سرشار از ستایش و نکوهش
درنگی بر «عمارت رصدخانه» اثر ادوارد کری
آلن روب گریه از نظریهپردازان بنام موج نوی رمان در فرانسه و بعدها دنیا در مانفیست رمان نو مینویسد: طرح نویی که در رمان نو درانداخته شده، مبتنی بر حذف صورت و نمایش سیرت آدمهاست، اشیا و اطراف و اکناف آدمها حرفهای به مراتب شنیدنیتری دارند برای مخاطب قرنی که بد خسته و دلزده است از مرور و بازمرور دو جنگ دهشتناک اول و دوم و جهل و خرافات و همهچیزخواهی.
با این رویکرد و متد در سطرهای زیرین این یادداشت نگاهی خواهم داشت به ایجاز و اختصار به یکی از متمایزترینهای داستانی قرن بیست ویکم؛ یعنی رمان «عمارت رصدخانه» اثر ادوارد کری که به زعم جف واندرمر، در زمره بهترینهای قرن بهشمار میآید. کری در عمارت رصدخانه و به تأسی از روب گریه آدمها را در حاشیه متن قرار داده و یکراست، بیپرده و شفاف رفته به سمت اشیا، موزه و خلق و خوی آدمیزادی. قصه به طرز شگفتانگیزی مخاطب را در سطرهای آغازینش در مواجهه با تنهاییهای زجرآور و سپس بدهبستانهای نامتعارف قرار میدهد و در این بستر پرسشهای اساسی روانشناختی را مدنظر قرار میدهد.
آنچه را که در این اپیزود میبینیم؛ چیزی نیست جز نمایش حزنانگیز قصه پدر و مادری که سالهاست در وضعیتی شبیه به کُما بهسرمیبرند، پدر روی مبل چرمیاش افتاده و مادر روی تخت و آنقدر بیحرکتاند که گویی بخشی از وسایل منزل شدهاند؛ معلم بازنشستهای که بیوقفه اشک و عرق میریزد؛ زنی که به تلویزیون و سریالهای آبکیاش اعتیاد شدید دارد و اگر برق برود دچار حملههای عصبی میشود؛ سرایداری بدذات و عقدهای که عین مار نیش میزند و...
در برشی از این کتاب میخوانیم: «اغلب خانهمان را پیرمردی طاس و تنومند میدیدم. مردی که زانوان گردش را با دستان شل وولش در آغوش کشیده و مذبوحانه به شلوغی، به ساختمانهای کوچکتر و مدرن مجاور و به بیشمار آدمی که به سرعت در رفتوآمدند زل میزند. آه عمیقی میکشد. نمیداند چرا هنوز اینجاست. پیرمرد احوال خوشی ندارد. پیرمرد در حال مرگ است. از بیشمار بیماری و کسالت رنج میبرد. پوستش از رنگورو افتاده و اندامهای داخلیاش به خونریزی افتادهاند. این خانه ما بود و ما هم با رضایتی نسبی در آن زندگی میکردیم که یک روز ساکنی جدید از راه رسید.»
این رویکرد در قصهنویسی همزمان مدرنیسم و پستمدرنیسم را در تقابلی عجیب و غریب به چالش میکشاند و مخاطب را گیجوگول و سردرگم به عمارت پرماجرای رصدخانهای میبرد که در آن آدمهایی تنها و منزوی ساکنِ متروکهای شدهاند غمبار و دلگیر و در این سکون و سکوت سکرآور و کرخت زندگیشان به ناگهانی با رسیدن تازه واردی گمنام، شبیه سنگی که به آبی راکد پرتاب شود، برهم میخورد و زندگیشان بعد مدتهای مدیدی، دستخوش تحولی هولناک میشود.
عمارت رصدخانه رمانی است سرشار از ستایش و نکوهش چیزهایی که آدم در برههای از تاریخ زندگی گرامی شان میدارد و همزمان و در تنها کوتاههای از زمان نکوهششان میکند، این چیزها میتواند شامل آدمها، اشیا، ارزشها و دیگر دلبستگیها و روزمرگیها باشد و همین جدال مدام و مداوم است که به عمارت رصدخانه جانی تازه میبخشد. در این کهنه عمارت باستانی و تاریخی، هفت انسان تنها و منزوی که هیچ نوعی از رابطه را با هم تجربه نکرده و نمیکنند، مگر زمانی که پای غریبهای به عمارت باز شود و از این بابت احساس ترس و خطر زندگی ساکن و یکنواختشان را تحت تاثیر قرار دهد، زندگی میکنند. فرانسیس اورم موزهای از انواعواقسام اشیایی را که بیشترشان را دزدیده در محل زندگیاش نگاه داشته؛ اشیایی که صاحبانشان آنها را دوست داشتهاند، اشیایی همچون قوطی رب خالی، بطری خالی سرکه، تراشۀ مداد، استخوان ماهی، تقویم قدیمی، روزنامه، رختآویز شکسته، فیلتر سیگار، فیل کوچک از جنس عاج، چاقویی انسانکُش، فسیلی از هزارپا، تراز، دستار، کتابی تاریخی، تلهموش، لباسخواب زنانه ابریشمی، اسب چوبی چرخدار، سمندر خشکشده، کیک تولد، اسباببازی، شالگردن خز، کراوات بچگانه، یادداشت دستنویس، اسپری دفع حشرات، کِرِم لب و یکدست دندان مصنوعی نمونههایی هستند از یک ایده بسیار گسترده و بکر برای به روایت کشیدن آن چه را که ادوارد کری در ذهن خود داشته و با مضمونسازیهایی بدیع و خلاقانه برای هرکدامشان پروندهای گشوده و رازی در تنیده و معمایی غریب.
همهچیز در عمارت رصدخانه به کندی و مرور میگذرد تا آن که زنی جوان به نام آنا تپ با ورودش به این ساختمان پر رمزوراز همه چیز را تحت الشعاع قرار میدهد. این ورود داستانهایی رقم میزند که تا پیش از آن در ذهن تک تک این هفت نفر ساکن منفعل از عالم و آدم به دور نمیگنجد، از عشق و نفرت تا دلبستگی و مهربانی و اینجاست که آن کشفی که مخاطب در انتظار آن کلی خرده روایت خوانده اتفاق میافتد و کری با
13:11
قلم جادوییاش نشان میدهد که برای غافلگیری حتما لازم نیست یک شبه ساکنان شهری کور شوند -کوری شاهکار ساراماگو- و یا یکروزه روستایی دچار فراموشی شوند -رمان حیرتانگیز صدسال تنهایی- کارمندی وظیفهشناس صبح زود از خواب برخیزد و ببیند که به هیات سوسکی درآمده-مسخ کافکا- و از این دست مثال و نمونهها. شخصیتپردازیی و صحنهآرایی از ویژگیهای منحصربه فرد کری است، نمایشی بهشدت سینمایی که تماشاچی را میتواند ساعتهای مدیدی روی صندلی خود میخکوب کند. این دو ویژگی بکر، خود میتواند یک کارگاه نویسندگی باشد برای نوقلمان، در لابهلای سطرهای داستان به وضوح میتوان غبارهای روی دیوارها را دید و لمس کرد. سایه آدمها، تنفرشان در حین رودررویی، انزجارشان از احترامهای ساختگی و... «عمارت رصدخانه» را انتشارات چشمه، با ترجمه سلیس و روان احسان کرم ویسی به بازار نشر آورده است.
*نویسنده و منتقد
ارسال نظر