نگاهی به جهانِ داستانیِ ارنست همینگوی
نویسندهای که به نبرد با داستایفسکی رفت!
ارنست همینگوی، استاد داستاننویسی و از بزرگترین رماننویسان آمریکایی در نیمۀ اول قرن بیستم است که بسیاری از آثار او در ایران بارها ترجمه، چاپ و نقد و بررسی شده است. ارنست ،مردی ماجراجو بود؛ بارها تلاش کرد وارد خدمت نظام شود ولی به دلیل نقص در چشمِ چپش رد میشد تا سرانجام به عنوان رانندۀ آمبولانس صلیب سرخ آمریکا برای شرکت در جنگ اول جهانی به اروپا رفت؛ در حالی که هنوز 19 سال بیشتر نداشت.
در همان هفتههای اول جنگ، در جبهۀ ایتالیا – اتریش زخمی و برای مدارا به میلان ایتالیا فرستاده شد. آنجا در دام عشق پرستاری به نام آگنس گرفتار آمد اما این عشق سرانجامی نداشت. این ماجرا، الهام بخش رمان «وداع با اسلحه» شد. بعد از جنگ اول جهانی، به اسپانیا رفت، گاوبازی کرد و زخمی شد. سپس به سوئیس رفت و اسکی تجربه کرد. عاشق صید قزلآلا و شکار حیوانات بود. همین روحیه ماجراجویانهاش باعث شد چهار بار ازدواج کند! مدام خانهاش را تغییر میداد. آرام و قرار نداشت و در هیچ شهر و کشوری ساکن نمیشد و دائم دوستانش را عوض میکرد. پاریس نقطه عطفی در زندگی همینگوی بود. در پاریس با نویسندگان بزرگی مانند اسکات فیتزجرالد و ویراستار ادبی معروف، مکسول پرکینز آشنا شد. موقعیت ارنست همینگوی به عنوان داستاننویسِ موفق در سال 1927 با انتشار کتاب «مردان بدون زنان» به اوج خود رسید و در سال 1933 با کتاب «برنده چیزی به دست نمیآورد» جایگاهش را در زمینه نویسندۀ داستانکوتاه تثبیت کرد. با آغاز جنگ دوم جهانی در سال 1941، همینگوی به عنوان خبرنگار جنگی به اروپا رفت. او بعدها داستان بلند «پیرمرد و دریا» را نوشت و جایزۀ معتبر ادبی پولیتزر را در سال 1953 و در نهایت جایزه نوبل ادبیات را در سال 1954 به کارنامۀ ادبی خود افزود، اما به دلیل جراحات جنگی، نتوانست در مراسم جایزه نوبل شرکت کند و ناچار شد متن سخرانیاش را بفرستد. همینگوی بعد از جنگ دوم جهانی، از افسردگی رنج بسیار برد و پس از مصرف دارو و الکل زیاد، سرانجام صبح روز دوم ژوئیه 1961 با شلیک گلوله خودخواسته به زندگی خود پایان داد.
عادت نوشتن
ارنست همینگوی عادت داشت هر روز صبح بنویسد و میزان کار روزانۀ او از نظر تعداد کلمات نوشته شده بین 450 تا 550 کلمه بود؛ و روزهایی که تعداد کلماتِ نوشته شدهاش به هزار کلمه میرسید احساس گناه میکرد چرا که این بیانگر این بود کار اضافی کرده است. همینگوی میگوید: «هر روز صبح، بعد از نخستین اشعه آفتاب نوشتن را شروع میکنم. هیچکس مزاحمم نیست. هوا خنک و سرد است و وقتی مینویسم، گرم میشوم. در عین حال سیراب شدهام، نوشتن را کنار میگذارم و به زندگیام میرسم تا روز بعد که دوباره آن را از سر بگیرم.» او آنقدر در داستاننویسی وسواس داشت که اغلب وقتی برای نوشتن پشت میز مینشست، بیشتر از 500 کلمه نمینوشت. اما این موضوع در مورد نامهنگاری و روزنامهنگاریهایش صدق نمیکند. به قول یکی از دوستانش، نامه نگاری به همینگوی این فرصت را میداد تا خودجوش و بیچون و چرا بنویسد و نگران عباراتی که روی کاغذ میآورد، نباشد. میتوانست شلخته، بیملاحظه و حتی تکراری بنویسد. خودِ همینگوی میگوید؛ هربار در داستاننویسی کمکار میشدم و یا در داستان نوشتن تنبل میشدم یا طرحی برای نوشتن یک داستان تازه پیدا نمیکردم، سراغ نامهنگاری میرفتم. نوشتن را هیچ زمان و هیچ روزی از زندگی رها نمیکردم. و در جای دیگر گفته بود: خیلی از اوقات آدمهایی که بلدند چطور خوب داستان بنویسند، بدترین نامهها را مینویسند.«این اشارهای بود به منتقدان نامهنگاریهایش. که پُر بودند از غلط. همینگوی در پاسخ منتقدان نامه نگاریهایش در ادامه توضیح داد: «نامههای درهم وبرهم و پُرغلط را با عجله نوشتهام و قرار هم بوده که نامه بنویسم، نه داستان.» همینگوی معتقد است، سختترین کار دنیا، نوشتن و به خصوص داستاننویسی است؛ و به اصطلاح میگوید: «باید برود خودش را دار بزند؛ به این ترتیب متوجه میشود که خوب نوشتن چه قدر دشوار است.» و میگوید: «نویسندۀ واقعی کاری را انجام میدهد که نمیشود با یک جملۀ سادۀ خبری توصیفش کرد.» او در یکی از نامههاش به «جان دو پاسوس» توصیه کرد: «این قدر تلاش نکن خوببنویسی و یا شاهکار ادبی خلق کنی. داستان را همان طور که هست نشان بده. اگر آن را همانطور که واقعا هست نشان بدهی مطمئن باش که موفق میشود، اما اگر سعی کنی که خوب بنویسی آن وقت نوشتهات خوب درنخواهد آمد و از عهدۀ کار هم نمیتوانی بربیایی. مخاطبان هر وقت خوب مینویسی، تشویقت میکنند و هر وقت بد نوشتی هو میکنند.» ارنست همینگوی معتقد بود باید بسیار تلاش کند تا از برخی نویسندگان درگذشته بهتر بنویسد. او به بهترین دوستش ویلیام فاکنر گفت: «باید به نبرد با داستاننویسان بزرگ بروی. آنهایی که قدر و منزلت و قدرت خیره کنندهای دارند. باید دانهبهدانه حساب همهشان را برسی. اول سراغ داستایفسکی برو. بعد تورگنیف را شکست بده.» همچنین در یکی از نامهنگاریها برای دوستش شروود اندرسون نوشت: حتما «برادران کارامازوف» و «شیاطین» داستایفسکی را مطالعه کند. همینگوی میگوید: «من برای نویسندگی احترام زیادی قایلم؛ برای نویسنده هرگز، مگر به عنوان ابزاری برای نویسندگی. وقتی که نویسنده آگاهانه از زندگی دست میشوید یا به دلیل برخی ناکامیها از نوشتن دور میماند، نویسندگیاش تحلیل میرود، دقیقا مثل اندام انسان وقتی که از آنها استفاده نمیکند. .» ارنست همینگوی در مجموع داستانگویی حیرتآور، منظم، شوخ طبع، ماجراجو و پی جاروجنجال است. او هم دورۀ ویلیام فاکنر، جان دوس پاسوس، اسکات فیتزجرالد، شروود اندرسون و مکسول پرکینز بود که مهمترین دوست هم دورانش، فاکنر بود.
فاکنر و همینگوی
روزنامهنگاری، منبع درآمد ارنست همینگوی بود؛ اما مهمترین تفریح او، نامهنگاری و یا نامه نوشتن بود. همینگوی گفته بود: نامه مینویسم، چون حال میدهد منتظر جوابش باشم. همینگوی و فاکنر، نامهنگاریهای بسیاری با هم داشتند. همینگوی در یکی از نامههایش به طنز برای دوستش فاکنر مینویسد: «کاش شبیه اسب خودم بودی تا میتوانستم تعلیمت بدهم و برای مسابقه آمادهات کنم، البته منظورم مسابقۀ داستاننویسی است. تو چقدر خوب مینویسی، داستانهایت مانند فصل پاییز و بهار ساده و در عین حال پیچیدهاند..» اما فاکنر نظر متفاوتی نسبت به داستاننویسی دوستِ صمیمیاش، همینگوی داشت. او بهترین نویسندگان معاصر را اول، توماس وُلف، دوم، جان دوس پاسوس و سوم همینگوی برمیشمرد. دلیل اینکه همینگوی را در مقامِ سوم قرار داد؛ این بود که معتقد بود شیوۀ نویسندگی همینگوی برخلاف وُلف و پاسوس، تابع رسوم داستاننویسی سنتی است و دل و جرئتی در پیمودنِ مسیر تجربی ادبیات داستاننویسی ندارد. فاکنر یکبار از همینگوی انتقاد کرد که خودش را در مواجهه با کلمات به مخاطره نمیاندازد. زیرا هرقدر همینگوی مختصر و موجز حرف میزد، فاکنر پیچیدهگو بود. به عنوان مثال، فاکنر بر داستان بلند «پیرمرد و دریا» نقد داشت و معتقد بود پایان داستان، خوب نبوده و نقدش را برای همینگوی ارسال کرد و در پایان برای دوستش، همینگوی نوشت: «سالها قبل تو به من گفتی که نویسندهها باید هوای همدیگر را داشته باشند، همانطور که پزشک و وکلا و گرگها هوای هم را دارند. به نظرم این حرف بیش از هرچیزی از بذلهگویی تو است تا اینکه حقیقت یا نیازی در آن نهفته باشد. چون نویسندگانی که مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاک نشوند به گرگهایی میمانند که فقط در جمع گرگاند و هر کدام از آن گرگها در تنهایی سگی بیش نیست.»
تاثیرگذارترین دوست همینگوی
اگر فاکنر، مهمترین دوستِ همدوران همینگوی بود، اما نزدیکترین و تاثیرگذارترین دوست ارنست همینگوی، اسکات فیتزجرالد بود. این دو نویسنده، اولین بار یکدیگر را در کافه دینگو پاریس در سال 1925 دیدند. درست دو هفته بعد از انتشار رمان «گتسبی بزرگ» اثر فیتزجرالد. در آن زمان، فیتزجرالد چهرۀ شناخته شدهتری بود اما با گذشت زمان همینگوی خودش را به فیتزجرالد رساند. دوستی با فیتزجرالد به ارنست همینگوی بسیار کمک کرد. هم در آشنایی با ویراستار و هم در اخذ قرارداد با ناشران جدید و معتبر.
ارنست همینگوی و فیتزجرالد، دوستانِ بسیار نزدیکی به هم بودند و اگر هم را نمیدیدند، هر هفته برای هم نامه مینوشتند. همینگوی معتقد بود، مهمترین عامل جلوگیری از پیشرفت فیتزجرالد، زلدا، همسرش بود. و به دوستش توصیه کرده بود برای پیشرفت در داستاننویسی، همسر جدید اختیار کند! فیتزجرالد دربارۀ ازدواجهای متعدد همینگوی گفته بود: «همینگوی زن نگهدار خوبی نیست.» اما اسکات هیچ وقت توصیۀ دوستش را عملی نکرد. دوستی همینگوی و فیتزجرالد تا زمانی ادامه داشت که دلخوری سر رمان «وداع با اسلحه» اثر همینگوی و اظهارنظر فیتزجرالد پیش آمد. فیتزجرالد معتقد بود که رمان «وداع با اسلحه» مانند «پیرمرد و دریا» پایان خوبی ندارد. در کل همینگوی، خوب شروع میکند اما بد به اتمام میرساند، و پیشنهادهایی هم به همینگوی داده بود. اما همینگوی نقد دوستش را قبول نکرد و رابطهشان قطع شد. اما پس از مرگ فیتزجرالد برای دختر فیتزجرالد، نامه نوشت و گفت: او بهترین دوستِ من بود. همینگوی، در کنار، نامهنگاری و روزنامهنگاری، علاقهای به فیلمنامه نویسی نداشت. وقتی امتیاز رمانش را به شرکت فیلمسازی میفروخت، دوست نداشت ذهنش را درگیر نحوۀ ساخت فیلم داستانش کند. تصورش این بود، فیلمسازی، حواسش را از نوشتن پرت میکرد و همیشه میگفت: «شغلِ من، داستانِ خوب نوشتن است.»
مردی که به همینگوی آموخت
کنوت هامسون، طی جنگ دوم جهانی با مشکل سیاسی مهمی مواجه شد. او حامی هیتلر و ضد بریتانیا بود. حتی وقتی آلمانی ها بخشی از کشورش را اشغال کردند، باز هم حامی هیتلر و آلمانیها بود. به همین دلیل آثارش در آمریکا و انگلیس فروش نداشت. موقعی که نازیها، نروژیها را اعدام میکردند، او با مقامات آلمانی دیدار و تلاش کرد تا این کشتارها را متوقف کنند. هامسون، قبل از جنگ جهانی اول، برندۀ جایزه نوبل ادبیات شد. همینگوی طرفدار تکنیک و شگرد داستاننویسی هامسون بود و از او بسیار آموخت. همینگوی با خواندنِ آثار هامسون، حذف پیرنگ خطی، پیچیدگیهای چندوجهی آدمهای داستان را به لطف تکنیک هامسون آموخت.
منابع: ارنست همینگوی؛ آخرین مصاحبه و دیگ گفت وگوها؛ ترجمۀ هوشنگ جیرانی؛ نشر چشمه؛ چاپ دوم، زمستان 1397 / نامههای پاپا؛ مخلص گرترود استاین هم هستیم!؛ ترجمه و تالیف سعید کمالیدهقان؛ نشر افق؛ چاپ اول، سال 1401 / نوشتن مانند بزرگان، جلد اول؛ ویلیام کین؛ کاوه فولادی نسب و مریم کهنسال نودهی؛ نشر چشمه، چاپ اول، 1396
*مصطفی بیان
داستاننویس
ارسال نظر