سیدعلی صالحی به بهانه بازسرایی رساله عهد عتیق؛
دلم برای شعـــر عاشقانه تنگ می شود.
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: سیدعلی صالحی، شاعر و تئوریسین شعر معاصر، یکی از پرکارترین چهرههای ادبی ایران است که تاکنون هزاران صفحه از سرودههای او در مجلدهای «مجموعه آثار» به انتشار رسیده است. در این میان، دومین مجلد به «بازسراییها» اختصاص دارد و مجموعههایی نظیر «عاشقانههای ابونواس اهوازی: بازسرایی غزلهای حسنابنهانی»، «زرتشت و ترانههای شادمانی: بازسرایی گات های اوستا» و «منم کورش، شهریار روشنیها: بازسرایی متون و سنگنوشتههای هخامنشی» اشاره کرد. آن دسته از علاقهمندان که اخبار انتشار آثار او را دنبال میکنند، میدانند که سالیان سال است «عهد عتیق» را در دست بازسرایی دارد؛ اثری سترگ که قریب به 15 سال زمان صرف آن شده و حالا در آستانه چاپ است. این اتفاق، بهانهای شد تا بار دیگر سراغی از شاعر «نامهها و نشانیها» بگیریم که حاصل کار، گفتوگویی است که در ادامه خواهید خواند.
در خبرها خواندیم؛ «عهد عتیق» پس از سالها کار، در مرحله بازبینی دایره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد است. در کارنامه شما، ژانر و جریان «بازسرایی» متون سترگ، جایگاه ویژهای داشته و یکی از مجلدهای «مجموعه آثارتان» در نشر نگاه به همین آثار اختصاص داشته است. اساساً رویکرد و انگیزه شما از این بابت چیست؟ حالآنکه ترکیب «بازسرایی» هم خلق کلام شماست.
اولینبار، بعد از بازگشایی دانشگاهها، در دانشکده هنرهای زیبا، استادم محمد حقوقی با ذکر «بازسرایی» و اشاره به منِ دانشجو، این پدیده کیفی را تایید کرد. برای من دلگرمی بود و استواری یک یقین درست. نوع ادبی «بازسرایی» ردپای محکمی در تاریخ ادبیات ما (در شعر کلاسیک) دارد، بیآنکه اسم و عنوانی داشته باشد. شاهنامه، بازسرایی حکایات ملی و پهلوانی ماست. یا «مثنوی معنوی» بازسرایی قصص عرفانی و روایات اخلاقی است. خمسه نظامی و هفتپیکر هم...! شعر خالص نداریم. شعر یعنی بازسرایی اشیا، صفات و سحوری انسانی، همان «مُثُل» افلاطونی است. لیبیدویِ ذهنِ کارل گوستاو یونگ است. ادبیات، خاصه شعر، همان توضیح زبانی و خاص هستی و تکامل و تدبیر بقا در خلاقیت است. جریانی که فرمودید یعنی بازسرایی، گنج گمنامی بود پیشروی ما. من مردم را به دیدن این گنج دعوت کردم، اولینبار در سال 1359 خورشیدی با «بازسرایی گاتهای اوستا» با نام «زرتشت و ترانههای شادمانی» که چاپ اول آن از سوی انتشارات پیشگام میسر شد. اما از «رویکرد» و «انگیزه» یاد کردید؛ از گذشته دور با نظر شاهنامه و بازرسایی، سؤالِ کودکانهای داشتم: آیا میشود آثار کهن را در زبانی نو و
خوانشی تازه «بازسرایی» کرد؟! این پرسش به من ثابت کرد که در آن سن و سال (قبل از انقلاب) از عهده اجراییِ آن برنمیآیم؛ مگر این که رؤیا... بالغ شود و شد... تا همین امروز. «عهد عتیق مدرن» مولود راهی است نزدیک به یک عمر «تمرین»! یادم رفت بگویم؛ آن پانزده سال کار، شامل «عهد جدید» هم میشود. انجیل یوحنای شریف را نیز کار کردهام اما تا امروز به دوستان ناشرم نشان ندادهام. اگر عهد عتیق مجوز بگیرد، عهد جدید نیز به جامعه ادبی ایران پیشکش خواهد شد. بازسرایی برای من یک امر خلاقه است. دعوت به داشتههای پسین در پندار امروز است. چه انگیزهای گریبانگیرتر از این.
بازسرایی یا احیای شاعرانه یک متن قدیمی، احتمالاً به نوعی فهم تاریخی نیز نیاز دارد که زبان از آن متاثر خواهد بود. آیا بازسرایی عهد عتیق، از منظر شکل و سپس زبان، دارای ویژگیهای متمایزی نسبت به سایر آثارتان است؟
بدون این تمایز، حتما دچار تصنعی در زبان میشدم که هم به شعر خالص و هم به بازسراییهایم لطمه میزد. گزینش «زبان آرکائیک» برای بازسرایی متون کهن، انتخابی حرفهای و حسابشده بوده و هست. زره زبان و زبانِ زرهپوش برای میدانِ متون مادر، تدبیری شهودی نبود، بلکه شوقی علمی در حوزه زبان حماسی است. گفتن منثور را به سوی چگونه گفتن شعر سپید، هدایت کردم تا این جامه تازه به آن جانِ جاودان بیاید. کلمه «احیا» را که بهکار آوردید، مناسبترین است. احیای روح واژه!
در ادامه میخواهم از موقعیت شعر در جامعه، آن هم به وقت بروز ناملایمات بپرسم. با توجه به تألماتی که اخیراً جامعه ما با آن مواجه شده است، شعر چه کارکرد اجتماعی میتواند داشته باشد؟
تمایز انسان با دیگر موجودات، همین وجه اعتراض اوست. «خشم» اعتراضی غریزی است اما «اعتراض» خشمی از سر آگاهی است. آگاهی، سرچشمه شعر، موقعیت، فرد و اجتماع و یک ملت است. شعر عالیترین کارکرد اجتماعی خود را در چنین شرایطی بروز میدهد. «شعار» چهره شتابزده «شعر» است که «کلمه» را به باروت تبدیل میکند، بهویژه در زبان مادری ما، در زبان شورشی ما. زبان ما به وقت صلح، سرشار از «تعارفات» میشود. شعر در زبان ما، حتی خصوصی آن، حتی تنانه آن، حتی شخصیِ آن، حتما و باز شعر اجتماعی است. زبان فارسی... زبورِ کنایههاست. کنایه شکلی از مقاومت، اعتراض و معارضه است. اگر غیر از این بود، فردوسی، مولوی و حافظ در این زبانِ شناور و شجاع و صاحب شجره، بهدنیا نمیآمدند. «شعار» در مقابله با دستگاه ممیزی، طی چند سده، بار اعتباری خود را فدا کرده است تا «شعر ناب» در حاشیه به متن تاریخ و تاریخ متن تبدیل نشود.
سابقه نشان داده که شعر در فراز و فرودهای تاریخی، با انسان ایرانی همواره همراه بوده است. آیا میشود شعر را پناهگاه و درمانگاه تاریخی این ملت دانست؟
در گذشته و تا گذشته نهچندان دور، یعنی دوران پیشامدرن، شعر... ارزش مشترک میان همه طبقات اجتماعی بوده است. از رعیت تا سلطان، از خانوارهای عاری از «خواندن» تا طبقات و طیفهای ممتازِ سود و ستم و سایهگستر. در طول همین تاریخ، هر نوع متنی، نیاز به سواد خواندن و نوشتن داشت، جز شعر! نمونه داریم؛ بابا طاهر که نه، اما فایز دشتستانی، اما هزاران زن و مرد بیسواد روستایی که همواره گنج شعر و ضربالمثل و حکمت عامی بودهاند. شعر را میشد حفظ کرد، از بر کرد، تکرار کرد، اما تاریخ بیهقی را، نثر فاخر گذشته را نه. به همین دلایل، شعر همواره جریان غالب ادبی و کلام عمومی و حکمت شفاهی ما بوده است. راز عبور شعر از این فراز و فرودهای گاه هولآور هم همین جادوی آسمانی و معجزه زمینی بوده است. چرا در ایران به شاعر، به چشم انسان فدایی و شریف نگاه شده و میشود؟ اگر قرار است یک جایی واژه قداست را بهکار ببرم، همینجاست. بدترین شاعرها، بهترین همه صنوف بودهاند. چون شعر، نزدیکترین خویشاوند «وجدان» است. چرا شاعران بیشترین ستمها را میبینند؟ به این دلیل که یک جای کارشان درست است و آن عطیه واژه و وراثت عشق است. به همین سده اخیر دقت
کنید، نامدارترین شهدا، شاعر هم بودهاند. با این همه که گفتم، شاعر، شریکِ رنج درماندگان است، حتی اگر چون حافظ، صلهستان قدرت باشد. با این وصف، بهقول شما، شعر پناهگاه مردم پیاده و داور عادل درماندگان است.
در ادامه و یا شاید در مقابل، چه میزان میتوان از شعر و شاعرانگی انتظار کنش مدنی و اجتماعی بهنفع مردم و جامعه داشت؟
50 سال پیش که رسما اولین شعرم چاپ و رسانهای شد، تا همین امروز، سؤال خود من هم همین است. دچار سرگیجه میشود، نمیتوانم حتی بهصورت نسبی، به چیزی بهنام «میزان» بیندیشم. شاید به این دلیل که من فقر شدید، بیعدالتی شدید، و شعر شدید را با هم و در کودکی و نوجوانی دیدهام، لمس کردهام، نام گذاشتم و همخانه شدهام. امروز نمیتوانم شعری را که کُنش مدنی و اعتبار و اندوه اجتماعی ندارد، شعر بنامم. بسا به همین خاطر است که همواره دلم برای شعر عاشقانه تنگ میشود. روزی که ایمان از آسمان به زمین آمد، شعر از زمین به آسمان رفت.
در آغاز درباره آخرین اخبار نشر آثارتان توضیح میدهید؟
عالیترین مقام وزارت ارشاد همین ماه پیش در رسانهای گفت:«هیچ کجای جهان، آزادی بیان مثل اینجا (ایران) نیست.» اگر حق با شماست، پس کتابهای ما را چرا لای منگنه «غیرقابل انتشار» میاندازید؟ چرا زمستان 1401 در بدوِ ورود به شادمانی نوروز، دو مجموعه شعر مرا سیاهپوش کردید؟ «در غیاب سیمرغ» و «ذکر لیلی»! وقتی حال و روزِ یک اهل قلم این همه «خسته» است، دیگر خبری از اخبار و نشر و اثر و شعر باقی نمیماند. وقتی دو کتاب یک شاعر را پیاپی «لینچ» میکنید، قصدی جز ناامید کردن او ندارید. واقعاً ناامید شدم. چه به دستور، چه نظر به سانسور و معنایِ میرایِ آن نتیجه یکیست: خستگی را به جان ما میگذارند، اما «ما» جا نمیمانیم. «امید» آنقدر خوب است که حتی ناامیدی را نیز تنها نمیگذارد. دو مجموعه مرا از ورود به حیاتِ منع کردید، چه چیز عاید شما شد. با این قلمچرخانی، نه چیزی به جهانِ نیکیها اضافه میکنید، نه چیزی از جهان بدیها کم خواهید کرد. سختی از شما و سرسختی از ما. همین کتابِ «عهد عتیق» که بازسراییِ من است، دست شماست. من پانزده سال زحمت کشیدم، شما در عرض یک لحظه بنویسید: «غیرقابل انتشار است!» زنهار، هیچ برخوردی... شادمانی و
لذتِ فتح نمیآورد، زیرا انسان، فطرتاً عاشق آزادی است.
ارسال نظر