| کد مطلب: ۱۰۸۵۵۹۱
لینک کوتاه کپی شد

نویسنده‌ای از نسل «دوره‌ ناهمگون»

از محمد محمدعلی بسیار گفته و نوشته‌اند و از این پس نیز بسیار خواهند گفت و نوشت؛ از اینکه سیر داستان‌نویسی در او چگونه رشد کرد؟ آیا عنوان‌هایی که در دوره دانش‌آموزی به‌دست آورد، او را در راه نوشتن مصمم‌تر کرد؟ فعالیت‌های مطبوعاتی، چه تأثیری بر نوشته‌هایش داشت؟ آیا شغلِ کارمندی با روحیه نویسنده‌وار‌ش سازگار بود یا نه؟ و اینکه ماحصل کارگاه‌های داستانش چه بوده و خواهد بود؟ آیا مهاجرت در روند نویسندگی او بازتابی عمیق داشت؟ اما آنچه که امیدوارم پس از مرگ او از چشم پژوهشگران پنهان نماند، پرداختن به ساختار و محتوای آثار اوست.

نویسنده‌ای از نسل «دوره‌ ناهمگون»

 محمدعلی هم داستان کوتاه‌نویس بود، هم رمان‌نویس و اگر به کارنامه هنری‌اش نگاهی کوتاه بیندازیم، درمی‌یابیم که او (اگر نه پایاپای اما) کوشیده است هر دو قالب را در ذهن و سیر داستان‌نویسی‌اش زنده نگه دارد. کسانی که دستی در داستان‌نویسی دارند، می‌دانند که این دو به‌سختی در ذهن نویسنده ‌میسر می‌شوند. داستانِ کوتاه با آن ماهیتِ چارچوب‌پذیر و حادثه‌مبنایش و رمان با آن مرزهای آزاد و شخصیت‌بنیاد‌َش، از آبشخوری یگانه سیراب می‌شوند اما در مسیری واحد راه نمی‌پیمایند. به گمان من زیستن در زمانه‌ای که با تلون حوادث همراه است، مایه‌ تعدد مضمون و درونمایه در ذهن نویسنده می‌شود. از سویی قرار گرفتن در بُرهه‌ای از زمان، که تاریخ‌ها را به پیش و پس از خود تقسیم می‌کند، نویسنده را به گسست زمان و هویت دچار می‌کند؛ شاید این زیست در زمانه‌ای پرنشیب‌و‌فراز، آثار محمدعلی را با مضمون‌هایی متفاوت و تأثیراتی تکرارشونده همراه می‌کند. در واقع تکثر شخصیت‌های داستانی، برای بدل شدن به خود و دیگری، در چرخه‌ای تکرارشونده، دستمایه‌ای برای خلق آثاری مرکزگریز می‌شوند. درهم‌آمیزیِ شخصیت‌های زنده‌ داستان‌ها با شخصیت‌هایی که (در زمان پیشاداستان) در جایگاه تاریخی و اسطوره‌ای خود نقش ایفا می‌کنند، از پرتکرارترین شیوه‌های روایت این نویسنده است. می‌دانیم که سرنمون‌ یا کهن‌الگوها، که در روانشناسی تحلیلی با آن‌ها سروکار داریم، به‌نوعی صورت‌هایی ادراکی‌‌ محسوب می‌شوند که ژن و حافظه جمعی وارث آن‌اند. این کهن‌الگوها در جای‌جایِ داستان‌های محمدعلی راه می‌یابند؛ برای نمونه در رمان «باورهای خیس یک مرده» که در سال 1376 منتشر شد، برجسته‌ترین شیوه‌ای که روایت محمدعلی را متمایز می‌کند، دگردیسیِ شخصیت‌های داستانی اوست و بدل شدن به نمونه‌های تاریخی و اسطوره‌ای خود، راوی‌هایی که مدام در روایت جابه‌جا می‌شوند و سرنمون‌هایی که دامنه‌ معنای داستان را وسیع‌تر می‌کنند. شخصیت‌ها می‌کوشند در بحرانِ شناخت، هویت از دست‌رفته‌ خود را بازیابند و از این روست که بر این باورم هرچه از محمدعلیِ جوان فاصله می‌گیریم، رگه‌هایِ این نوع پرداخت در داستان‌هایش پررنگ‌تر می‌شود؛ اگرچه پیش از این هم خالی از این شگردها نبود اما از ویژگی‌های برجسته سبکی او به شمار نمی‌رفت. به قول استاد جمال میرصادقی، محمدعلی هم در شمار همان نسلی قرار می‌گیرد که می‌توانیم آنان را متعلق به «دوره‌ ناهمگون» بدانیم؛ دوره‌ای که حوادث انقلاب و درگیری‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از سویی و تهدید سرزمین و جنگ‌ برون‌مرزی از سویی دیگر، نویسنده را در پی یافتن اندیشه‌ و باوری واحد سرگردان می‌کند. در داستان «دره هندآباد گرگ داره» که نخستین اثر محمدعلی است و در سال 1354 و دوره‌ جوانی او منتشر شد، رگه‌هایی از ویژگی‌های سبکی نویسنده بروز می‌کند که من آن‌ را به «کلی‌گرایی در پرداختن به شخصیت‌ها» و «بی‌اعتنایی به بازتاب حوادث روی شخصیت‌های داستانی» تعبیر می‌کنم. در واقع به آن وجوهی که منتقدان پیش از این برای داستان‌های محمدعلی برمی‌شمرده‌اند، با تردید می‌نگرم. به گمان من «نویسنده‌ واقع‌گرا بودن» از لغزنده‌ترین ویژگی‌هایِ آثار اوست. تا جایی که در خاطر دارم در بزرگداشتی که نشر ثالث برای او برپا کرده بود، خود نویسنده نیز از زبانِ منتقدان به ویژگیِ «واقع‌گرایی» در آثارش اشاره کرد و از این نکته نیز ابراز خرسندی می‌کرد، اما به نظر می‌رسد داستان‌های محمدعلی، جز معدودی از آن‌ها، با عنصر خیال سروکار دارد و این ویژگی در طول زمان نیز قوت یافته است؛ برای نمونه در مجموعه داستان «از ما بهتران» که در سال 1357 منتشر شده و از عنوان آن هم پیداست، پرداختن به مضمونِ « باور عام درباره‌ جن» داستان‌ها را از حالت واقعیت‌نگاری خارج کرده و نویسنده نوع‌هایی تازه را، متناسب با درونمایه، تجربه کرده است. تنها، داستانِ اولِ مجموعه واقع‌گراست و در سایر داستان‌ها با فضاورنگ‌هایی کلی و شخصیت‌پردازی‌هایی به‌دور از جزئیات روانشناختی سروکار داریم و این رویکرد، داستان‌های او را در شمار داستان‌های وهمناک قرار می‌دهد و در آینده زمینه را برای داستان‌های خیالی او هموار می‌کند؛ در این داستان‌هاست که عناصر جادویی و جن و ویژگی‌های اسطوره‌ای بروز می‌کند. در دوره‌ مدرن‌تر شیوه‌های روایتگری محمدعلی نیز تغییر می‌کند و دیگر از آن زاویه‌دیدهای ساده و پیش‌بینی‌پذیر خبری نیست و راوی‌های ترکیبی و سیال‌ذهن و تک‌گویی‌های ذهنی و حدیث نفس در داستان‌های او جا باز می‌کنند و مرتب تکرار می‌شوند؛ اینگونه است که این شگردها راویت نویسنده را از جهان واقع دور می‌کند و دست راوی را برای ذهن‌پردازی آزادتر می‌گذارد. در داستان‌های محمدعلی ویژگیِ برجسته‌ دیگر «پرداختن به انگاره‌ها و تصویرهایِ ذهنی(آیکون یا ایماژ)» است که دامنه‌ تأویل‌پذیریِ داستان‌های متأخرتر نویسنده را گسترده‌ می‌کند. در این داستان‌ها عناصر داستانیِ او از روند واقعی و جاری حوادث پیشی می‌گیرند و می‌کوشند نمادهایی تصویری بسازند و از این راه مخاطب را از جهان واقع دور کنند و به جهان درونی داستان هدایت کنند. در داستان‌های او فضا و مکان و شخصیت‌ها و موقعیت‌ها مدام جابه‌جا می‌شود. برای نمونه در داستان کوتاهِ «موج نارنجی» همین اتفاق رقم می‌خورد، درحالی‌که به گفته‌ آلن‌پو ما در داستانِ کوتاه مجالی برای تعدد شخصیت و مکان و زمان و درونمایه و عمل داستانی نداریم. از این روست که بسیاری از داستان‌های او در مه‌ای غلیظ از وهم و تکثرگرایی باقی می‌ماند و نویسنده فرصت نمی‌کند به جزئیات عمیق عناصر خود بپردازد. شاید این صدای انسانی متکثر است در زمانه‌ آشفته‌ خویش. به گمان من محمدعلی برای یافتن معنای زندگی و هویت خویش به آینه تاریخ پناه می‌برد، چراکه گمان می‌کند در طول زمان بلا همان است و انسانِ سرگشته از دریافتنِ ماهیت خود همانا. از نظر من محمدعلی نویسنده‌ای است که از جامه واقعیت برای پوشاندنِ پراکندگی‌های ذهنی‌ خود در مضامین تاریخی و اسطوره‌ای بهره می‌گیرد اما نویسنده‌ای واقع‌گرا به‌شمار نمی‌آید. در اغلبِ داستان‌های او، دیرزمانی است بوی کافورِ شخصیت‌ها بالا آمده است، اگرچه آن شخصیت‌ها می‌کوشند خود را در جهان داستان احیا کنند.

 

زهرا نادری

نویسنده، مدرس داستان‌نویسی

 

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار