی و آنطرفی تن نداد. دنبال شهرت نبود؛ که اگر بود، قطع یقین از خیلی از سلبریتیها، شناس عوام بود. وصف حال این روحیات را از زبان خودش اگر بخواهید، میشود این: «من که در طول فعالیت حرفهایام هیچگاه به دنبال شهرتهای آنچنانی نبودهام و هرگز به خیلی از الزاماتی که لازمه چنین شهرتی است، تن ندادهام. اما از سوی دیگر نباید تاثیر فرامتنها در «چهره» شدن خیلی از افراد را نادیده گرفت. دستکم میتوان صدها مثال از موارد مختلف چهرهسازی در همین عرصه شعر و ادبیات ذکر کرد که به واسطه نزدیکی به یک جریان فکری و حزب سیاسی و یا بر اساس ضدیت با گروههای دیگر و تخریب رقیبان، افرادی را با استفاده از اشکال گوناگون پروپاگاندا برکشیدهاند و به خورد جامعه دادهاند. روش و منشی که شاید پیشگام آن از دهههای گذشته، حزب توده بوده است. لازم نیست راه دوری بروید؛ تنها کافی است نگاهی به کتابهای درسی بیندازید یا در خیابانهای شهر، قدم بزنید و بیلبوردهای سطح شهر را از نظر بگذرانید.» و «من واقعا خوشحالم که تا کنون همواره زیر چتر حمایت مردم بودهام و به هیچ سازمان و نهاد و گروهی وابستگی نداشته و از سوی آنها حمایت نشدهام. هرچند مستقل بودن در کشور ما، کار بسیار سختی است و دشواریهای فراوانی را به همراه خواهد داشت...»
و غزلی از استاد طبایی در بدرقهاش:
با خود میاندیشم که آیا بار دیگر باز میآید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز میپاید؟
گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سالهای رفته را از چهره بزداید؟
ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید
برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید
این برف را دیگر سر بازایستادن نیست... میپرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید
با پای سربی سالهای انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمیخوار سترونخو، چه میزاید؟
جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
اینسان که این گردونه با دندانههای مرگ میساید
ارسال نظر