فیض شریفی در گفتوگو با «آرمان ملی»:
محمد محمدعلی؛ نویسندهای که متوقف نشد
آرمان ملی : مهمترین ویژگی آثار محمدعلی، آوردن میانمتنیتها، تعلیقها و چندصدایی در آثار اوست. او جویس و داستایفسکی را خوب خوانده بود و از ویژگیهای داستان در جوانی اطلاع داشت.

محمد محمدعلی، نویسنده و روزنامهنگار ادبی، جمعه 24 شهریورماه در ونکوور کانادا، در سن 75 سالگی دیده از جهان فروبست؛ نویسنده مهربانی که بین نویسندگان جوانتر، به «سخاوتمندی» شهره بود و فیض شریفی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبی در اینباره میگوید: «دامن سخاوت محمدعلی پهن بود؛ هرچه از دیگران گرفته بود، بیمزد و منت به جوانها میداد.» او محمدعلی را جزو ۲۰ کاتب بزرگ ایران میداند که در مسیر نویسندگی، حرکت رو به جلویی داشت؛ هرچند که مانند نویسندگان بزرگ دیگری چون صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی بعد از مهاجرت، دچار اُفت شد و...
کارنامه ادبی محمدعلی را چگونه ارزیابی میکنید و به نظر شما، مهمترین ویژگی آثارش چه بود؟
از نگاه من کارنامه محمدعلی نباید بد باشد. او رو به رشد بود. «دره هندآباد» و «از ما بهتران» تا «باورهای خیس یک مرده» تا «برهنه در باد» و حتی «داستانهای ناتمام» او نشان میدهد که او در یکجا متوقف نشده است. داستانهای اولیه محمدعلی، به تقریب واقعگرا بود و نمادهای ساده و قابل فهمی داشت. مثلا همه میدانستند که «گرگ» و «بره» نماد چه گروهی از آدمها هستند. «از ما بهتران» هم نشان میداد که نویسنده روی افسانهها و داستانهای عامیانه کار کرده. محمدعلی اول متأثر از صمد بهرنگی بود، داستانهایش بیتاثیر از «الدوز و کلاغها» و «ماهی سیاه کوچولو» و امثالهم نبود. اما هرچه بیشتر پیش رفت، فهمید که صمد بهرنگی و آلاحمد، داستاننویسان بزرگی نبودهاند. او در دو کتاب «باورهای خیس یک آدم مرده» و «برهنه در باد» به (ژانر) گوتیک و کافکا و هوشنگ گلشیری نزدیک شد. محمدعلی بعد از این دو اثر افت کرد و «قصه تهمینه»، «آدم و حوا»، «جمشید و جمک» و «مشی و مشیانه» را نوشت. وقتی آدم کم میآورد، به افسانه و اسطوره رو میکند. علت جوانمرگی شاعران و نویسندگان هم معلوم است. هدایت هم بعد از «بوف کور» و «سگ ولگرد»، کم آورد. بزرگ علوی هم بعد از «چشمهایش»، جمالزاده که بعد از «یکی بود یکی نبود» و... مسأله مهاجرت هم در مسأله جوانمرگی دخیل است. نویسندگانی که دو زیست هستند و میان ایران و فرنگ، معلق ماندهاند، خاطرهنویس میشوند یا به افسانه و اسطوره رو میآورند. البته اینها بد نیست. نویسندگان ایران میدانند که یکی دو قرن از رمان اروپا عقب ماندهاند. شاید تقصیر آنها نباشد؛ چون در ایران سمفونی نیست و جامعه هنوز تکنو- پاستورال است. نویسندگان ما مثل دولتآبادی و محمدعلی شخصیتهای پاستورالی دارند؛ شخصیتهای صاف و ساده که حرفهای گنده و عالمانه میزنند. از نگاه من حضور محمدعلی در کلاسهای هوشنگ گلشیری، خیلی به او کمک کرد. تا همین هم که آمده کافی است. مهمترین ویژگی آثار محمدعلی، آوردن میانمتنیتها، تعلیقها و چندصدایی در آثار اوست. او جویس و داستایفسکی را خوب خوانده بود و از ویژگیهای داستان در جوانی اطلاع داشت. آنهایی که رمان مینویسند، ریسک بزرگی میکنند - از قبل خودکشی میکنند- چون آنها نمیتوانند برادران کارامازوف، آناکارنینا، سرخ و سیاه، خشم و هیاهو، بوف کور، شازده احتجاب، ملکوت و سنگ صبور بنویسند.
محمد محمدعلی داستاننویسی را از سنین نوجوانی آغاز و در همان سالها رتبه نخست منطقهای آموزش و پرورش در مسابقه داستاننویسی انجمن ایران و آمریکا را کسب کرد اما باوجود موفقیتهایی که داشت، نخستین کتابش را در ۲۷ سالگی به چاپ رساند. دلیل این وقفه را چه میدانید؟
معلوم نیست که محمدعلی در اوان نوجوانی داستان مشعشعی نوشته باشد. جایزهها را نباید در آن زمان جدی بگیریم؛ چون ما در آن زمان، کُمیتمان در داستاننویسی لنگ بود؛ داستاننویس هم کم بود. داستانها عمدتا نمایش روستایی داشت و انجمن ایران و آمریکا برای تشویق نوجوانان از میان سه یا چهار نفر، به یکی جایزه میداد. البته نمیخواهم جایگاه محمد علی را تخفیف دهم. خودِ من در سال ۵۴ نمایشنامه و داستانی به نام «سفر» نوشتم و ۸۰۰ تومان به من جایزه دادند. الان که نگاه میکنم؛ میبینم من غریزی مینوشتم و نمیدانستم نمایش و داستان چیست. احمد محمود هم وقتی رمان «همسایگان» را مینوشت، از داستاننویسی و شیوه داستاننویسی چیزی نمیدانست. شاید همان جایزهها بود که اعتماد به نفس ماها را زیاد میکرد. به نظر من که اولین داستان محمدعلی، مثل نخستین داستان امین فقیری؛ یعنی «دهکده پُرملال»، بد نبود؛ خوب بود. شاید محمدعلی پیش از آن کتاب، کارهای دیگری هم کرده که بر بساط نشر ننشانده باشد.
به نظر میرسد آثاری که از ایشان به چاپ رسیده در مقایسه با سابقه فعالیتهایش، کمتعداد است. این مساله چه تاثیری بر کیفیت آثار او داشته است؟
شما نباید شاعران و نویسندگان ایران را با اروپا مقایسه کنید. نویسندگان ایران معمولا در ۴۰ سالگی به نحوی خرقه تهی میکنند و کتابهای ضعیفی مینویسند؛ درحالی که نویسندگان فرنگی، تازه در ۴۰ سالگی استارت میزنند؛ چون آنها از ابتدا معمولا کلاس میبینند. البته آنجا هم گاهی چنین اتفاقاتی پیش میآید. نویسندگی در ایران سختتر از شاعری است؛ چون شاعر، پشت تشبیه و تمثیل و استعاره و ایهام پنهان میشود و حرف خود را میزند، اما نویسنده باید شفاف بنویسد. او بیشتر در خطر حذف و زندان و بازجویی قرار میگیرد. نویسنده در ایران باید اول به فکر معیشت خود و خانواده باشد. ما در اینجا نمیدانیم که وقتی که مینویسیم، از کجا سر در میآوریم. نویسندگان حرفهای از نگاه من نباید زن بگیرند و زنها، نباید مرد بگیرند؛ چون تباه میشوند. هوشنگ گلشیری وقتی دیر ازدواج کرد، به همسر و بعدا به بچههایش گفت: «اگر نگذارید بنویسم، خودکشی میکنم.» هدایت را نگاه کنید؛ زن نگرفت. سیمین دانشور هم که زود همسرش –آلاحمد- درگذشت. او سال ۵۵ روزی گریان وارد دانشکده ادبیات شد. گفتم: «گریه به چشمانت زیبا نیست.» گفت: «پای فرزندم را قطع کردهاند...» اما او که فرزند نداشت! مقصودش آن بود که رمان سووشون او را سانسور کردهاند. محمدعلی هم چنین بود و البته کمی تنبلی داشت در کار. نویسندگان ما گاهی مثل هدایت و چوبک، میگویند برای کی بنویسیم؟ کی میخواند؟! آنها در آستانه چهل- پنجاه سالگی، هرچه داشتند به آتش سپردند.
آیا میتوان رد و نشان تحصیلات محمدعلی در دانشکده علوم سیاسی و اجتماعی، سابقه کار او در وزارت فرهنگ و آموزش عالی و سازمان اسناد و مدارک علمی کشور و همچنین فعالیتهای روزنامهنگاریاش را در آثارش دید؟
سؤال خوبی است. محمدعلی و هیچ شاعر و نویسندهای نمیتواند از محیط و جایگاه و درسهایی که میخوانند، تاثیر نگیرند. او در دوران سربازی که در سپاه ترویج و بهداشت و آبادانی خدمت میکرد، کتاب اولش را نوشت. در آنجا نشان میدهد که او با رگ و پوست و عضله، فقر و عقبماندگی و بیآبی را لمس کرده است. محمدعلی زمانی هم که در دانشگاه درس میخواند و روزنامهنگار ماهری بود، تجربه کسب میکرد. اگر دقت کنید؛ او غریزی در بعضی از داستانهایش گزارشهای علمی و خبری مینویسد؛ ولی بعد متوجه میشود که داستان در مسیر درستی پیش نمیرود و باید اینها را درونی کند و در قالب داستان بنویسد. البته این تذکر مهم است که دانشگاههای ما با ادبیات معاصر اُخت نیستند، میترسند که علوم و ادبیات نوین را دنبال کنند. به هر معنی اما تحصیلات محمدعلی در دانشگاه و حاشیههای محیط دانشگاه، بسیار موثر بوده حتما. اگر نوشتههای او را در مجلات سخن و آدینه خوانده باشید، به این بحث بیشتر واقف میشوید.
به نظر شما مهاجرت چه نقشی بر فضا و کیفیت آثار او داشت؟
همانطور که گفتم؛ مهاجرت برای نویسنده سم است. نویسنده در فرودگاه باید هرچه دارد زمین بگذارد و برود. نویسنده در اروپا و آمریکا، چند سال در فکر رتق و فتق امور است، پس از آن گیج میشود که چه بنویسد. وقت نمیکند؛ چون آنجا که اینجا نیست! او هم همان نیست که اینجا بود. در آن ولایات اگر کار داری، باید روز و شب بدوی؛ باید فکر لحظههای حیات خودت باشی. باید از نزدیک، با رگ و پوست، با غمها و شادیهای مردم زندگی کنی. با موبایل نمیتوان درک کرد. نویسندگان ما وقتی به آن سوی این مرز پر گهر میروند، به جای داستان، خاطره مینویسند. مثلا شهریار مندنیپور پس از رمان «شرق بنفشه» چه نوشته است؟ فکر کنید! کتاب «عقربکشی» را نوشته که خاطرات او در جبهه و چند جای دیگر است. البته در تکنیک، اینها پیش میروند ولی در محتوا عقب میمانند. آنها نمیتوانند عمیق بنویسند. نگاه کنید چه بر سر جمالزاده، علوی، مندنیپور و دیگران آمد! محمدعلی هم چنین بود. چند سال پیش او را در نمایشگاه کتاب تهران در انتشارات نگاه دیدم؛ بلند قد و رعنا. میگفت: «جرأتی نمانده؛ و اگر هست، نوعی جراحت است.» رئیس انتشارات نگاه گفت: «از محمدعلی کتابی چاپ نکردهایم» ولی یادش نبود که ویژهنامهای از او چاپ و منتشر کرده است.
# مهربانی و توجه به نویسندگان جوان از صفتهاییست که بسیار برای ایشان استفاده میشود. از این حیث، محمدعلی چه جایگاه و نقشی بر داستاننویسی معاصر داشت؟
محمدعلی، آنتولوژی هدایت، چوبک، گلشیری و دولتآبادی است. او الهامش را از نویسندگان ایران و اروپا گرفته است. این سؤال شما را این گونه پاسخ میدهم که دامن سخاوت محمدعلی پهن بود؛ هرچه از دیگران گرفته بود، بیمزد و منت به جوانها میداد. محمدعلی را باید جزو ۲۰ کاتب بزرگ ما به حساب آورد. هدایت، ابراهیم گلستان، احمد محمود، دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، آلاحمد، براهنی، چوبک، علوی و... بیایید تا محمدعلی. اینها جایگاه بزرگی در ادبیات داستانی ما به وجود آوردهاند. کتابهای درسی ما اجحاف میکنند که از این نویسندگان بزرگ نامی نمیبرند و اثری از آنها را چاپ نمیکنند! نمیدانند که سرمایههای اصلی ما، همینها هستند.
ارسال نظر