محمد محمدعلی؛ نویسنده مردم، اندوه و امید
آرمان ملی : محمد محمدعلی، نویسنده مردم بود، نویسنده شریفی که داستان را نه فقط برای داستان که برای ثبت تاریخ اجتماعی، تاریخ مصائب و اندوه و امید آدمیان مینوشت آن گاه که میکوشیدهاند در تنگنا نیز همچنان بایستند و زندگی کنند، زنده بمانند، ویژگی دلانگیز ستودنی گرانباری که بسیاری از نویسندگان اجتماعینویس تاریخ معاصر ما در قصههایی که نوشتهاند پیشه کرده بودند و محمدمحمدعلی، با آن قلم شیوا و نثر خوشخوان شاعرانه شورانگیزش، در این میان از سرآمدان بود، نویسندگانی که عمر و جان خود را میگذاشتند پای حرف و درددل مردم رنج دیده، فرودستان، تا قصهای که مینویسند مثل قلب یک آدم که با خاطرات و حسرتها و امیدواریها و یادبودهایش میزند، تپنده باشد.

«رعد و برق بیباران» یکی از کتابهای ارزشمند تاریخگرای اوست که موضوع و روایتش افزون بر اینکه ادبیات و داستان است، در زیباترین شکل خودش، تاریخ اجتماعی هم هست و گواه مستندبودگی و تاریخمندیاش، یادداشت آغازین کتاب است، آنجا که روشن و شفاف و متعهدانه چنین مینویسد: «موضوع، واکنش شخصیتهای خیالی است به نام حاج معمار و حاج کیهان در مصاف با قحطی و کمآبی محله و احداث خیابان در دوره پهلوی اول که با الهام از پیرمردان گذر درخونگاه نوشته شده و جا دارد از کسانی که بیشترین کمک را کردند (مرحوم حاج حسن اسکندری معروف به معمار و حاج حسن کیهانی معروف به حاج کیهان) یاد و تشکر بنمایم. گویی آن دو، نقشآفرینان این داستان بودهاند که درواقع نبودهاند. همچنین برای تجسم بعضی خطوط داستانی به چند روزنامه عصر پهلوی اول و یک داستان کوتاه افغانی توجه داشتهام.» و چه زیبا و ارزنده است که یک داستاننویس چنین نسبت به تاثیری که از درددلهای آدمها گرفته و تحقیقاتی که کرده است تا روایتش را اسطقسدار و تاریخمند بنویسد، متعهد باشد، که بداند داستانی که او دارد مینویسدش، قرار است که جای خالی مردم را در تاریخنگاریهای رسمی پر کند و مهمتر آنکه وفادار و امین باشد نسبت به کسانی که او را در نوشتن تاریخ مردم در قصهاش مدد دادهاند و نامشان را بیاورد بنشاند بر تارک کتابش، وفاداری متواضعانه و دلانگیزی که باعث میشود من و مای پژوهنده تاریخ اجتماعی، با اطمینان و ادله محکم بتوانیم به دادههای چنین کتابهایی در پژوهشهای مربوط به تاریخ مردممان ارجاع بدهیم و این چنین است که محمدعلی داستانهایی عمیق و درست و تمیز نوشت که خواندنشان هماره هم تلذذ بود و هم تلمذ که من خود به عنوان پژوهشگری که سالهاست دارد درباره مجانین در تاریخ اجتماعی میخواند و فیش مینویسد، فراوان از این کتاب شریف رعد و برق بیباران آموختم، تلمذ کردم که این کتاب از آن کتابهای اجتماعی –تاریخی- انسانشناسانهایست که دادههای جالبی درباره نگرش مردم نسبت به مجانین در دل خودش دارد و چه شرافت و دغدغهمندی ستایشبرانگیزی باید در نگاه و قلم یک نویسنده باشد که بکوشد از به حاشیهراندهشدگان تاریخ و جامعه خویش بنویسد، آنها را ببرد توی تاریخ تا فراموش نشوند و مهربانی و علقههای عاطفی را هم اضافه کنید به این شرافت و دغدغهمندی که از قصههایی که محمدعلی عزیزمان قلمی کرده است، روایتهایی ساخته سرشار از تصاویر زنده و عمیق و مهربان و جاندار درباره رنج انسان رها در تاریخ، سوگ او، امید و اندوه و شادی و حرمان او؛ به یاد بیاورید آن جملات نمادین دلانگیز آن کتاب عزیز و شریف «نقش پنهان»ش را که دستت را میگیرد و با خودش به اندوه، به رنج، به زندگی، به عطر کاهگل خیس از باران، به ستم انسان بر انسان دیگر در تاریخی هولناک، به سپیدی خیالانگیز زندگی فقیرانه کودک فرودست، به سیاهی سوگواری میبرد: «هروقت روی بام کاهگلی خانه قدیمی ما باران میبارید، لکههای بزرگی روی سقف پیدا میشد. آن شکلها که از سقف به دیوار میسرید، همیشه یک جور نبود. گاهی شبیه پرندهای بود که میگفتند پشت کوه قاف زندگی میکند، گاهی هم با مرور زمان شکل پیرزنی گیسسفید میشد که موقع شانه زدن موهایش کرکهایی تو آسمان پخش میکرد و مثل برف میبارید. سالها بعد وقتی پدرم را در سالگرد یک جشن دولتی کشتند، آن صورتهای جامانده از رنگاب، شکل عوض کردند. یک بار در آن دیدم، مردی با، خنجری بر پهلوی جوانی سفیدجامه فرو کرده و با نظاره بر غروب آفتاب، مرگ او را انتظار میکشد، انگار میترسید از روی سینه جوان برخیزد و جوان دوباره جان بگیرد.» و چه رنجی میبرده است در خلوت خودش نویسنده اجتماعینویس ما وقتی که این چنین تاثیرگذار درباره تنهایی انسان ستمدیده از انسان دیگر قصه مینوشته است و چقدر جای او خالی خواهد بود در پهنه ادبیات داستانی تاریخمند مردمگرایی که قرار است مردمان همین روزگار را هم به میان قصهها ببرند تا امید و سوگشان فراموش نشود.
نسیم خلیلی
نویسنده و پژوهشگر
ارسال نظر