در گفتوگو با اصغر علیکرمی بررسی شد
تبلیغات منفی علیه ادبیات عرب !
آرمان ملی- محمد صابری: علاقهمندان به ادبیات عرب در حوزه شعر و داستان، حتما سابقه مواجهه با ترجمههای اصغر علیکرمی را داشتهاند، مترجمی که آثار متعددی را از زبان عربی به فارسی ترجمه کرده و متقابلا، تلاشهایی نیز برای معرفی آثار ایرانی به جهان عرب داشته است.
او با اذعان بر این مساله که مخاطب ایرانی، کمتر مخاطب نویسندگان عربزبان بودهاند، ریشه این مساله را در سوگیریهای ناصحیح از سوی عوام و روشنفکرنماهایی میداند که همچنان بر آتش عربستیزی میدمند! او این وضعیت را نتیجه «رویکردهای وطنپرستانه کورکورانه» و حاصل «دشمنی بیپایه و اساس» در محافل و همچنین شبکههای اجتماعی میداند، هرچند معتقد است توجه بیقید و شرط نسل جوان به آثار ارزشمند، او را نسبت به آینده امیدوار میکند. فرصتی پیش آمد تا ضمن پرداختن به این مبحث، سایر نظرات او درباره ادبیات ایران و جهان عرب را در قالب گفتوگوی پیش رو، انعکاس دهیم.
به عنوان مقدمه لطفا از فعالیتهای ادبی خود در حوزه ترجمه آثار جهان عرب برای آن دسته از خوانندگان که شما را کمتر میشناسند بگویید.
اصغرعلی کرمی هستم که پیشتر برای معرفی خود در قطعهای نوشتهام: «نامم به معنای کوچکتر است و احساس میکنم اتفاقی نیست»، به همین مناسبت شاگرد کوچک ادبیات و ترجمه هستم که گاهی نیز مبتلا به نقادی و تحلیل شعر و داستان نیز میشوم. شغل اصلیام روزنامهنگاریست و در حال حاضر دبیر صفحه فرهنگی روزنامه الوفاق و مترجم سرویس بینالملل خبرگزاری ایبِنا تحت نظارت بانک مرکزی هستم. تاکنون شاهکارهایی از نزار قبانی و غاده السمان و محمود درویش و آدونیس و نجیب محفوظ و دیگر نامداران ادبیات عرب به فارسی برگردانده و چهرههای بسیاری را نیز معرفی کردم که پیش از من ترجمه از آنها صورت نگرفته است و در میان این گروه میتوان به رماننویسان بزرگی از جمله حسن حمید و جمال ناجی و مونس رزاز و حسین المطوع و نیز شاعران جوان و پرآوازهای مانند محمد العتابی، مالک البطلی، حسین هلیل و عباس ثائر اشاره کرد. از آنجا که ترجمه را یک تجارت میدانم، سعی کردم فعالیت تجاریام فقط محدود به واردات از کشورهای دیگر نباشد و در زمینه صادرات ادبیات نیز علاوه بر ترجمههای پراکنده از شاعران هم روزگار خود، تاکنون موفق به ترجمه رمان ماندگار «شازده احتجاب» و نیز دو مجموعه شعر از گروس عبدالملکیان و مجموعههایی از مهدی فرجی و هادی خوانساری و احسان افشاری شدهام که همگی توسط ناشران معتبر جهان عرب به چاپ رسیده و یا در دست چاپاند. تجربه متفاوت دیگری که امسال رقم خورد، انتشار کتابی تحت عنوان چگونه فیلمنامه بنویسم بر اساس تجربهها و آموزشهای «اصغر فرهادی» است که به زبان عربی در انتشارات تکوین کویت به چاپ رسید. البته متن فارسی کتاب که به همت حافظ حسنوند گردآوری و تدوین شده، هنوز در ایران به چاپ نرسیده است. یک مجموعه شعر سپید نیز به نام «معشوقههایم از من بزرگترند» دارم و غزلها و ترانههایم را نیز هنوز به چاپ نرساندهام.
ادبیات عرب با وجود بزرگانی چون نجیب محفوظ و نزار قبانی، کمتر با مخاطبان ایرانی ارتباط برقرار کرده است. این کاستی مشهود را در نتیجه کمکاری مترجمان زبان عرب میدانید یا دلایل دیگر؟
حرف شما کاملا درست است و مثلا اگر از یک نویسنده کُرد یا ترک رمانی ترجمه کنید، ممکن است در طول یک سال به ۱۰ چاپ برسد ولی ترجمه از یک نویسنده تراز اول عرب که چند جایزه جهانی هم دارد، حتی اگر توسط بهترین و برندترین نشرهای کشور چاپ شود، به سختی یک یا دو چاپ را با موفقیت پشتسر میگذارند. دقت بفرمایید که در خصوص زبانهای همسایه صحبت کردم و این آمار به تناسب زبانهای اروپایی ادبیات از کشورهای مترقیتر، خیلی متفاوت خواهد بود. خود من بارها پس از چاپ رمانهای «خاک» و «دلشاد» در انتشارات نگاه و نیز رمان «وقتی گرگها پیر میشوند» در انتشارات ثالث، با استقبال کم مخاطب سورپرایز شدم و حتی امیدم را تا حد زیادی برای ادامه از دست دادم. بیشک یکی از مهمترین و اصلیترین دلایل، نوعی تبلیغات کلاسیک منفی علیه زبان و ادبیات عرب است. بهطور طبیعی افرادی که تخصصی در این زمینه ندارند - که تعدادشان خیلی هم زیاد است- روزانه درخصوص رویکردهای وطنپرستانه کورکورانه در فضای مجازی و دیگر فضاهای ممکن علیه زبان و ادبیات عرب صحبت میکنند و نوعی دشمنی بیپایه و اساس را گسترش میدهند. البته حوادث تاریخی و جنگ ایران و عراق در روزگار ما نیز بیتاثیر نیستند. ولی نباید غافل شد که بخش قابل توجهی از تولیدات ارزشمند زبان و ادبیات عرب در طول تاریخ توسط ما ایرانیها صورت گرفته است. صرف و نحو و بسیاری دیگر از علوم بلاغی و زبانی را ما ایرانیها به سامان رساندهایم و شاعران بزرگی مانند بشار ابن برد و مهیار دیلمی، ایرانی بودند. از اینها مهمتر نخستین متن روایی در ادبیات عرب که کلیله و دمنه است توسط ابن مقفع نوشته شده که یک ایرانی است و عربها تا پیش از آن متن به این معنا نداشته و ادبیات آنها در دو شاخه شعر و طبه خلاصه میشده است. از اینها که بگذریم، علاوه بر تبلیغات عوام، بخش روشنفکرنمای جامعه نیز در برابر شعر و رمان عربی گارد دارد و خیلی کم پیش میآید که رسانههایی که توسط روشنفکرها اداره میشوند، تمایلی به انتشار آثار امثال من نشان دهند. از اینها که بگذریم، دانشگاه هم کمتقصیر نیست. البته سالهای اخیر را خبر ندارم ولی زمانی که خودم دانشجو بودم، به ندرت میشد از یک استاد نام پنج نویسنده زنده جهان عرب را پرسید و او پاسخ قابل توجهی بدهد. البته اوضاع به این سیاهی هم که عرض کردم نیست و من به نسل جدیدی که کتابخوانهای فعلی روزگار ما محسوب میشوند، بسیار امیدوارم و میدانم که جامعه جوان ایرانی بر این الگوی از پیش تعیینشده غلبه خواهد کرد و شعر و رمان عربی موقعیت بهتری در سرانه مطالعه پیدا خواهد یافت. در این زمینه فضای مجازی و مخصوصا بلاگرها و صفحات معرفی کتاب و نیز مراکز پخش دیگر رسانهها همگی نقش قابل توجهی خواهند داشت.
ترجمه شعر و رمان، هر دو در تخصص کاری شماست. زبان و ادبیات عرب را در کدام حوزه موفقتر میدانید و چرا؟
شعر و رمان هر دو فرزندان تومأن آغوش زبان هستند و زمانی که درخصوص یک زبان پر ظرفیت مانند عربی حرف میزنیم، انتظار داریم که هر دو در اوج شکوه و زیبایی و تکامل باشند. همانطور که میدانید از قدیم الایام عربها شعر را به عنوان یک رسانه و حتی یک ابزار جنگی میدانستهاند و بخش حذفنشدنی زندگی آنها بوده است. بیشک میتوانم بگویم آنچه به عنوان شعر غنایی میشناسیم، اصلترین صورتش در روزگار کهن را میتوان در چکامههای بلند عصر جاهلی دید. در کنار آن نیز داستانپردازی و قصهگویی وجه دیگری از زندگی فرهنگی عربها بوده است. حتما شنیدهاید که آنها «شب سمور» داشتند که سمر به معنای شبنشینی و قصهگویی است و این عادت در میانشان بوده که شبها کنار آتش مینشستند و قصه میگفتند. به عنوان نمونه قصهای مانند «عنتره» بن شداد عبسی در باورهای کهن عربها وجود دارد که ماجراهایی سرشار از عشق و اعتراض به فاصله طبقاتی و نیز نژادپرستی در دل آن نهفته است که در کنار نمونههای معاصر ادبیات ضد نژادپرستی مانند «کلبه عموتم» و یا آثار شاعرانه لنگستن هیوز، قابل ارزیابی و تحلیل است. در روزگار معاصر نیز همچنان در دو زمینه فعال بودند و شاعران بزرگی مانند نزار قبانی و محمود درویش و آدونیس را در کنار داستاننویسان و رمان نویسان بزرگی مانند نجیب محفوظ پرورش دادهاند.
انقلاب کوپرنیکیوار نیما به تعبیر بزرگی ادبیات ما را از کهنگی و تکرار و تقلید و سایه سنگین ادبیات کلاسیک نجات داد اما این موج، در کوتاه مدتی فرونشست و شعر نیمایی با آن شکل و شمایلی که فروغ و سهراب و اخوان و شاملو را به دنیا عرضه کرد ادامه نیافت، چرا؟
اینکه چرا شعر نیمایی نوشته نشد و لااقل در ۲۰ و ۳۰ سال اخیر، غیر از تعداد انگشتشماری مجموعه شعر موفق در قالب نیمایی انتشار نیافت، بیش از هر چیز یک راز است که من هم از آن سر در نمیآورم. البته چند پارامتر نزدیک به آن را میتوانم برشماری کنم، نخست اینکه ذهن فارسیزبانها درخصوص گذشته فراموشکار است و مثلا وقتی شخصیتی مانند جمالزاده مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» را منتشر میکند، ما اصلا فراموش میکنیم که چه سابقه پررنگی از ادبیات روایی داشتهایم و شاهکارهایی مانند شاهنامه و خمسه و در قالب نثر، سمک عیار، تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه و هزاران نمونه مترقی دیگر را پشتسر گذاشتهایم. همین روند فراموشکاری با ظهور هدایت، گریبانگیر جمالزاده نیز میشود و دیگر کسی به آن شکل و شیوه، داستان نمینویسد. درخصوص شعر نیمایی نیز با ظهور سپید، این فراموشی صورت میگیرد و میبینیم که پس از نسل اول طرفداران نیما، دیگر شاعر نیمایی قابل توجهی ظهور نمیکند. پارامتر دیگر در خصوص خودکار شدن وضعیت نظام عروضی است که البته در این مصاحبه نمیگنجد، ولی بهطور خلاصهوار میتوانم بگویم که ذهن آوانگارد و مدرن به دنبال رهایی از تمام آمیزههای کلاسیک که با وزن عروضی سر ناسازگاری داشته، است و تجربه در فضای بیوزنی را ترجیح میدهد، کمااینکه ذهن منظوم و عروضی نیز ترجیح میدهد که مثلا غزل یا قصیده یا رباعی بگوید و قالب نیمایی در این وسط بلاتکلیف میماند.
هارولد بلوم میگوید، یکی از مصائب شاعر امروز، سایه سنگین شاعران گذشته است و این مهم در ادبیات ایران با غولهای تکرارنشدنی چون حافظ و سعدی و مولانا مشهودتر و سنگینتر بهنظر میآید. تحلیل شما از این بحث چیست؟
بسیار فرمایش درستی است. در نظر داشته باشید که من برای مردمی شعر مینویسم که همزمان میتوانند سعدی و حافظ بخوانند. یعنی باید مسیر پیچیده و پر رمز و رازی را بروم که مخاطب من لحظهای که میتواند انتخاب شگفتانگیزی مثل سعدی و نظامی یا فردوسی را داشته باشد، وقت برای خواندن من بگذارد. بیتعارف باید عرض کنم که این بزرگترین مشکل شاعر معاصر است. حتی در روزگار خودمان نیز اگر فکر کنید، میبینید که عموم مخاطبان با خواندن شاملو و فروغ و سپهری و دیگران، از شعر بینیاز میشوند و حالا این سوال پیش میآید که من چه چیزی برای عرضه دارم که باید خوانده شوم؟
فروغ را همچنان از بزرگترین نمونههای پساساختارگرایی در شعر صد سال ایران معرفی میکنند، شاعری که جدای از فرم به محتوا بسیار اندیشید، اما این مهم بعد از او چندان در شعر جدی گرفته نشد. چرا ؟
درخصوص ساختارگرایی و پساساختارگرایی و ارتباط فروغ با این دو مقوله نظر خاصی ندارم، اما در باب اندیشه و شعر فروغ من هم معتقدم که او به مرزی از اندیشه و شعر رسید که قبل و بعد از او، کمتر به آن تجربه یا عنوان شده است. در واقع زندگی و شعر و اقبال رسانهای فروغ، همه در کنار دوره تاریخی ظهور او، مجموعهای را تشکیل میدهند که نتیجهاش میشود ستارهای به نام فروغ فرخزاد در شعر معاصر فارسی. طبیعی است که همه این عوامل بار دیگر و برای کس دیگر فراهم نشده و نمونه مشابه دیگری وجود ندارد.
شعر سپید یا شعر منثور، این هم از آن دسته بحثهای جدی اهالی شعر است، تحلیل شما چیست؟
از نگاه من زبان فارسی پس از چندین قرن تمرکز آوایی و عروضی، به نوعی آهنگین است و حتی اگر سختگیری نکنیم، تمام گفتار فارسزبانها در چند بهر عروضی قابل تقطیع است. درخصوص دیگر زبانها و یا لااقل زبان عربی که در آن تخصص دارم، چنین موقعیتی احساس نمیشود و مثلا اگر از دور حرف زدن دو فارس را مشاهده کنیم - در صورتی که فارسی، زبان ما نباشد- این احساس به ما دست میدهد که آنها با هم مشاعره میکنند، یعنی کلامشان آهنگین است. حالا دقت کنید که شعر از امکانات استعاری زبان بهره میجوید و آیا زمانی که وزن، بخشی از زبان شده است، دیگر برای رویکرد فرازبان و شاعران نیازی به رعایت آن وجود دارد؟ پاسخ هرچه باشد، چالشی پیش روی شعر عروضی قرار میدهد. یعنی شعر سپید در موقعیتی ایجاد میشود که شعر عروضی و قالبهای از پیشتعیین شده شعر فارسی، امکان پاسخگویی به آن را ندارند. با این مقدمه باید شعر سپید را پذیرفت. ولی در زندگی شخصی من همه اینها در حد نظریه است. خود من برای خواندن شعر، ترجیحم غزلخوانی است و بیشتر آنچه که مینویسم نیز در قالبهای متداول شعر فارسیاند. راستش را بخواهید این هم از مسائلی است که چندان تکلیف روشنی برای آن قائل نیستم و لااقل در خصوص خود من باید بگویم که بلاتکلیفم.
ادبیات داستانی ما درخت صد سالهای است و شعر هزار و صد ساله. متاسفانه رابطه شاعر امروز اما با این جهان پهناور، رابطه دال و مدلولی نیست و این خود سرمنشأ آسیبهای جدی به شعر امروز است. تحلیل جنابعالی چیست و چرا؟
شعر و داستان، یعنی دو شاخه روایی و غنایی ادبیات در گستره زبان و ادب فارسی عمر یکسان دارد، یعنی همزمان که ما شاعران صدر اسلام را داریم، روایتپردازان بزرگی را نیز داشتهایم. همزمان با شکلگیری سامانیان و غزنویان و طلوع بزرگترین سرایندگان شعر پارسی، شاهکاری مانند تاریخ بیهقی را در حوزه نثر داریم که به گمان من هر بخش آن یک داستان کوتاه مستقل با تمام پارامترهای ادبیات داستانی است. اینها را صرفا به عنوان نمونه گفتم و بیشک صدها مثال دیگر هم میتوان زد. اگر عمر داستان کوتاه معاصر فراتر از چند دهه و پس از ظهور جمالزاده نیست، شعر معاصر نیز از جمالزاده تنها یک یا دو سال فاصله زمانی دارد.
من در شعر به بحرانی فکر میکنم که نامش را مخاطب هراسی گذاشتم. از آنجا که شعر از امکانات عالی زبان شکل میگیرد باید به گونهای باشد که به زبان پیشنهاد بدهد و موجب ترقی فکر و گفتار جامعه باشد. همانطور که فکر و گفتار امروز ما متاثر از شاعران بزرگ روزگار گذشته است، اما متاسفانه در روزگار ما ترس از نپسندیده شدن توسط مخاطب به گونهای در میان اهل قلم رشد کرده است که چیزی را که فکر میکنیم ممکن است مخاطب نپسندد نمینویسیم و همین موجب شده است تا تکرار همدیگر باشیم البته وضعیت در رمان و داستان خیلی بهتر است.
در سالهای اخیر رویکرد آکادمی سوئد در اهدای جوایز تغییرات شگرفی داشته و آن دسته از نویسندگان که بیشتر آثارشان معطوف به نفی سیاستورزی، توتالیتاریسم، جنگ و در یک کلمه حقوق برابر انسانی بوده، اقبال بیشتری داشتهاند. دیدگاه شما در این باره چیست و چرا؟
راستش را بخواهید، به جایزه ادبی نوبل چندان خوشبین نیستم. در مورد جایزه صحبت میکنیم که وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس در دوران جنگ جهانی دوم و مثلا شموئل یوسف آگنون، افسر ارتش اسرائیل در جریان اشغال فلسطین آن را درحالی دریافت کردهاند که چندان اثر ادبی قابل توجهی نداشتند. از سوی دیگر ادبیات ضدجنگ از نگاه من وجود خارجی ندارد. ما حتی زمانی که چهره تقبیح شده و زشت جنگ را به تصویر میکشیم، همچنان مشغول یک مبارزه و جنگ سرد هستیم که چهبسا جاذبههایی هم دارد. خود من زمانی که در نوجوانی «وداع با اسلحه» همینگوی را میخواندم، آرزویم این بود که در جنگی شبیه آنچه در این رمان توصیف میشد، شرکت داشته باشم. به عنوان یک مترجم سعی میکنم جوایز ادبی در انتخابم نقش نداشته باشند. حتی اگر نجیب محفوظ هیچ جایزه ادبی هم نبرده بود، باز هم برای ترجمه به سراغ آثارش میرفتم، کمااینکه از چهرههای بسیاری ترجمه کردهام که هیچ کدام برنده جوایز جهانی نیستند. البته گریزی هم نیست و نمیتوان به استقبال از کتاب فکر نکرد. همانطور که پیشتر عرض کردم، نگرشی که نسبت به رمان و شعر عربی وجود دارد چندان متناسب با بازار نیست و مترجمی که از زبان و ادبیات عرب ترجمه میکند، ناچار باید از هر فرصتی برای ارتباط بیشتر با مخاطب بهره بجوید. خواه اینکه نام شخصیت معروفی روی جلد کتابش نقش ببندد و یا اینکه کتابی را ترجمه کند که برنده جایزه جهانی باشد. غیر از نجیب محفوظ از عبدالرزاق قرنیه که دو سال پیش جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد نیز ترجمه کردهام و ترجمه رمانی از وی را به تازگی تحویل ناشر داده و ترجمه رمان دیگری نیز از وی در دست دارم. او به زبان سواحلی مینویسد و من آثارش را از عربی به فارسی برمیگردانم، یعنی یک واسطه زبانی نیز در بین ما وجود دارد.
امسال نوبل ادبیات را خانم کانگ با 53 سال سن و تنها 4 رمان برد، جایزهای که موراکامی بیشترین شانس ربودنش را داشت. تحلیل شما چیست؟
بیشک خانم کانگ یکی از خوششانسترین و خوشاقبالترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان است که تنها با حدود ۱۰۰۰ صفحه رمان، موفق به دریافت پوکر و سپس نوبل شده است. آشنایی چندانی با او ندارم، اما به اعتقاد من موراکامی خودش آنقدر معروف است که دریافت نوبل چندان تاثیری بر دیدهشدن و حتی فروش کتابهایش نداشته باشد.
ارسال نظر