در افسون انسانیت
درنگی بر «اعمال انسانی»
محمد صابری/ نویسنده و منتقد: هان کانگ اولین نفر نیست و آخرین نفر نیز، انسانیت همیشه دغدغه ادبیات بوده و هست، به عبارتی دیگر تا سیاست بر سر کار است، ادبیات دغدغهمند است و چه چیزی بیشتر و برتر از مضمون انسانیت! نوبلیست ادبیات امسال در «اعمال انسانی» با نثری شاعرانه به سبک و سیاق آناتول فرانس و رولان و ناباکوف، برای پیریزی داستانی از خون و جنون، شب و روزهای زیادی را در اندوهی عمیق شناور بوده و از یک حقیقت مسلم تاریخی که همان قیام مردم گوانگجو علیه دیکتاتور وقت است، با زاویه دیدی نو و متفاوت به این جنایت نگاه و رفتارآدمها را در فصلهای هفتگانه به واکاوی و تعمق و غور نشسته است، ببینید: «وجدان/ وجدان وحشتناکترین چیز این دنیاست. روزی که من شانهبهشانه صدها و هزاران نفر از همراهان غیر نظامیام به لوله اسلحه سربازها خیره شدیم، روزی که بدنهای دونفری را که اول از همه قتل عام شدند، روی چرخ دستی گذاشتند و تا جلوی جمعیت بردند، من مات و مبهوت به دنبال کشف چیزی پنهان درون خودم بودم، به دنبال کشف غیاب ترس. یادم میآید حس میکردم که حالا وقت مردن است...»
اعمال انسانی را میتوان روایتی بدیع و کمنظیر از قیام و سرکوب خونین مردم گوانجو کرهی جنوبی در اعتراض به دولت مستبد دههی 1980 دانست. کانگ خود متولد گوانگجوست و از این رو، کودکیاش را در بحبوحه قیام و تظاهرات خونین مردم گذرانده. ذهن او به طرز گریزناپذیری از اثرات مرگبار و هولناک این قیام و خشونت بیحد دولت وقت اثر پذیرفته و حتی با گذشت سالها التیام نیافته است. رنج حاصل از سوگ و خاطرات و تصاویر دردناک گذشته سایهای تیره وتار بر زندگیاش انداخته و او را به نوشتن واداشته. اعمال انسانی در توصیف انسانیت و در مذمت ظلم و قساوت اعمال انسان نگاشته شده است؛ با این حال نویسنده به شیوهای شگرف و شگفتانگیز از واژگان و تصاویری مهیب و خشونتآمیز وام گرفته تا مضمون انسانیت را در قالب حیوانی و غیرقابل بخششترین کارها به چالش بکشد و زوایای پنهان آن را در بستری آغشته به خون توصیف کند.
هرکدام از بخشهای کتاب از زبان شخصیتی مجزا، با بیانی متمایز و از زاویهای نو روایت میشود. کانگ عامدانه در هر بخش داستان، زاویه دیدی را برمیگزیند که درواقع گویای فاصله ضمنی میان راوی و خواننده در درک وقایع و فجایع آن بخش است. مسلّم است که استفاده از این شیوه نغز، وجوه پنهانی داستان را برای خواننده آشکار میسازد و ذهن او را آماده پذیرش تأثیر هدفمند و سازمانیافته مدنظر نویسنده میکند. نویسنده در نگارش بخش آغازین با تأکید بر مفهوم قیام و مضمونسازیهای متعدد حول محور اعمال غیرانسانی، به ذهن خواننده نقب میزند و او را برای یافتن پاسخی برای این انسانیتِ مطرود تهییج میکند. به عبارتی این قیام همان اثر موجواری است که تأثیر آن تا هفت فصل و سیوسه سال پس از وقوع آن در بخش اول، همچنان در جریان داستان باقی مانده است.
در برشی از کتاب میخوانیم: «من با حقیقت انسانیت خودم میجنگم، با این باور که چرا از جنگ جان سالم بهدر بردهام، و این باور که مرگ تنها راه فرار از این حقیقت مسلم تاریخیست.» به عبارتی دیگر اعمال انسانی را میتوان مانیفستی علیه طراحان قدرت و دیکتاتوری دانست که برای اعمال خودخواهانهترین تفکرات، شبانهروز به نسخه پیچی جنگ و مرگ بیگناهان مشغولاند، ناترازی روحهایی مسموم و آغشته به جنون در مواجهه با روحهایی لطیف و بیخبر که جز به زندگی نمیاندیشند. در این مواجهه و پیکار هر دو سوی ماجرا به ابدیت میاندیشند، بیآنکه تعریف مشخص و دقیقی از آن را داشته باشند. میان این بازی هولآور و ترسناک، اورول در 1984 به یادمان میآورد که اصحاب قدرت نیز از مرعوبشدگان حلقهای از قدرتاند، نامریی، شبکه پیچیدهای پشت پردهها که در بدو امر، وجود خارجی ندارند و بهمرور در هم تنیده میشوند و در کوتاه زمانی قدرت اصلی را در دست میگیرند و بر تراز اول قدرت حکم میرانند. این مشق سیاه نامکرر و پرتکرار مختص جوامع قرون وسطایی و جهان سومیها نیست، در تمامی نظامهای توتالیتر جاری و ساری ست. هان کانگ در اعمال انسانی را میتوان پژواک فریادهای خاموش جامعهای فروهشته در تحقیری دانست که بسیار امیدوارست و نومید، امیدوار به رساندن صداهای در گلو شکسته و نومید از به ثمر نشستنشان. ببینید: «هرگز به خود اجازه نمیدهم حتی یک نفر از اعضای نژاد انسانی را که میبینم و نمیبینم، فراموش کنم. این نیز شامل شما و آنها نیز میشود.»
اعمال انسانی کانگ را که به پایان میرسانیم، روح اورول نیز در جایجای روح مخاطب به آمد و شد، میگذرد، روحی که تا قرنهای متمادی بر نویسندگان پس از خود چنان تاثیراتی بهجاگذارده که در هر مضمون آفرینی مرتبط با جنگ و جنون و استبداد، رد بو و پا دارد. 1984 برگ زرین دیگریست از ادبیات متعهد و پیشرو در واخواهی بیشمار مطالبات مانده روی دست آدمهایی که به بیشبردن وکماندیشیدن بدجور خو کرده و شاید از سر بیتفاوتی خود را به همین کمانگاری و نادیده انگاریِ باطل متقاعد ساختهاند. کوتاه آنکه با این داستان غمانگیز، آیا نمیتوان هانا آرنتوار دلامیدوار بود به رسیدن روزی که دیگر آزادی، این پرنده خوش خطوخال و آواز، به قفس و قفسسازان از فاصلهای نزدیکتر لبخند بزند و بغض کهنه تاریخیاش را یکبار برای همیشه به گردباد فراموشی بسپارد؟
ارسال نظر