| کد مطلب: ۱۱۳۳۱۸۵
لینک کوتاه کپی شد

هادی خوانساری در گفت‌وگو با آرمان ملی:

شاعر شدن از هر کاری راحت‌تر شده است!

آرمان ملی- محمد صابری: شاعری و سخن‌ورزی در ادوار مختلف تاریخ ایران، فضیلت به‌شمار آمده؛ تا جایی که اقشار و اصناف مختلف سعی کرده‌اند با فراگیری اصول اولیه عروض و قافیه، برای خود جایی بین ادبا باز کنند.

شاعر شدن از هر کاری راحت‌تر شده است!

 این عادت تاریخی در عصر جدید اما سر و شکل دیگری به خود گرفته؛ به‌طوری که گویا رشد و توسعه‌ رسانه‌های اجتماعی به آن سرعت و فراوانی بیشتری هم داده است! هادی خوانساری، شاعر و منتقد ادبی بر «میل به دیده شدن و خاص بودن» در این شرایط تاکید دارد و در این‌باره می‌گوید: « ...دریچه‌ شاعر شدن از هر دریچه‌ای گشادتر و عبور از آن راحت است، و اینکه ورودش هیچ تخصص و توان کلامی و تکنیکی و شاعرانگی نمی‌خواهد!!» او که معتقد است شیوع چنین وضعیتی باعث از سکه افتادن شعر و شاعر شده، معتقد است: «ترافیک شاعر(ان) و افول استانداردهای نسبی و تخریب آیتم‌های زیبایی‌شناسانه کار را به جایی رسانده که هیچ شاعری، شعر دیگری را نه می‌خرد و نه می‌خواند.»...

به عنوان مقدمه و برای آن دسته از خوانندگان روزنامه که با شما آشنایی کمتری دارند، از آثار و پیشینه‌ی فعالیت‌های ادبی خود برایمان بگویید.

اصولا رویکرد حرفه‌ای در همه زوایا برایم بسیار ارزشمند و قابل توجه است و بخش اصلی نام، زیست و تاریخچه من به حضرت مبارک شعر برمی‌گردد. بله من شاعرم و از شاعری من سی و دوسال می گذرد و حدود سیزده کتاب شعر و تئوری از من به چاپ رسیده است. آثارم به چند زبان هم ترجمه شده و اگر از من چیزی در ادبیات معاصر فارسی بماند، غیر از شعرهایم دو مانیفست (اعلامیه کودتای خودکار) با عنوان مانیفست «غزل پیشرو» و مانیفست «بوطیقای همگرایی و شعر همگرا» است که اولی در اواخر دهه هفتاد و دومی در اوایل دهه هشتاد در دو کتاب «چه‌ریک‌های جوان» و «تظاهرات تک نفره» به چاپ رسیده‌اند. دیگر اینکه دو دهه ناشر شعر بوده‌ام و بیش از پانصد کتاب به چاپ رسانده‌ام. اما هیچ وقت خود را ناشر حرفه‌ای ندانسته‌ام. چند باری هم به فستیوال‌های جهانی و بین‌المللی شعر دعوت شده و در آن‌ها حضور یافته‌ام؛ ازجمله حضور در فستیوال جهانی شاعران هاوانا، نمایندگی آسیا در هیات موسس کمیسیون شاعران صلح، سخنرانی در روز جهانی شعر در مرکز شاعران آمریکای لاتین و غیره. عضویت در جنبش شاعران و روشنفکران جهان در حمایت از بشریت، طراحی و ارائه پرچم جهانی شاعران صلح که به امضای بیش از هشتاد شاعر بزرگ جهان -از آدونیس گرفته تا ارنستو کاردینال، تیاگو دمِلو، آیتانا آلبرتی و پابلو آرماندو فرناندز- رسیده است هم از فعالیت‌های این فرزند کوچک ایران است. و البته افتخار بیش از یک دهه‌ همکاری با زنده‌یاد استاد داریوش مهرجویی در جایگاه مشاور و مدیر برنامه و تولید هم داشته‌ام. زودتر تمامش کنم... شانزده-هفده سال هم می‌شود که رئیس انجمن دوستی ایران و کوبا هستم و چند دیپلم افتخار صلح و مدال کوچک هم در پرونده دارم. در مجموع شاعر مردمم هستم؛ اگر این شأنیت را داشته باشم.

شما در حوزه شعر و نقد ادبی علمی کارنامه قابل دفاعی داشته اید و دارید ، نقد علمی شعر چه پارامترهایی دارد و چه کاربردهایی ؟

اول این را بگویم؛ قبلا هم بارها نوشته‌ام که این کلمه «منتقد» که یک غلط مصطلح است، ریشه در انتقاد دارد و یعنی عیب‌جویی. ساحت نقد بسیار مبارک است که بعد به آن خواهیم پرداخت اما کلمه «منقد» صحیح است. به گمانم نقد علمی پارامترهای زیادی دارد؛ شاید نزدیک به پانزده-بیست شماره از جامع‌نگری تا تخصص‌مداری و خلاقیت و اشراف به زبان و ساختارشناسی و غیره... اما باید ببینیم و تشخیص بدهیم که چه اثری باید به بوته نقد گذاشته شود؛ یعنی اگر اثری شأن حرفه‌ای نداشته باشد -مگر در حد کارگاهی و نقد آموزشی کارگاهی- و یک نقد حرفه‌ای بر آن اجرا شود، ظلم به هر دو؛ هم ناقد و هم اثر است. از سویی کار منقد چون استاد کاری است که سنگ سیاه را برش و صیقل می‌دهد و الماس را به رخ می‌کشد. نقد علمی تراز شأنیت و اعتبار اثر را ثبت می‌کند و به مثابه یک ستاره بر شانه‌های صاحب اثر می‌نشیند. هر چند شخصا معتقدم که نقد ذوقی همراه با اندکی رویکردهای علمی بخش عمده جهان هنری ما را گرفته و به جلو می برد اما بحث نقد علمی، مثال بازی کردن در سطوح مختلف است. یکی در تیم دسته چهارمی بازی می‌کند و یکی در لالیگا! هر دو هم بازیکن فوتبال هستند. ازطرفی؛ نقد علمی و خلاقاته باعث و بانی بازسازی و بهینه‌سازی و پیشرفت است و از زنگ‌زدگی و یکجا‌نشینی جلوگیری می‌کند. نقد علمی اهرمی است تا دریچه‌های موجود و ناپیدا در اثر، روبه‌روی مخاطب باز شود و فرمان ادامه تاویل‌پذیری به دست مخاطب داده شود. البته در نقد علمی باید به ثبت و مکتوب بودن همت گمارد؛ به نشر و اشتراک گذاشتن و اطلاع‌رسانی. نقد علمی هم می‌تواند صحنه جدل و گفت‌وگو باشد، نه جدال و یقه‌گیری، و البته باید متین باشد که بار معلمی و اخلاق‌مداری را هم به دوش کشد. نقد علمی باید در خود شیوه‌های نقد مطالعات و روش‌مندی نقد را هم پرورش دهد و خود را به‌روز‌رسانی کند. همچنین نقد علمی در ابتدا بی‌ذهن است؛ یعنی منقد دانسته‌های خود را و گرایش‌ها و علاقه یا ناپسندی خود را از اثر یا مولف به کناری می‌گذارد و بعد به نقد می‌پردازد. منقد خوب چون خورشید، بی‌ذهن و تک‌چشم است در برابر رسالتی که در روشنگری اثر پذیرفته است و سعی در نشان دادن وجه‌های گوناگون و روشنی و تاریکی و چیستی و چگونگی اثر دارد و در کل جلوبرنده است.

جایگاه منتقدان در ادبیات ایران هنوز به تعریف مستدلی نرسیده است. منتقد ادبی در کجای ادبیات ایستاده است و دیگر آن که آیا در ادبیات ایران منتقد با معیارهای پذیرفته‌شده‌ جهانی داریم یا خیر؟

در روزگاری که حال‌ و ‌احوال شعر ویروسی است، حال نقد هم چندان تعریفی ندارد. هر چند من معتقدم که بیشتر منقد‌های ما، مدرس یا معلم شعر هستند و کمی بیشتر از برخی می‌دانند؛ یعنی منقد حرفه‌ای به شکلی یا وجود ندارد یا بسیار کم است. اگر هم وجود دارد، مثلا چند اثر چاپ می‌کند و می‌گوید که خب دیگر؛ جایگاهی دست و پا شده و کافی است... بعد گاهی بر شاعری از نسل‌های پیشین مطلبی می‌نویسد یا سخنرانی می‌کند؛ حالا اگر این‌طور باشد خوب است. بعضی که هنوز ابتداییات را ندانسته، داعیه منقد بودن دارند. من بر این نظرم که منقد حرفه‌ای باید برای آثار صاحب کلاس و حتی یک درجه پایین‌تر که امیدی می‌توان به آنها بست، مدام مطلب بنویسد. مثل یک کارمند، مثل یک عکاس حرفه‌ای که دوربینش همیشه همراهش است. اما در آمریکا مثلا یا در انگلیس منقد‌های حرفه‌ای بیشتر در یک نشریه یا روزنامه مشخص حداقل هفتگی مطلب دارند و مخاطب می‌داند که چگونه باید آنها را پیگیری کند. اما در کشور ما، نقد حرفه‌ای هم اسباب امرار معاش را منقد را تامین نمی‌کند. همین یک دلیل کافی است که دیگر درباره جایگاه نقد و منقد هیچ نگوییم.

بلوم، منتقد سرشناس آمریکایی می‌گوید یکی از مصائب شاعر امروز، گستردگی سایه‌ انقیادگونه‌ی بزرگان شعر است. با توجه به تاریخ هزارساله‌ ادبیات‌ما در این حوزه، تحلیل شما از گفته‌ بلوم چیست؟

هارولد بلوم بسیار دقیق و زیبا فرمودند. بله؛ یکی از مصائب شعر امروز گسترش سایه انقیاد گونه بزرگان شعر است؛ خصوصا در شعر فارسی که سایه دلپذیر شعر کلاسیک و بزرگ‌ ما چنان بزرگ است که به سختی خورشیدکی بتواند از پس ابر سر برون کند و خودنمایی پیش گیرد. چنان‌که هرقدر شعر کلاسیک ما در سطح جهانی معتبر و عزتمند است؛ شعر معاصرمان درخشش جهانی نداشته؛ چراکه ما در سه-چهار قرن اخیر حداقل جامعه پیشرویی در فرهنگ و ادبیات نبوده‌ایم کمبود روابط مطبوع با جهان و البته زبان زیبای فارسی که فراگیری‌اش از سخت‌ترین‌ها است، نبود یا کمبود مترجم‌های حرفه‌ای و همچنین آثاری که بعضا گزینه‌ مناسبی برای ترجمه‌پذیری نبوده‌اند و ما‌به‌ازاهایی که در این امر کم بوده‌اند، می‌تواند دلایلی بوده باشند که همچنان شعر بزرگ کلاسیک ما بزرگ و ترسناک به نظر برسد در مقایسه با شعر معاصر.

از رویکردهای ادبی در حوزه‌ نقد، رویکرد فرمالیستی همچنان در نقد شعر امروز پیشتاز است. تعریف شما از این رویکرد چیست و چرا ؟

خب می‌توان یکی از دلایلش را کاربردی بودن نقد فرمالیستی دانست که قواعدی نسبتا مشخص شده دارد. شما اثر را با این قالب تنظیم و خروجی را بررسی نهایی می‌کنید. به‌واقع به شکلی شاید قابل درک و اجراست و دلیل دیگر، عدم ارائه پیشنهادهای قدرتمند و کاربردی می‌تواند باشد. البته نقد فرمالیستی برای هنرهای تجسمی بسیار قابل درک‌تر است تا شعر؛ آن هم شعر مدرن و پیچیده که گاه فرم‌های عجیب و غریبی را خارج از فرم‌های شناخته‌شده خلق می‌کند. به هر صورت همانگونه که گرینبرگ مهم‌ترین شاخصه اثر را ویژگی‌های بیرونی و فرمی آن می‌داند و بازتاب درون را متصور در بیرون؛ کانت جنبه‌های علمی و اخلاقی اثر را جدای هنر می‌داند. اینجا مبحث هنر برای هنر خودنمایی می‌کند و رویکرد فرمالیستی که پاسخگویی را از گردن خود برداشته است.

در شعر معاصرمان همواره نئوکلاسیک و مدرنیسم در تقابل و جدالی همیشگی بسر می‌برند. چه مولفه‌هایی این دو مرز باریک را از هم جدا می‌کند و در ادامه همین بحث بفرمایید آیا می‌توان شعری را با همه‌ توانمندی‌هایش و به واسطه‌ عدم‌تطابق با زبان شعر امروز، زیر سوال برد و چرا؟

این تقابل خیر و شر پنداری در شعر نئوکلاسیک و مدرن نه در ایران که در همه جای جهان کم و زیاد در جریان است و هرکدام با دگماتسمی مثال زدنی، دهه‌ها به جان هم افتاده‌اند. در زور آزمایی بیرون کردن یکدیگر از میدان تنها شعر و مخاطب و تولید زیبایی بوده است که زیان دیده. هر کدام دیگری را به تک‌بعدنگری، رویکرد ایدئولوژیک، منقضی شدن، بدون اصالت و بی‌ریشه بودن یا قدیمی و غیره متهم کرده‌اند... اما هم زیست طبیعی هر کدام می‌تواند ارزش و جایگاه خودرا داشته باشد -با نگاهی متساهل و دیگرپذیر- و هم به‌روز‌رسانی خلاقانه به نفع شعر و تولید زیبایی و شاعرانگی و جذب طیف‌های مختلف شعری می‌تواند راهگشا باشد. به گمانم بیشترین عامل تمیز این دو رویکرد را در زبان و قالب می‌توان پیگیری کرد و البته که در هر اثری ماهیت هنری و خلق شاعرانه محور و معیار است؛ حتی اگر در زبان قدمایی و فخیمی اتفاق افتاده باشد، بخشی از زیبایی شناسی با زمان هم تغییر نمی‌کند. مثلا این بیت سعدی آیا امروز زیبا نیست مفهوم و تصویرش؟: «در چشم بامدادان به بهشت برگشودن/ نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی». پیشنهادی که بنده در کتاب تظاهرات تک نفره با عنوان شعر همگرا داده ام در اوایل دهه هشتاد و اخیرا بعضی سعی در به نام کردن داشتند راهکاری برای این همگرایی و وحدت و اجماع و دیگر پذیری و صلح به نفع شعر و زیبایی است.

اگر با این گفته موافق باشید که در حال حاضر ادبیات کشورمان در حوزه‌ شعر بر اثر ریزش مخاطب، دچار بیماری مزمن و زمین‌گیری شده است، بفرمایید چه عواملی در این بحران فزاینده نقش چشمگیرتری داشته‌اند و سهم شاعران در به‌وجود آمدن این بن‌بست چقدر بوده است؟

با زمین‌گیری شعر ایران هم موافقم هم موافق نیستم؛ چون این روند در یک پارادایم طبیعی مثلا در قرن نوزده رخ نداده؛ بلکه در ربع اول قرن بیست و یک هستیم و جهان سراسر در هجمه‌ای از فرکانس‌ها و اخبار و ترافیک اطلاعات و اینترنت و ظهور تازه‌هایی در شلوغی و سردرگرمی و حتی افول ارزش‌های معنوی به سر می‌برد. هر چند نقد مدرنیته باز نتوانسته ما را به روز گار معنویت بازگرداند و ما هم طبیعتا در زیرمجموعه جهانمان به سر می‌بریم، هرچند با درهای بسته اما همین کورسوهای امید و رفت و آمد و فیبر نوری کار خودش را کرده است. همین تاثیر‌پذیری می‌رسد به شهروند جهان بودن و ترجمه و رسیدن ژانرها و نوع نگاه‌های تازه به سرزمین ما. در ارجاع به سوال بالا؛ بله مثلا این ریزش از دهه هفتاد شروع شد تا به ظهور اینترنت در اوایل دهه هشتاد و وبلاگ و فیسبوک و اینستاگرام و میل به دیده شدن و وقت دزدی و سرگرمی و عشق مهم بودن و خاص بودن و پلاستیکی بودن رسید که به تمرکززدایی از ذهن و روان مخاطب پیگیر شعر و از دست رفتن آن‌ها انجامیده است.

میل به دیده شدن و خاص بودن... با این دیدگاه که دریچه‌ شاعر شدن از هر دریچه‌ای گشادتر و عبور از آن راحت است و اینکه ورودش هیچ تخصص و توان کلامی و تکنیکی و شاعرانگی نمی‌خواهد!! این ترافیک شاعر و افول استانداردهای نسبی و تخریب آیتم‌های زیبایی‌شناسانه کار را به جایی رسانده که هیچ شاعری، شعر دیگری را نه می‌خرد و نه می‌خواند. پس چه باید کرد و کجا باید سراغ حال خوش مخاطب و شعر را گرفت مثلا؟!

انجمن های ادبی از دیرباز سهم زیادی در معرفی شاعران داشته‌اند و این تنها مربوط به کشور ما نیست؛ مثلا در پاریس سال پیش، پیش از هزار انجمن ادبی فعال به ثبت رسیده است. شما چه جایگاهی برای این انجمن‌ها در نظر می‌گیرید و آیا می‌توان از انجمن‌های در حال حاضر چنین توقعی را داشت؟

بله طبیعتا در طول تاریخ ادبیات و حتی در دربار شاهان شعردوست چنین محافلی بوده است. در یک قرن اخیر هم جلسات و نشست‌های شعر، صحنه‌ای برای ارائه آثار شاعران بوده است و کار روابط‌عمومی شاعران بیشتر در این بخش رخ داده و سبب معرفی و پسند دیگران و اعتبار بخشی به آن‌ها شده است. اگر قبول کنیم که هر اثر هنری، دو ضلع مخاطب و منقد را نیز دربر می‌گیرد، باید یک ضلع دیگر به نام «روابط عمومی» را نیز به آن اضافه کنیم که منشا آن همین جلسات در سطوح مختلف می‌تواند باشد. البته نوع و چگونگی حضور و انتخاب نشست‌ها در جایگاه مولف بی‌تاثیر نیست. من فکر می‌کنم که خیلی اعتبارها با رفتن به این جلسات کسب می‌شود و البته بسیارتر، با نرفتن‌ها.

صاحب نظران همچنان زنده یاد حسین منزوی را بی‌همتاترین و به تعبیری قله‌ای دست‌نایافتنی درعرصه‌ شعر کلاسیک و یا شعر عروضی می‌دانند. نظر و دیدگاه شما در این باره چیست؟

یکی از افتخارات من میزبانی و هم‌نشینی با حضرت حسین منزوی بزرگ به مدت حداقل چند ماه از اواسط دهه هفتاد تا درگذشت ایشان بوده و هنوز چند نامه ایشان به من موجود و محفوظ است. بله ایشان پادشاه غزل معاصر است به گمان من و تغزل را در شعر معاصر به اوج رسانده؛ اما در تاریخ شعر نمی‌توانیم بگوییم که با وجود حضرت سعدی و حافظ، ایشان قله است و دست‌نیافتنی. در بزرگی و جنون شاعری و زیست ایشان شکی نیست و درواقع فرزند خلف سعدی در روزگار ما بوده‌اند و باعث آشتی بخش عمده‌ای از مخاطبان از دست رفته قالب غزل.

فاکنر در مصاحبه ای با پاریس ریویو گفت که چون نتواستم شاعر بشوم به رمان‌نویسی پرداختم. در کشور خودمان نیز زنده‌یاد گلشیری نیز از شعر به رمان‌نویسی رسید و تعداد دیگری از بزرگان. تحلیل شما از این قیاس چیست و چرا؟

تشخیص به موقع در انتخاب و توانایی ژانر و سرشاخه از هوشمندی یک هنرمند و انسان نشات می‌گیرد و ارجاع پیدا می‌کند به فرم‌های ذهنی که با آن در دنیای هنری‌شان زیست می‌کنند. مثلا کسی که داستان‌نویسی را انتخاب می‌کند، صبورتر است و آن هیجان و پریشانی هنری را تقسیم می‌کند، اما در شعر هرچند روایت می‌تواند حضور داشته باشد، فرم‌های قالبی روایت یا فرم‌های منسجم دراماتیک کمتر اتفاق می‌افتد و به شکلی شعر کوتاه‌تر و انفجاری‌تر رخ می‌دهد. البته مثلا در سبک هندی هم آن ریزه‌کاری‌های پیچیده و جزئی‌نگری‌ها به شکل افراطی وجود دارد.

فقر دانش ادبی از آسیب‌های جدی در حوزه شعر معاصرست و کمابیش بیشتر شاعران امروزین خود به آن اذعان دارند. شما به عنوان شاعر و منتقد ادبی در این باب چگونه می‌اندیشید و چرا؟

فقر دانش ادبی برای شاعر یا منقد، کدام یک؟ طبیعتا هر دو باید دانش ادبی داشته باشند، اما نوعشان متفاوت است. مثلا شاعر می‌تواند همه رمان‌ها و نقد‌ها و فیلم‌ها و تاریخ هنر را نداند و نخوانده باشد و اما به اندازه، به درکی مناسب از عالم جهت تولید اثر با شناسنامه خود رسیده باشد. اما منقد باید به همه این مسائل تا حد بسیار اشراف داشته باشد و دریچه‌های ورود به نقد خلاقانه‌اش وسیع باشد و همین است که منقد حرفه‌ای بودن، سواد و پشتکار می‌طلبد که کم داریم. شاعری هم حداقلی‌هایی را می‌طلبد که متاسفانه با این میل به خودنمایی و ترافیک بعضی این نیاز را مبرم نمی‌دانن

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار