| کد مطلب: ۱۱۳۹۱۳۲
لینک کوتاه کپی شد

محمد جانبازان در گفت‌وگو با آرمان ملی:

شعر «هفتاد» اختتامیه‌ای بر استبدادِ زبان بود

آرمان ملی- سمیه امینی‌راد: شعر اگرچه یک اتفاق ادبی‌ است، اما نسبت آن با بیرون –اجتماع، تمدن، سیاست، حکومت‌ها و...- به واسطه‌ زبان، نسبتی مستقیم و دائمی است؛ تا جایی که می‌توان در بررسی‌های آنتولوژیک، تاثیرات تاریخی را متقابلا در جریان‌های شعر و مقتضیات وقت، بررسی کرد.

شعر «هفتاد» اختتامیه‌ای بر استبدادِ زبان بود

 محمد جانبازارن (١٣٥۷- دزفول) و صاحب عناوینی چون «رقصیدن با اشباح در خواب هندسی» و «گاومن» شعرِ موسوم به دهه‌ هفتاد را «دموکراتیک‌ترین رخداد ادبی با افق نوآوری‌های بدیع در ساحتِ زبان» می‌داند که در دوره‌ای شکل بست که مصادف بود با پایان یافتن جنگ، آغاز دوران سازندگی و حرکت به سمت افق صنعتی شدن، ضرورت درک تمرین تاب‌آوری و مشق رواداری در ساحت دموکراسی و گفت‌و‌گو با غرب و تمدن غربی و... در ادامه روند گفت‌وگو پیرامون شعر «هفتاد»، آراء جانبازان در این‌باره را از نظر می‌گذرانید.

از نظر شما شعر آوانگارد دهه هفتاد چه ویژگی‌هایی داشت و دارد؟

شعرِ موسوم به دهه‌ هفتاد، امتزاجِ خوانش‌های متکثر و ناهمگن از رویکردهای نوین در نظامِ فکری نیما و مفصل‌بندی بدعت‌ها و بدایع نیمایی و جریان‌های پسانیمایی شعرِ معاصر فارسی است. شعری که به مثابه یک نظام‌ِ معرفتی، افقی بر پدیدارِ شعرِ پسانیمایی بود و قائمه‌های آن بر خاستگاه نیما در شعرِ فارسی بنا شد و امکانی بود برای فراروی از قواعد دستوری در ساحت زبان و تفکرِ زبانی. ضرورتاً تطورِ جریانِ شعرِ دهه‌ هفتاد به عنوانِ جریانی ادبی از این حیث، فراتر از بررسی یک سبک و ساختار معمول و متداول است که نسبیت و نفی قطعیتِ موجود، مانع از تثبیت و تعیّن قواعد آن می شود و منهای عناصرِ مستخرج از شعر این جریان که تعریضی می تواند باشد بر تثبیت شعر نیمایی؛ گونه‌ای خودزایی از نهاد خودزدایی و بسطِ نظری شناخت عملی شعر است تا امکان حضوری چند وجهی، چند صدایی و چند ساحته را هم در منطقِ شعر و هم در عناصر تشکیل دهنده زبانی، دستوری و مفهومی شعر پدید آورد. ضرورت بررسی جریانِ شعرِ موسوم‌ به دهه‌ هفتاد، فارع از منطقِ تقویمی؛ در یک ساحتِ فراتاریخی، از الزامات خوانشی منطقی در سپهرِ معرفتی شعرِ فارسی است. ظهور این جریان، از حیث تقویمی در دهه‌ هفتاد رخ می دهد اما بلوغِ این جریان در یک بازه نامحدودِ کیفی و در بستری فراتقویمی رخ می‌نماید. لاجرم عنوان «دهه‌ هفتاد» نباید این سوءبرداشت را به‌وجود آورد که جریان شعر هفتاد متعلق به یک بازه‌ زمانی خاص، مثلاً در دهه‌ هفتاد بوده و بی‌نسبت با ادبیات پیش و پس از دهه‌ مورد نظر است. شعرِ موسوم به دهه‌ هفتاد، دموکراتیک‌ترین رخداد ادبی با خوانش های متضاد، متکثر و متفاوتِ شعرِ فارسی است و ابداعی اصیل با افق نوآوری های بدیع در ساحتِ زبان است.

پرهیز از تک گفتمانی، نفی ابرروایت‌ها و ایجاد امکانی برای ظهور خرده‌روایت‌ها در متن، پرهیز از حاکمیتِ مطلقِ مضمون، محورگریزی، فراواقع گرایی، حضور بینامتنیت، خرق عادت، توجه به حالاتِ روانی راوی از قبیل اسکیزوفرنیک کردنِ متن به دست روایت کننده‌ متن  هنگام تولیدِ متن، نفی تعیّن در رسم الخط شعر، توجه به فرم بیش از محتوا و خلق محتوا به واسطه‌ ظهورِ فردیتِ فرم، برتری عنصرِ فرم و غلبه‌ چگونه گفتن بر چه گفتن، امکان‌حضور تمامی صداها در متن، اهمیت و ایجاد امکاناتی برای بسطِ بسترِ مخالف خوانی و توجه به منطق رواداری در مواجه با ایدئولوژی حاکم و محکوم در متن، بازی های زبانی در مفهوم غلبه یک روایت بر روایت دیگر (در مفهوم ویتگنشتاینی)، طنز  و ... به‌عنوان مهم ترین عناصرِ سازنده‌ شعر دهه‌ هفتاد، فهمی پست مدرنیستی را از مفهوم امرِ حقیقتِ نسبی در نظامِ معرفتی نوین انسانِ ایرانی و شعر فارسی مطرح می کند. از طرفی ژرف ساختِ زیباشناختی شعر دهه‌ هفتاد و منطقِ مرکزی مرکز گریز! این جریان، از سرسپردگی به یک یا چند عنصر برسازنده‌ متعیّن پرهیز می کند و در پی تطور ابعاد و افق‌های گوناگون شعر است. همین منطقِ گریزنده، شناور و غیرقطعی در ساختِ شعر، موجب می شود تا هژمونی زبان و کارکردهای سبکی و ساختاری شعر، پایان یافته و اختتامیه‌ای باشد برای استبدادِ زبان. لاجرم با منطقِ در زمانی، هر شعری که عناصری از شعر دهه‌ هفتاد را در خود متجلی کرده باشد و یا ظرفیت پدیدارکنندگی عناصر نظامِ معرفتی شعر موسوم به دهه‌ هفتاد را داشته باشد، فارغ از منطق تقویم‌گرا در یک ساحتِ بلامرز تقویمی و در یک بینامتنیت تاریخی، هم‌عصر و هم‌نسل با این جریان و شاعران آن خواهد بود.

از آنجا که شعر هر دوره با توجه به شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن دوره امکانات خاص خود را می‌طلبد آیا شعر دهه هفتاد جوابگوی شعر امروز است؟

در پدید‌ آمدن هر سبک یا جریانِ ادبی، بررسی ضرورت‌ها، الزامات و اقتضائات، حائز اهمیت‌اند. توجه به ضرورت‌های برسازنده‌ ادبیت‌ِ متن که شاعر و ادیب را ملتزم به رعایت قواعدِ متنی و تداومِ تناسل و توارث‌ِ ادبی می‌کند تا به صیرورتِ میراثِ ادبیات بپردازد از یک سو و کشش و جبر اقتضائاتِ انسانِ عصری و زیستن در ساحتِ امرِ مقتضی از سوی دیگر در زایش جریان‌ها و سبک ها دارای نقطه قوتِ زایش و پایابی آن است. در شکل‌گیری جریانِ موسوم به شعر دهه‌ هفتاد، عوامل و عناصری از قبیل: پایان یافتن جنگ و آغاز دوران سازندگی و حرکت به سمت افق صنعتی شدن، جذبه‌ تمدنِ تکنیکی و غلبه‌ رستاخیز تکنولوژیکی بر عناصر معرفتِ سنتی، ضرورتِ درکِ تمرین تاب‌آوری و مشق رواداری در ساحتِ دموکراسی و گفت‌و‌گو با غرب و تمدن غربی، ترویج منطق جهان وطنی و نیاز به سازش با عناصرِ فرهنگِ غرب، به‌عنوان مولدِ تمدنِ تکنولوژیکی و تمایل به تسخیر و سرسپردگی انسان به ساحتِ تکنیک و صنعت، فروپاشی معرفتِ کمونیسم و غلبه لیبرالیسم بر سیاست کلی جهان، از مهم‌ترین عوامل سیاسی،‌ اجتماعی و اقتصادی در جهت شکل‌گیری بستری برای ظهور جریانی تازه در شعر معاصر فارسی بوده است.

بدون تردید ضرورت‌های تقویمی در شکل گیری و سامان‌دهی جریان‌های هنری و ادبی نقش برسازنده دارند اما نبود استدراک و توجه به الزامات تاریخی و فراتاریخی می‌تواند به اضمحلال بخش عظیمی از انرژی حافظه‌ فرهنگ زبانی اقوام، در ساحت هنر و ادبیات منجر شود. در این اثنا ضرورت طرحِ دو پرسش بنیادین احساس می‌شود که تقلیل هنر به مثابه ابزاری به سمت بیانِ غرایضِ انسان تا چه میزان‌ می‌تواند راه‌گشای انسان برای کسب فضیلت باشد؟ و آیا شاعر و هنرمند می‌تواند به مثابه لیدر معنوی توده‌ها به مدد ابزار و عناصر برسازنده هنر به استعلای فهمِ مخاطب، از ورای خاستگاه‌های تقویمی پرداخته و به جای دائرمداری احساس نابالغ در پیشبرد امور به دلالتِ عقلِ دائرمدار در تعالی انسان و درکِ ضرورت‌های تاریخی خود و جامعه بپردازد؟ بحث بر سر تنازع بین افق‌های کوتاه و بلند و هدف گذاری های محدود و نامحدود و غلبه‌ منافع ملی، تاریخی و جمعی بر سودآوری‌های فردی انسانِ محدود و انسانِ متعالی است. استعمالِ لفظ متعالی الزاما ناظر بر تعالی عقلی و محوریتِ عقلِ دائرمدار در امورِ بشری و جایگزینی درک و فهم عقلانی و عُقلائی به جای فهم‌ و درکِ حسانی انسان مصرف‌گراست. انتخاب هرکدام از دو ساحتِ فوق، الزاما به معنی نفی ساحت دیگر نیست اما این گزینش، به تقلیل، تبدیل و یا تزاید وضعیت، در قوه‌ ادراکِ انسان، از افق های مافوق و مادون او خواهد بود.

در شعر، تقابل بین شعر متعهد به خاستگاه‌های حسی، غریضی و تقویمی و شعر ملتزم به افق‌های عقلانی، تکنیکی و تاریخی ما را در بحرانی دوآلیستی قرار می‌دهد که به ظاهر و در خوانشی سطحی انتخاب هرکدام از این دو افق به سرکوبی و انسدادِ افقِ دیگر منجر می شود.  در شعرِ متعهد، تقلیل هنر به ابزاری برای حصولِ امور ِتقویمی از برای تقویتِ خاستگاه‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسیِ توده‌ها صورت می گیرد اما در شعر ملتزم با تکیه بر انرژی زبان در معنای عملِ ذهن و تکنیک و تمهیدِ ادبی، تعالی ذهنِ خلاقه، برای ظهور ِانرژی‌های نهفته‌ عقلی و معرفتی که به نفی بازار و بندبازی‌های متداول می پردازد، رخ می دهد و مکانیسم فعال عقل فاعل، جای شهوت غریضه و میل به حوائج فطری و روزمره را گرفته و با لمپنیسم که غایت نفی عقلِ معنوی و فلسفی است به مقابله ای سهمگین می پردازد. در این میان انتخاب با مخاطب است که فاعل شناسا باشد و به تداوم‌ِ حیاتِ حافظه‌ فرهنگِ زبانیِ قومِ خود بپردازد و یا در سیطره‌ بازار و بندبازی غرایض خود، ساحتی محدود و متعیّن را جایگزین افق نامحدود و بیکرانِ دانایی کند. تصور من این است که توده‌ها در سیطره‌ غرایض، به شکل فراگیری تمایل به قشری‌نگری دارند و از هرگونه تعقل و تفکر عمیق، سر باززده و یا اصلا استعداد و یا فراغت و قدرت تاب‌آوری برای ورود به این مغاک و یا درکِ ضرورتِ آن را ندارند.

از طرفی پرسش شما را می‌توان به چند خرده پرسش دیگر تجزیه و نقاط مبهم آن را استخراج کرد. در پرسش شما فهم و کششی از و به سوی شعرِ متعهد وجود دارد. شعری که در برابر خاستگاه‌های تقویمی بشرِ منتشر و غلبه ایدئولوژی بر ذهن، منفعل عمل می‌کند و مدام از یک دوره به دوره‌ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دیگری می‌باید به مثابه ابزاری برای خدمت و تحقق آرمان‌های ایدئولوژیک و یا غرایضِ فردِ متتشر، فعال و فاعل عمل کند. بزرگترین آسیب این منطق، نفی فردیت و فقدانِ تشخص، برای شعر به‌عنوان مهم ترین عنصرِ تشکیل دهنده‌ حافظه‌ فرهنگِ زبانیِ اقوام و ضروری‌ترین امرِ استعلایی خردِ برتر نزدِ جوامع است. از طرفی اوج ابهام و تعارض این پرسش در فرضِ وجودِ مستقل و فردیت برای شعر امروز و پرسش از چگونگی بهره‌مندی از عناصر تشکیل‌دهنده فراساختاری شعر دهه‌ هفتاد، برای استمرار در جان شعر امروز است. اگر شعر امروز دارای وجود مستقل و عناصر سازنده‌ای است که این عناصر از استقلال برخوردارند و بر اساس نیاز انسان عصری در دهه‌ کنونی شکل گرفته‌اند، پس لزومی به نفوذ عناصر شعر دهه‌ هفتاد در تشکیل وجود و ماهیت خود ندارد! چرا که فطرتاً و ضرورتاً به واسطه خاستگاه‌های عمومی و تقویمی به‌وجود آمده است. اما اگر شعر امروز، استمرار شعر دهه‌ هفتاد، آن‌هم به‌واسطه تداوم خاستگاه‌های انسان دهه‌ هفتاد باشد، پس ما در یک پیکره واحد و یکپارچه به مداومت نظمِ تاریخی خود در قبال این جریانِ شعرِ اصیل پرداخته‌ایم و فرض بر تفکیک و دوگانه‌سازی این دو مقطع تاریخی به واسط وجود خاستگاه‌های مشترک، امری متناقص‌نماست. شاید می‌بایست پرسش را اینچنین مطرح می‌کردید که: آیا شعر دهه هفتاد پاسخگوی «مخاطب» شعر امروز است؟ پاسخ درخور این است که تا زمانی که بین مخاطبِ شعرِ امروز و مخاطب شعر دهه‌ هفتاد و خاستگاه چنین مخاطبی با چنان دهه‌ای همسانی و هم افقی وجود داشته باشد؛ شعر موسوم به دهه‌ هفتاد پاسخگوی نیازهای مخاطبِ شعرِ امروز خواهد بود. اما حالا ضرورت طرح این پرسش احساس می شود که مخاطب کیست؟ و چه درکی از وضعیتِ تقویمی و تاریخی خود دارد؟ من بر این‌ باورم که تاریخِ انسان به پایان رسیده است و مجدداً ضرورتِ بازپرسی و بازخوانی پرسش‌های بنیادین مطرح است. در موقف کنونی ادبیات و بخش عظیمی از زایش‌های موجودِ شاعران، وجه شکلی‌ و شماتیک‌ دارد و به جانِ توده‌ها نفود نمی‌کند. از طرفی هنرمند و سیاستِ فرهنگی حاکم در تمام جهان مساعی اش بر تربیتِ ادبی توده‌ها نبوده است. سیاست فرهنگی حاکم در جهان هم که کماکان‌ نخبه‌کش است. پیش‌تر مسیر آزادی از راه هنر می‌گذشت ولی در موقف کنونی آنچنان عقل معاش، انسان را محاط کرده که قابلیت پذیرش و فعلیتش را از دست داده است. در تقابل بین شعرِ متعهد و شعر ملتزم‌، شاعران از هول رسیدن به آزادی در دیگِ تقلیلِ هنر به مثابه ابزار افتادند. در مجموع ما قافیه را از آنجا باختیم که به هوس برپایی قائمه‌های شعرِ متعهد، به نفی فردیتِ شاعر، تن دادیم.

در موقف کنونی آنچنان عقلِ معاش، انسان را محاط کرده که قابلیت پذیرش و فعلیتش را از دست داده است. توده‌ها خالی و تهی از هرگونه فعلیتی هستند و در تقابل بین شعرِ متعهد و شعر ملتزم‌، شاعران از هول رسیدن به آزادی در دیگِ تقلیلِ هنر به مثابه ابزار افتادند

آیا حرکات بدیع شعری و تولدهای تازه زیبایی شناسی می تواند ادامه منطقی جریان شعر هفتاد باشد؟

این ابداع در فلسفه‌ زایش شعر نیمایی بود و شاید مهم‌ترین خاستگاه زیبایی‌شناسی شعر نو در ادبیات فارسی باشد. نیما و انقلاب ادبی او  با ابداع یک جریانِ اصیل در شعرِ فارسی، امکانِ ایجاد افق‌های روشن را فراهم ساخت و خود را به درستی به رودخانه‌ای تشبیه کرد که می‌توان از هرکجای آن بنا به اقتضای ظرف زمان، مکان و درک ضرورت‌ها و الزامات آب برداشت. درحقیقت، پی و پایاب بسطِ افق‌های بدیع در شعر معاصر، با فهمِ دقیقِ نیما از ادبیات و زبان، به شکلِ امری استکمالی و استدراجی به توسع و بسط ادبیات فارسی منجر شده است. نیما به تداوم‌ِ تاریخِ شکلِ متنِ ادبی در وادی شعر پایان داد و با بر هم زدن نسبت‌های فرمی و محتوایی‌ِ متعیّن در شعر، امکانات تازه‌ای را برای ظهور ضرورت‌های زیباشناختی پدید آورد که بدون‌ تردید شعر موسوم به دهه‌ هفتاد تجلی اصیل‌ترین تعمقِ نیما در ادبیات فارسی است. شعر اصیلِ دهه‌ هفتاد از امتزاج جریان‌هایی مانند شعر آوانگارد علی عبدالرضای، شعرِ حرکت ابوالفضل پاشا، شعرِ گفتارِ علی صالحی، شعر در شرایط دیگر علی باباچاهی، شعرِ زبان رضا براهنی، شعرِ حجم یدالله رویایی، شعر ِخواندیدنی مهرداد فلاح، شعرِ انحرافی و غیراصیلِ ساده‌نویسی‌ که به‌واسطه صالحی، لنگرودی و سپانلو(این سخن بگذار تا وقت دگر)‌ به ناگاه از مغاکِ میل به اشتهار گروهی شاعر سربرآورد، شعرِ فرانوی فرزاد میراحمدی، شعر پساروایی شجاع گل‌ملایری و.... تشکیل شد و بانی فتح ابواب و افق‌های متکثری تحت عنوان جریانِ شعرِ موسوم به دهه‌ هفتاد و مولود بدعتی اصیل، از سنت ادبی پسانیمایی شعر فارسی شد. جریان‌شناسی شعر معاصر و حتی آنتولوژی شعر پسا‌نیمایی بر عدم تثبیت ابرروایت‌ها بنا شده است، پس لاجرم با این حقیقتِ سیال مواجه هستیم که ‌جز هر چند قرن، هر یک دهه و یا شاید کمتر از آن با سر برآوردن‌ یک جریان ادبی مواجه باشیم.

چه ویژگی و مجموعه عواملی موجب شد جریان شعر حرکت مورد توجه شاعران و منتقدان قرار بگیرد؟

منطق مرکزی شعر حرکت، استحاله‌شدگی واحدها و عناصر تشکیل دهنده شعر است و این فهم اصیل از شعر، هنر و هستی، مهم‌ترین اتفاقی بود که در شعر حرکت، صورت غالب یک اتفاق شاعرانه در نهادِ شعرِ دهه‌ هفتاد را رقم‌ زد. به تعبیری می‌توان شعر را استحاله‌ عناصرِ درونی زبان‌ دانست. ابوالفضل پاشا با طرح تئوری شعر حرکت، امکاناتی برای سفیدخوانی، خوانش شعر به واسطه تاویل مخاطب، حرکت درونی و برونی شعر و استحاله واحدهای درونی شعر را در نهاد شعر دهه‌ هفتاد، به‌عنوان پیشنهادی تازه مطرح کرد و این پیشنهاد با واکنش‌های موافق و مخالفی هم روبه‌رو شد. اهمیتِ استحاله‌شدگی در «شعر حرکت» به‌عنوان هسته مرکزی شعر تا آنجا بود که فقدان آن فی‌نفسه نافی ماهیت شعر محسوب می‌شد و این بیان آوانگارد شاید مهم‌ترین دلیل مخالف‌خوانی و موافق‌خوانی گروه کثیری از منتقدان و شعرشناسان شد. سخن پاشا درباره استحاله‌شدگی این بود که در شعر، یکی از عناصر و واحدهای شعر، شرایطی را در شعر ایجاد می‌کند و رفتاری را از خود بروز می‌دهد که سایرِ عناصرِ تشکیل‌دهنده را دچار دگردیسی و یا استحاله می‌کند تا به امر دیگری تبدیل شوند که‌ حتی با وضعیت وجودی نخستینِ تجلی خود می‌توانند کاملا متفاوت و حتی غریب باشند. بعضی از منتقدین‌ شاید به دلیل درک نکردن اهمیتِ پیشنهاد پاشا به تعریض و یا منازعه با آن پرداختند و گروه‌ دیگری از شاعران پویا که خواستار تجربه‌ فضاهای تازه در شعر بودند این مغاک را فرصتی برای تنفسی تازه یافتند. البته چنین بیان صف شکنی از ابوالفضل پاشا آن‌هم در دوران نوزایی شعر دهه‌ هفتاد، به نگاه متفاوت ایشان به ادبیات بازمی گردد.

آیا منتقدان و شعرشناسان در شناساندن انگاره‌های فلسفی و زبان شناسی شعر هفتاد به مخاطب عام اقدامی انجام داده‌اند؟

کماکان سنت شفاهی نقد ادبی، حضور گسترده‌ خود را بر شعر فارسی تداوم می بخشد و با توجه به اینکه انسانِ معاصرِ ایرانی توانایی شورش علیه ناتوانی خود در کتابت منظر و نظرش را ندارد، شاهد تداوم این وضعیتِ در حوزه نقد و نظریه‌ ادبی خواهیم بود. بضاعت بالفعل نقد ادبی معاصر در وادی ادبیات‌ فارسی با وجود آثار شاخصی که توسط رضا براهنی، یدالله رویایی، محمد حقوقی، عبدالعلی دستغیب، شمس لنگرودی، صالح حسینی، مهدی زرقانی، بهزاد خواجات، یوسفعلی میرشکاک، حسین پاینده، علی تسلیمی، شفیعی کدکنی، ضیا محمد، محمد مختاری، تقی پورنامداریان، احمد اخوت، علی باباچاهی، عبدالحسین زرین کوب،  محمد علی حق‌شناس، بها‌ءالدین خرمشاهی، علی دشتی، فرج سرکوهی، سیروس شمیسا، شاهرخ مسکوب و... به رشته تحریر درآمده اما به دلایل کاملا آشکاری از قبیل نقدناپذیری انسان ایرانی، غرض‌ورزی و جناح‌زدگی در بررسی متون و نداشتن منطق بی طرفی در واکاوی‌ و جراحی آثار، نداشتن استقلال فکری در خوانش متون، جانبداری حزبی در مواجه با آثار، فقدان دانش متوسعِ تئوریک و البته همه‌جانبه، آشفتگی و سردرگمی و ناتوانای مترجمین در ترجمه متون نقد و نظریه ادبی وارداتی و عدم توجه به کاربست موثر نقد در استعلای متن، عقیم مانده و خلا‌ء موجود کماکان همواره وجود دارد و باز هم پتانسیل بالایی برای ورود و عنایت ویژه به این حوزه مهم و موثر احساس می شود. آنچه در این اثنا به‌عنوان ضرورتی بنیادین و ژرف ساختی احساس می‌شود، درک‌ِ ضرورت نقد در ساخت دستگاه عظیمِ ادراکی بشر است که از تولید صرف آثار خام در حوزه نقد ادبی مهم‌تر و موثرتر به نظر می‌رسد.

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار