| کد مطلب: ۱۱۰۰۹۲۵
لینک کوتاه کپی شد

نگاهی به مجموعه داستان «چیدن یال اسب وحشی»

روایت‌های متفاوت همدلی

مجموعه داستان کوتاه «چیدن یال اسب وحشی» (1398) از علی صالحی بافقی (زاده‌ 1354)، برنده‌ جایزه‌ مهرگان ادب 1402 برای مجموعه داستان کوتاه برگزیده شد.

روایت‌های متفاوت همدلی

 این اثر ادبی، پیش‌تر از منظر مدرنیسم و نگاه نسبی به واقعیت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. این مجموعه، متشکل از هشت داستان کوتاه است که هر کدام در پایان خواننده را با حقیقتی شوکه‌کننده مواجه می‌کند. صالحی بافقی، شخصیت‌‌هایی را به‌تصویر می‌کشد که گرفتار نوعی از رنج و درد هستند. نویسنده، خواننده را با شخصیت‌های خود همراه می‌کند؛ او همانند یک روان-پزشک، به مخاطب خود اجازه می‌دهد تا با افکار و گفته‌های شخصیت‌ها همراه بشود تا بتواند علت روان‌زخمِ افراد درون داستان را تشخیص بدهد. در داستان کوتاه «چیدن یال اسب وحشی،» پنج دوست از زندان گنبد آزاد می‌شوند: یحیی، صابر، محمدعلی، آقای عیوضی و کمال. هر پنج دوست در جاده‌ای متروکه به سمت شهر حرکت می‌کنند تا این‌که نیسانی با یک اسب سیاه در پشتش به آن‌ها نزدیک می-شود. آن‌ها سعی می‌کنند نیسان را نگه دارند. اما، نیسان با آن‌ها تصادف می‌کند. راننده‌ نیسان و شاگردش، صابر، محمدعلی و آقای عیوضی می‌میرند. کمال گویا به درون بوته‌های تمشک افتاده است و یحیی هرقدر تلاش می‌کند، او را پیدا نمی‌کند. ساعت‌ها می‌گذرد و هیچ‌کس از جاده رد نمی‌شود تا آن‌ها را پیدا کند. یحیی از ترس گیر افتادن دوباره، اسب را آزاد می‌کند و از آن‌جا می‌رود. دیری نمی‌گذرد که اسب نیز به دنبالش می‌آید. در این بین، یحیی رویاهایی درهم و برهم نیز می‌بیند. عاقبت، نوعی صلح و دوستی بین یحیی و اسب وحشی برقرار می-شود. یحیی که دیگر قادر به راه رفتن نیست، روی اسب می‌نشیند و از او می‌خواهد تا او را به جای دنجی ببرد. صالحی بافقی، داستان را از زاویه‌دید یحیی روایت می‌کند. شخصیت‌های این داستان تبهکار هستند. اما، آن‌چه در ذهن یحیی، گذشته و رویاهایش می‌گذرد، اعتماد مخاطب را به خود جلب می‌کند. نویسنده، همدردی را در مقابل همدلی قرار می‌دهد. همدلی به معنای درک احساس و درد طرفِ مقابل است؛ اما، همدردی نوعی قضاوت و ترحم با خود به همراه دارد. وجه مشترک همه‌ داستان‌های کوتاه این مجموعه، همدلی با شخصیت-هایی است که لزوما ممکن است هیچ وجه اشتراکی با مخاطب نداشته باشند. از این‌رو، اثر صالحی بافقی، درک عمیق‌تری از روان‌زخم‌های انسان‌ها به مخاطب خود می‌دهد. سوزان کین (زاده‌ 1963)، نویسنده، شاعر، پژوهشگر و نظریه‌پرداز ادبی آمریکایی است. او بیشتر شهرت خود را مدیون نظریه‌ ادبی جنجال‌برانگیز خود با عنوان «همدلی روایت» است. او مقاله‌ها و مطالب زیادی برای درک بهتر جنبه‌های متفاوت همدلی روایت نوشت که عاقبت منجر به چاپ کتاب همدلی و رمان (2007) شد. کین به‌طور کلی بحث می‌کند که نویسند‌های اثرهای ادبی جز افراد همدل هستند. او با پژوهش روی فعالیت نورون‌های مغزی به این نتیجه رسید که احساس همدلی، بخش‌هایی از مغز فرد همدل را فعال می‌کند. مشخصه‌های موروثی و پس‌زمینه‌های فرهنگی و پیشینه‌های تاریخی درک احساسات، خواننده‌ یک اثر ادبی را تحت-تاثیر قرار می‌دهند. کین در مقاله خود به کتاب ای. بی. تیتچِنر نیز ارجاع می‌دهد و می‌نویسد: «ما ذاتا تمایل داریم تا ادراک یا تصوراتمان را احساس کنیم. وقتی در یک کتاب درباره‌ جنگل مطلبی می‌خوانیم، خودمان نیز می‌توانیم تبدیل به جست وجوگری در آن جنگل بشویم؛ همه‌چیز برایمان عجیب است، اما این تجربه در ذهن ما شکل می‌گیرد» (198). مطالعه‌ عصب‌شناس‌ها و روانشناس‌ها روی «همدلی» نشان داد که نمی‌توان احساس و شناخت را از یکدیگر متمایز کرد. آن‌ها پیش‌تر بر این باور بودند که احساسات و شناخت، فرآیندهای متفاوتی را برای دستگاه عصبی مرکزی تعریف می‌کنند. اما، همدلی ترکیبی از احساس و تفکر است. کین می‌گوید همدلی روایت که با خوانش متن ادبی به‌وجود می‌آید، نوعی شناخت به همراه دارد که بخش‌هایی از مغز را فعال می‌کند. زیرا خود عمل خوانش نیز وابسته به عملگرهای شناختی پیچیده‌ای است. صالحی بافقی نیز در مجموعه داستان چیدن یال اسب وحشی، خواننده خود را درگیر همدلی‌های متفاوتی می‌کند. برای مثال، در داستان کوتاه «چیدن یال اسب وحشی،» سطحی از همدلی بین یحیی و اسب، و سطحی دیگر بین شخصیت‌ها و خواننده شکل می-گیرد. در «با سگ‌ها رفیق شو!» دو مرد که باید برای صاحبکارهای خود مسابقه بوکس برگزار کنند و دشمن یکدیگر هستند، به سطحی از همدلی می‌رسند. سیا، جوانی که از شمال کشور به تهران آمده تا برای خانواده‌اش پول دربیاورد. ناصر نیز در یک پیتزایی کار می‌کند. او نیز برای مردی به نام دکتر بوکس بازی می‌کند تا خرج درمان دخترش را جور کند. در طول داستان، نشانه‌ای از همدردی و ترحم برای شخصیت‌ها دیده نمی‌شود. اما، رضا و سیا در عاقبت تصمیم می‌گیرند تا با یکدیگر

11:55

همکاری کنند. در داستان «پدربزرگ لعنتی من،» نویسنده دو شخصیت کاملا متفاوت از لحاظ سنی را در کنار یکدیگر قرار می‌دهد. پدربزرگی بداخلاق که پیش‌تر مجری و خواننده بوده، و کودکی که از رفتارهای خشن او می‌ترسد. داستان از زاویه‌دید کودک روایت می‌شود. خواننده سیر حوادث را از جهان کودکانه‌ این شخصیت می-بیند. در خطوط پایانی داستان، به‌خوبی می‌توان همدلی ایجاد شده بین کودک و پدربزرگ را دید: «من حالا نشسته‌ام گوشه‌ مسجد خالی و قاب عکس پدربزرگ را زده‌ام زیر بغلم و با هم خداحافظی‌های دم در مسجد را تماشا می‌کنیم و به همه‌شان زیر لب می‌گوییم: ایشالله به زودی حلوای شما» (49). در زمان حالِ داستان، پدربزرگ فوت کرده، هرچند که کودک به نوعی درک مشترک از جهان با او رسیده است.به عقیده‌ کین، متداول‌ترین نوع همدلی در داستان‌ها به‌واسطه‌ همزاد‌پنداری با شخصیت‌ها اتفاق می‌افتد. همزادپنداری با یک یا چند شخصیت، احساس‌های شناختی خواننده را در ذهنش فعال می‌کند، حتی اگر شخصیت داستانی و خواننده از هر لحاظ متفاوت از یکدیگر باشند. در داستان «این سوپرمن را دوست ندارم،» مردی به نام سهراب، کمی پیش‌تر به‌خاطر چاپ مقاله‌ای درباره‌ اقتصاد، بازجویی و چند روزی زندانی شده بود. مسئولیت همسر و دو کودکش، بیماری قلبی و از دست دادن کارش، فشار زیادی به او وارد می‌کنند. در این داستان، شخصیت‌ها به همدلی نمی‌رسند. سهراب تا پایان داستان، ماجرای بیماری و شغلش را به خانواده خود نمی‌گوید. اینجا، سطحی از همدلی بین شخصیت سهراب و خواننده شکل می‌گیرد. صالحی بافقی به‌زیبایی این ایده را به خواننده‌ خود می‌دهد که کسانی بهتر می‌توانند همدلی کنند که خواننده‌های بهتری هستند. این خواننده‌ها، بهتر می‌توانند روابط سببی در داستان‌ها را متوجه شوند و درک کنند.

جنبه‌هایی از ساختار پیرنگ و روایت نیز نقش مهمی در بیدار کردن حس همدلی در خواننده دارند. برای مثال، در دو داستان «هات‌داگ» و «ژنرال»، خواننده با شخصیت‌هایی همراه می‌شود که بخش‌هایی از ماجراهای روان‌زخم‌های خود را برای او روایت نمی‌کنند؛ صالحی بافقی با کنترل زمان‌بندی، نظم و روایت خاطرات گذشته، رویاهای کابوس‌وار، روایت‌های تودرتو، تکرار و تحریف حقیقت، واقعیت را دگرگون می‌کند. داستان کوتاه «هات‌داگ» درباره‌ مردی به نام خسرو است که سگ قبلی‌اش گمشده و دائما از بوی بدی در خانه‌اش آزار می‌بیند. او درگیر نوعی وسواس برای رفع بو می‌شود. در پایان خواننده به این نتیجه می‌رسد که خسرو حادثه‌ تلخی را تجربه کرده، اما نمی‌خواهد آن را بپذیرد. همسرش کتی او را ترک کرده، و خسرو سگشان یورک را کشته و در کف اتاق کتی دفن کرده است. با پیدا شدن منبع بوی لاشه‌ حیوان، خسرو اندوه و درد خود را می‌پذیرد. در داستان کوتاه «ژنرال» نیز فرآیند مشابهی رخ می‌دهد. همسر مردی به نام «ژنرال،» طی حادثه‌ای از روی صندلی داخل تراس به پایین سقوط می‌کند و می‌میرد. ژنرال نمی‌تواند تصادفی بودن مرگ او را بپذیرد و چندین نفر را به قتل می‌رساند. سال‌ها بعد، ماجراهای این قتل‌ها را با ایمیل شخصی ناشناس به فردی به‌نام مرادپور در سرویس حوادث روزنامه‌ ایران می-فرستد. پلیس رد او را می‌گیرد و به آسایشگاه می‌رسد. ژنرال، پیر و ناتوان، از بیماری آلزایمر رنج می‌برد. تمایل او برای به اشتراک گذاشتن ماجراهای این قتل‌ها، تمایل ذاتی او به دریافت حس همدلی از طرف دیگر افراد جامعه را نشان می‌دهد.

«آن شب دوست داشت بنشیند سر میز و کاری که کرده بود را برای همه تعریف کند. همین نوشتن ماجرا برای دبیر یکی از پرمخاطب‌ترین صفحه‌های حوادث روزنامه‌های کشور خیلی خوب بود. ولی ناشناس بودنش را خیلی دوست نداشت. دوست داشت همه بدانند کسی که این همه جنایت مرتکب شده اوست. ولی دیوانگی بود. بچگی بود. فکر کرد همین گفتن ماجراها به مرادپور هم خوب است. حالش را بهتر کرده بود. حرف‌های آن شب دور میز غذا برایش کسل‌کننده نبود. از پیش‌بینی بالا رفتن قیمت دلار و مسخره کردن رنگ موی بلوند خانم شفیعی مدیر آسایشگاه تا ادامه‌ رکود بازار مسکن و ترکیب گزنه‌ پخته و روغن زیتون برای کار کردن شکم. گوش کرد و حرف زد. حس کرد دیگر از بقیه بدش نمی‌آید. دوست داشت برگردد اتاق و دوباره چیزهایی را که تایپ کرده بود بخواند. «معصومه، اگه بودی کیف می‌کردی از قصه‌هام» (95-96).

در داستان‌های صالحی بافقی، خواننده از ابتدا با یک شخصیت همراه می‌شود و همه‌چیز را از زاویه‌ دید او می‌بیند. همین موضوع سبب می-شود که خواننده به او اطمینان کند و با او همراه بشود. نویسنده، قضاوتی درباره‌ کارهای شخصیت نمی‌کند. حتی به خواننده نیز این اجازه داده نمی‌شود. شخصیت‌های او، قهرمان یا منجی نیستند؛ داستان‌ها حتی در صدد ارائه‌ پیام اخلاقی نیز نیستند. مجموعه داستان چیدن یال اسب وحشی، نمونه‌ عالی از همدلی کردن با انسان‌هایی است که نیاز به درک شدن دارند. در پایان داستان کوتاه «ژنرال»

پیرمرد، عاقبت درد و عذاب وجدان سالیان دراز خود را برای یک پلیس در حین بازجویی‌اش تعریف می‌کند. شاید بتوان نکته‌ کلیدی داستان‌ها را در عدم قضاوت شخصیت‌ها، و درک شرایط آن‌ها دانست.

«-تو بالکن داشتم سیگار می‌کشیدم که معصومه برام چایی آورد. لیوان رو که از دستش گرفتم یه‌هو صندلی یه‌ور شد...پایه‌ صندلی شکسته بود.

-لباس گرم بردارین. پلیور. کت. کاپشن. خب، می‌گفتین.

-نبردم. صندلی رو نبردم. نه فردای اون شب نه روزای بعد.

سروان آمد کنارش نشست: چرا گریه می‌کنین؟» (101)

 

*فاطمه احمدی‌آذر

منتقد

 

 

منبع : آرمان ملی
نویسنده : فاطمه احمدی‌آذر

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار