درنگی بر «خون پرنده» اثر مائده مرتضوی
ارابههای مرگ به رنگ سرخ
ادبیات آمریکای جنوبی را با رئالیسم جاودییاش میشناسند و آمریکای لاتین را با دیالوگهای همینگویوار، ادبیات روس را با قصهگوییهای تولستوی و داستایوفسکی و ادبیات مدرن فرانسه را با جستارها و کشفهای تخیل گونه و دست آخر ادبیات ایران را با شاعرانهزیستی و نویسی در هر ژانر و دستهای و از اینگونه است خون پرنده مائده مرتضوی.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، محمد صابری نویسنده و منتقد نوشت: با این نگاه و دو رویکرد مورد اجماع و اتفاق نقدنویسان بزرگ دنیا، یعنی ساختارگرایان و پساساختارگرایان نگاهی خواهم داشت به داستان نعشکشهایی که بیمحابا و به نوبت میآیند و هرازگاه زندهای را در گورستان حافظههای فراموش شده دفن میسازند و راوی قصه را تنها وامیگذارند به خود! به اعماق تخیلات نامانوس، دهلیزهای روح و سرگشتگیهای روانی رنجور و دردمند از جنس زن! شاعرانهنویسی البته که در تمام دنیا باب پسند اهلدل است از مخاطب عام تا خاص، با شعر میتوان قلبها را به آنی تسخیر کرد حتی اگر که نوع روایت باب سلیقه همگان نباشد، روایت از هر نوع و بازگویی آن با زبان شعر هالهای میتند دورتادور راوی و بازیگران و بازی گردان صحنه، کموبیش قدسی و دوستداشتنی.
پس چهبهتر که شاعرانه بنویسیم، ببینید: «از شادنوشیهای شبانهام دست کشیدم و تنها یک عطش برایم باقی ماند، عطش آسمان.» و یا: «من اما مثل آن دو ساکت بودم هنوز، سه سکوت بودیم و یک فریاد.» در همین دو عبارت کوتاه شعر دارد به زیباترین حالت ممکن اتفاق میافتد، آشنازدایی از تشنگی و این بار از دهان آسمانی که همیشه آبیست و نیز از لبهای بسته به درد و داغ با قید سکوت و از آن جالبتر به کار بست تعداد شمارگان برای سکوت و فریاد، همان که شکلوفسکی بزرگ برای اولین بار به آن در شنل گوگول پرداخت. کامو، پروست و رولان نیز به همین سبک و سیاق نوشتند و پیش از آنها گوگول و داستایوفسکی و دیگرانی که هم زمان دغدغه روایت داشتند و پاکیزهنویسی و دست آخر شاعرانهنویسی، حتی اگر فلاسفه آن را نپسندند! از منظری دیگر و از نگاه ساختارگرایان اصل بر زبان است و مابقی المانهای داستاننویسی تحتالشعاع آناند، زبان که شسته و رفته باشد مخاطبش را اعم از خاص وعام از خود راضی نگاه میدارد، زبان مهمترین رکن قصهنویسی است، این را براهنی و گلشیری و دولت آبادی و گلستان نیز دانسته بودند و بر حفظ وجوبش بسیار کوشیده بودند و کمی آنسوتر غزاله علیزاده و سیمین دانشور و حالا مائده مرتضوی.
نویسنده برای روایت چند آوایی خون پرنده دو زبان معیار و محاوره را انتخاب کرده و با تیزهوشی و دقت داستانش را به پیش برده، انتخاب واژهها در هر دو زبان با وسواسی زنانه و سختگیرانه مطابق نظریه سوسور در جانشینی و همنشینی به زیباترین شکل ممکن ریلگذاری شده و در نهایت نثری پیش رویمان نشانده امروزی، جذاب و همذات پندارانه، ببنید: «تکههای گیتی از یک واقعیت لج باز میآمدند که سر سازگاری با حافظه چموش من را نداشت، اندوهم بیشتر شبیه همان واقعیت ترسناک بود. بال داشت و مثل بمب افکنی هر بار که میرسید بالای سرم، بمبی رها میساخت.»
از واقعیت همهچیز دیده بودیم و شنیده بودیم اما به لجاجتش بیاعتنا بودیم شاید و از این گونه در این داستان نمونه و مثال بسیارست. از منظر پساساختارگرایان محتوی مقدم بر دیگر وجوب ارکان قصه است، همان که فروغ گفت و تجربه کرد، اینجا نیز مائده قصهنویس کموبیش به محتوای اثر وقوف دارد و دغدغه پر و پیمان بودنش را با شرح و بسط زندگی فرخنده خانم و چشمانتظاریهایش، نقاشیهای ستاره و مرگ طفل سه ساله و چندین و چند خرده روایت به منصه ظهور میرساند. مائده مرتضوی بسان همجنسانش از وولف و بیگل و دیکینسون و پلات گرفته تا سیمینهای دوقلوی شعر و داستان، زن است و زن روایت خود را دارد از ماجرا، با جزیی نگریهایی خاص و ظریف و زنانه، همانها که ما بهراحتی بر آنها چشم میپوشیم، همه چیز هم زمان زشت است و زیبا، دل پسندست و ناپسند، زندگی شوخی دردآوری ست که به تجربهاش میارزد، حتی به مردنش!
«میگفت: زندگی ما پر از مرگهای کوچک است. اما من به زوال معتقدم. از یک جایی شروع میکنی به مردن. من فکر میکنم زوال آدمها از چشم آغاز میشود و بعد نوبت به دستها میرسد. چیزهایی از سر انگشتانمان سر میخورد و همین میشود آغاز فقدان.» خون پرنده روایت مرگ است و نعشکشهایی که بیدلیل میآیند و میروند و این قدر بیصدا و باصدا میآیند که راوی داستان حالا دارد تنهاوتنها خیره نگاه میکند به آنها، با این همه چیز زیادی نمیداند از رسمها و سنتها و عادتها، تنها خیره میماند و نگاه میکند، راستی چه بر سر این دختر آمده است. میتوان کتاب را دوباره خواند و چیزهای بیشتری از آن دریافت، میشود آدم پرندهوار بزید و پرنده آدموار اما با خار. خون پرنده را مائده مرتضوی با نشر وزین چشمه به بازار نشر آورده و در کوتاههای از زمان به چاپ دوم برده است. گفتنی در این باب بسیارست و فرصت کم.
ارسال نظر