| کد مطلب: ۱۰۶۹۶۵۳
لینک کوتاه کپی شد

وارونگیِ قدرت در رمان «شب مرشد کامل»

(بخش پایانی)

اگر الگوی گفتمان قدرت را در رمان «شب مرشد کامل»، نوشته فرهاد کشوری دنبال کنیم درخواهیم یافت که نویسنده از روش‌های زیر برای نشان دادن دگردیسی قدرت در رمان بهره می‌برد: (در ادامه‌ «-توصیف ساختار فکری شاه: من= مملکت» و«عدم تحمل دیگری»):

ضعف در پذیرش مسئولیت

ناتوانی در پذیرش عواقب دستورات و جنایات، خوانشی متفاوت از گفتمان قدرت در رمان خلق می‌کند که شاه عباس را نزد مخاطب منفور جلوه می‌دهد. نویسنده در شرح ضعف پذیرش مسئولیت‌های تصمیم گیری شاه، به نمونه‌هایی از تسلسل جنایت می‌پردازد. فرمان کشتن «صفی» فرزند ارشد و ولیعهد او از ظن توطئه آغاز شد و با آزمون‌های گوناگون ادامه پیدا کرد. در نهایت بهبود بیگ فرمان کشتن شاهزاده را اجرا کرد؛ اما شاه به شایعه‌سازی اختلاف شاهزاده با بهبود بیگ دستور داد. سپس بهبود بیگ را به کشتن فرزندش امر کرد و بعد از آن بهبودبیگ را از میان برداشت. این تسلسل جنایت، ساختار بسیاری از تنبیهات است؛ بخصوص آنها که بوی توطئه دارند. نویسنده برای نشان دادن ضعف شاه در پذیرش مسئولیت تصمیم‌ها و عملکرد خود، از انتخاب‌های زبانی هم بهره می‌برد. در انتخاب اسم، فعل و ساختار جمله این گزینش‌های دقیق به ایجاد دگردیسی در گفتمان قدرت رمان کمک می‌کند.

ساخت جمله‌هایی با یک اسم یا فعل مانند: «نُقل.» «بی حرف!» و «برو!». یا حتی فرامینی که بدون جمله تنها با اشاره داده می‌شوند. مانند دست دراز کردن به سوی مهتر و گرفتن دستمال ابریشمی. ساختن فعل از مصدر‌های «ندانستن» و «ترسیدن» ، «نتوانستن» نشانه‌ای از  ناآگاهی، عدم تسلط بر امور و ناتوانی را تداعی می‌کند. بسیاری از روایت‌های نویسنده از رؤیاهای شاه دربردارنده‌ این افعال هستند .  کاربرد فعل نتوانست و نمی‌توانست و نادیده گرفتن و بی‌اعتنایی به اجرای فرمان از جمله گزینش هوشمندانه‌ نویسنده در القای ناتوانی شاه در حس پذیرش مسئولیت است. «شعر شاعران را می‌شنید و آوازهایی که از عشق او و خوراشان می‌خواندند. بعد سعی کرد خوراشان را فراموش کند، نتوانست.....نمی‌توانست بی‌اعتنایی به عدم اجرای فرمان مطاع خود را نادیده بگیرد ...» (از متن کتاب:116) «وقتی عصبانی می‌شد نمی‌توانست یکجا بنشیند...» (همان:22) «نمی‌دانست چرا فریادهای مرد در خواب، علی بیگ را به خیالش آورد.» (همان:53) «از ناتوانی خود عصبانی بود که صدای اسکندر بیگ را شنید.»(همان:57) و...

 

پناه بر خرافه

کانت می‌گوید اگر ذهن بشر بدون مشاهده و تجربه تنها بر اساس مفاهیم ذهنی بخواهد به تفسیر واقعیت جهان بپردازد راه وهم را می‌پیماید. خرافه یکی از عوامل نقض قدرت در گفتمان قدرت است. در خرافه، میان جهان واقعیت و پدیده‌هایی که عامل مشخصی دارند با توهم و مجاز فاصله‌ معنادار به وجود می‌آید. هرچه عامل قدرت در فهم این ارتباط ناتوان‌تر باشد درشناخت پیرامون خود خطاکارتر خواهد بود. در دوره‌ صفوی خرافه‌گرایی در میان شاهان قابل بازیابی بود. اصرار شاهان صفوی به تقدیس خود با برگزیدن لقب«مرشد کامل» از جمله خرافاتی است که خودِ آنان  میان مردم منتشر کردند. چنین اعتقادی به نظر می‌رسد در تشکیل جامعه‌ای پیرو، بدون کمترین مقاومت موثر باشد. روایتی که نویسنده از شاه عباس ارائه می‌دهد به عامل«خرافه» در شخصیت وی پرداخته است. با توضیحی که داده شد به نظر می‌رسد ارجاع جامعه به خرافه برای شاهان صفوی عاملی برای حفظ قدرت به شمار می‌رفت. گرچه این انتظار درست به نظر می‌رسد اما تا وقتی معنا خواهد داشت که خود شاه به عنوان عامل قدرت در دام خرافه گرفتار نشده باشد. در واقع تزریق خرافه به بافت اجتماع و باورمندی شاه به آن سبب دگردیسی مفهوم قدرت در رمان می‌شود: «دستور داده بود میخ بلندی را به تنه‌ درخت صنوبر شفا بخشی فروکنند. درختی که شاخه های بی برگش از بَرِ تکه پارچه‌های رنگارنگِ درخواستِ شفا پیدا نبود. می‌گفتند تا میخ فرو شود تب می‌بُرد. دست ستارگان در کار است.» (از متن رمان:8)  «گفته بود مبادا کسی از همراهان به او شاه بگوید که باطل کردن نحوست دشوار می‌شود...» (همان14) و...

 

آنچه در رمان «شب مرشد کامل» به صراحت می‌توان گفت وضوح وارونگی قدرت در آخرین شب زندگی شاه عباس است. روایتی از اقتداری پوشالی که در ذهن بیمار شاه می‌گذرد. شاه می‌داند تنهاست؛ نه تنها در آخرین شب زندگی که با مرور خاطرات روشن می‌شود در تمام زندگی تنها بوده است. تنهایی‌ای که در پیله‌ای از بی‌اعتمادی تنیده شده و پرورش یافته است. خاطرات کودکی شاه به مثابه‌ یافتن دلایلی برای توجیه ترس‌هاست. رها شدن از سوی مادر، تهدید از جانب عمو، برادران و داعیه‌داران سلطنت و جدا شدن از دایه ریشه‌های روانی ترس‌های اوست. گرچه نویسنده به تمام این توجیهات اشاره می‌کند اما قرار نیست برای شاهِ بیمار دل بسوزاند. روند تشریح زوال قدرت از همان ابتدای رمان آغاز می‌شود.در توصیف خوابگاه سلطان و شیوه‌ خوابیدن او طنزی جریان دارد که تا پایان ادامه می‌یابد. برای شاه ده بستر مخمل در چادر مخصوص مهیاست. شاه در هیچ کدام تا صبح نمی‌ماند. بستر را به قصد بستر دیگری ترک می‌کند و آنچنان بستر قبلی رامرتب می‌کند که گویی دست نخورده است. طاق‌باز می‌خوابد تا به در ورودی چادر مخصوص تسلط داشته باشد. دست برقبضه‌ شمشیر و آماده‌ کشیدن شمشیر بر روی توطئه‌گران احتمالی و البته تمام شب را تلاش می‌کند بخوابد آنهم با چشمان باز! ترس‌ از توطئه آرامش شاه را گرفته است و تنها وقتی احساس راحتی می‌کند که در ادراردان نقره، مثانه‌ خود را خالی می‌کند. نویسنده با زبان طنز پنهان خود، بارها به «احساس راحتی» شاه پس از ادرار کردن اشاره می‌کند. بازگشایی معنای متن از طریق درآمیختگی ظاهرِ اثر هنری با معانیِ ثانویه و پنهان شده در اثر، گفتمان قدرت را در رمان نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد اقتدار شاه عباس در پس زمینه‌ بازتولید روایت نویسنده از تاریخ پادشاهی او، منجر به کشفِ «وارونگی قدرت» در خوانشی است که مخاطب  از ترس‌های شاهی تنها در رمان دارد.

 

*شبنم حاتم‌پور

 نویسنده و پژوهشگر

 

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار