شبی که هملت شکسپیر را کشت!
«آتش الهی از آسمان نازل شده، همه گوسفندان و چوپانهایت را سوزاند.
تنها من ماندهام تا به تو حقیقت را بگویم!» [عهد عتیق، کتاب ایوب، باب اول] این دیباچه رمانی است تازه به نام «شبی که هملت شکسپیر را کشت» به قلم محمدرضا آریانفر، چاپ «نشر نونوشت» است که در آخرین روزهای تابستان 1402 روانه بازار نشر کتاب شده است. آریان فر که سابقه بلند و درخشانش در نمایشنامهنویسی و شاعری [با تخلص میم.بابک] بر مخاطبان ادبی شناخته شده است، در سالهای اخیر در رماننویسی [رمان نوجوان و بزرگسال] دنیاهای تازه ادبیای خلق میکند که مخاطبان خودش را پیدا کرده است. شناخت درام و تراژدی، پرداخت شخصیتهای چندجانبه و متفاوت و ثبت دیالوگهای کارآمد و پیشرونده در این آثار تبدیل شده به امضای آریانفر بر آثارش! و اما قصه رمان؛ «شبی که هملت شکسپیر را کشت» از این قرار است که بنبستی به نامهای شقایق، زمان و... در نقطۀ آخرین کوچۀ شهری است خیالی و ذهنی که مسقطالراس جهان است. آدمهای متفاوت و عجیب این بنبست، دنیای شگفتانگیزی دارند و دنیای شگفتانگیزتر از خودشان را رقم میزنند. یکی از جوانان ناکام این بنبست [ایرج شفیع] نویسنده و کارگردان نمایش است و بهانه روایت و نام رمان از نمایشنامه اوست (آریانفر نمیتواند نمایشنامهنویس بودن خود را مثل وجه شاعریاش، نادیده بگیرد). سرنوشت تراژیک این نویسنده درام این رمان را آغاز میکند و با دورهگردِ زندگی آدمهای این بنبست نایاب، درام کامل میشود. شادی و غم در این بنبست شکل دیگری پیدا مییابد. نام بنبست رمان، بهترین نام و نشان این محله گمشده در نقشههاست که خلبانها و مسافران پروازها برایشان دست تکان میدهند و گل بر سرشان میریزند؛ گویی هواپیماها آسمانی به جز آسمان بالای سرِ این بننست، نمی شناسند. آریانفر در این رمان، دنیای آدمهایی را میسازد که در آن برای زنده نگه داشتن تراژدی، تراژدی را به کمدی تبدیل کرده و برای پویایی تئاتر، آن را از سالنهای نمایش دور میکنند و کوچه و بازار میکشانند. دنیایی متفاوت و تاملبرانگیز! [حتی هجوآمیز و کمیک] دنیایی تراژدی که اصل مهم و ماندگار شاهنامه یعنی پسرکشی [سهراب شاهنامه] گریزان است، ولی پدرکشی را برای رستم و رستمها تاب میآورند.حوادث ریزودرشت این دنیا که عموما به سبک و سیاق ذهنی و تخیلی است، در بنبستی اتفاق میافتد. بنبستی به نام« شقایق» که بینام و نشان است و هیچگاه جدیاش نمیگیرند و ثبت نمیشود در اسناد و نقشهها و کتابها. چیدمان زندگی مردم شهر و دنیا را همین آدمهای بنبست بینشان و گم بهم میریزند. توصیف این بنبست از زبان و قلم خبرنگاری در متن رمان اینگونه آمده است: «کسی در این کوچه گریه را انگار نمیشناسد و من دیدم هواپیمایی را که برای اهالی این تکۀ زمین دست تکان میداد. ابرها با آن که باد زور میزد به جایی دیگر ببردشان، از جایشان تکان نمیخوردند و همانجا باریدند. در این کوچه بنبست حتی اشیا هم با صدای لالایی به خواب میروند! رمان انگار در این قسمت از پاره جغرافیای متوقف شده و معنای مصطلح خود را ندارد. نام این بنبست، شقایق یا هر اسم دیگری نباید باشد و تنها یک اسم برازنده آن است: بنبست زمان [ص 114] . اغراق یکی از ظرفیتهای ایجاد طنز در داستان و رمان را آریانفر در اثرش به نحوی به کار میگیرد تا قصههای تراژیکِ اتفاق افتاده در بنبست زمان را بازگو کند که مخاطب را به هوای طنز به تراژدی بکشاند: تحولی در ارائه بستار! خُرده روایتهای نُهگانه و نُهمنزل این کوچه [نویسنده کوشیده استقلال هر قصه را حفظ کند و در عین حال به قصههای دیگر پیوند بزند] درهم تنیده میشود و هر منزلی علاوه بر روایت قصه خود، قصه دیگران را هم به دوش میکشد. [آریانفر از برخی واژهها مانند منزل، معنای نمادین و استعاریاش را میجوید. همین کلمۀ منزل که در ادبیات شعری ما نقشهای متفاوتی را ایفا میکند. مثلا حافظ که میگوید: «خرم آن روز کزین منزل ویران بروم» یا سعدی که میگوید: «گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست...». خُردهروایتهای ظاهر و بافتار مدرن که پا در سنتهای رفتاری و گفتاری ما مردمان جغرافیان ایران دارند؛ از جن و پری و متل بگیر تا لالایی مادرانه و... اگر با نظریه ژانر به این اثر نگاه کنیم، این رمان از لحاظ ژانری یک اثر پُستمدرن است؛ هم در محتوا و هم در ارائه و ساختار روایی. یک پستمدرن ایرانی که به دنبال ساختارشکنی در معنا و باورها و ارائه تصویر انسان ایرانی است. اغراق، خرده روایتها، ساختار سیال بین گذشته، حال و آینده و اهتمام به باورها، نه برای ترویج آنها بلکه به عنوان موتور محرک و بهانۀ روایت در محیطی مدرن که شهرداریمحور است و برای همه امور زندگی در آن دفتر و دستکی بنا شده است و نظام بوروکراتیک طراحی شده ماحصل دنیای مدرن اجتماعی. افتتاحیه این اثر با این پاراگراف آغاز میشود: «آفتاب عالمتاب، اول که خوب میرود سراغ شهر و آنجا را روشن میکند. بعد راهش را کج کرده طرف دشت و تپه ماهورهای اطراف. زمانی که دیگر نایی برای کشاندن خودش به وسط آسمان ندارد، یکهو یادش میافتد هنوز بنبست شقایق در ظلمات است پس با هر جان کندنی باشد میرود سراغ بنبست و آنجا را روشن میکند. زهرا خانم طبق عادت سنوات اخیر بساط سبزی را پهن میکند دم در و خوب که عطر و بوی ریحان و نعناع توی هوا شناور شد، زنان دیگر نیز از خانه بیرون میزنند و مینشینند پای بساط سبزی پاک کردن.» [صفحۀ 7] .
آریانفر همانگونه که با فاکتی از کتاب مقدس تکلیف روایت و شروع رمان خود را روشن کرده، در پایان، پایان سفری هولآور و منزل آخر را با این مؤخره تمام میکند: «سرکار سروان تاج بخش هیچوقت این نکته را گزارش نکرد که هرشب گاهی شبها به تنهایی برای گشت عازم بنبست میشود، گاهی صدای ناقوسی را از زیر آوار میشنود و در یک شب بهاری که باران ریزی بوی خاک را در هوا شناور کرده، از شنیدن صدای آوازی که از زیر آوار خانه ته بنبست به گوش میرسید، درجا خشکش میزند.»
*محمداسماعیل حاجیعلیان
نویسنده
ارسال نظر