اخلاقگرای بیپروا
محمدصادق رییسی منتقد
آرتور شوپنهاور فیلسوفی است که شالوده تفکر خود را بر پایه اخلاق استوار کرده، و پیش از آنکه به اصول و مبانی دشوار هستی توجه نشان دهد، به خود انسان و واقعیتهای پیرامونش نظر دارد؛ از این رو شوپنهاور فیلسوفی منحصربهفرد و یگانه است که رو به جهان عینی دارد. «ترسها و مزخرفات ذهنی» از آثار برجسته شوپنهاور است که در زمره صد کتاب در حوزه «ایدههای بزرگ» منتشر شده. کتاب مشتمل بر پنج فصل است که عبارتند از: یک گفتوگو، اخلاقیات، روانشناسی، دین و موضوعات مختلف.
در فصل نخست، که گفتوگوی دموفلس و فیلالتس است، بر بنیان دفاع از حقیقت و عدالت است و بر آن است که برای رهانیدن انسان از آشفتگیها و حیرت به فلاسفه و بنیانگذاران دینی نیاز است و در این بین صرفا بنیانگذاران دینیاند که شمار بسیاری را بهسوی رهایی رهنمون میسازند. درواقع شوپنهاور در این گفتوگو بر آن است که به دفاع از دین و چگونگی تفهیم آن به عوامالناس تاکید ورزد و معتقد است به همین دلیل پیوسته با تمثیل و اسطوره در پی فهم حقیقت به مردم است.
اخلاقیات مساله دیگری است که شوپنهاور به آن میپردازد و به مقایسه فضایل در مکاتب و ادیان مختلف از جمله بودایی، چینی، و مسیحیت اشاره میکند و بر آن است که برخی از این دست موضوعات، ریشه در گناه ذاتی دارند، بدین معنا که حتی بهترین و شاخصترین انسانها نیز از شرارت و نقصان بیبهره نیست و درون او پر است از تناقض فاحش. انسان در اعماق وجود خویش حیوانی وحشی و ترسناک است و هنگامی که نقاب از چهرهاش کنار زده میشود، با آشکارگی سرشت حقیقی او انگشت به دهان میمانیم.
شوپنهاور در فصل دیگر به موضوع روانشناسی نظر میافکند و بر آن است که شالوده درونی هر موجود زندهای «اراده معطوف به حیات» است، بنا بر این میل، انسانها پیوسته در شرایط یکسان، رفتارهای مشابه از خودشان بروز می دهند. از این رو مقولاتی نظیر جدایی، امید، هویت فردی، رنج، بیعدالتی، نفرت، تحقیر، سعادت و دیگر مقولههایی را مطرح میسازد و آنها را وجوه اشتراک میان تمامی انسانها و حیوانات قلمداد میکند و معتقد است آنچه موجبات برتری انسان بر انسان دیگر است، همانا «معرفت» است. پس هرآنچه اصالت دارد از ذات انسان سرچشمه میگیرد. پس او بنا به میل درونی و ذاتی خود و تعالیمی که در دوران کودکی میبیند، به بروز تواناییها و تمنات خود میپردازد. پس آنانی که به فعالیتهای درونی توجه بیشتری از خود نشان میدهند در برابر آن عدهای که به فعالیتهای فیزیکی تمایل نشان میدهند، از ملال کمتری برخوردارند.
در فصل چهارم، مخاطب با مساله دین مواجه میشود؛ در این بخش شوپنهاور میان ایمان و دانش تفاوت قائل میشود و معتقد است ماهیت ایمان آموختن چیزی است که نیازی به شناخت ندارد، حال آنکه موضوع فلسفه همانا دانش است. درنتیجه او ایمان و علم را دو مقوله کاملا متفاوت از یکدیگر میداند. شوپنهاور در بررسی مسیحیت، در وهله نخست آن را جایگزین شیوههای یونانی و رومی و صدالبته جایگزین یهودیت میداند که به اخلاقیات هیچ توجهی نمیداشت؛ و این مسیحیت بود که با انگشتنهادن بر مقولاتی نظیر نوعدوستی، صلح، مهرورزیدن به دشمن، تسلیم و انکار نفس برتری خود را اثبات نموده است. او در نقطههای دیگر به یگانگی اشاره میکند و مساله تکخدایی را در مقابل چندخدایی به تصویر میکشد و آن را نشانگر حلول تمام نیروهای طبیعت در یک چیز میداند و بر فلسفه خوشبینی و بدبینی در ادیان یهودی، مسیحی، برهمنی، بودایی و هندو میپردازد و در پایان خردگرایان معاصر را به نقد میکشاند که اخلاقیات اصلاحشده و خوشبینی را حذف و مسیحیت را به یهودیت کسلکننده بازگرداندهاند.
در فصل آخر، که تحت عنوان «موضوعات مختلف» آورده شده، عمدتا دیدگاههای انتقادی شوپنهاور است به پیرامونش. از نقد اصولی به همهخدایی تا نظام خدایان در فرهنگ یونانی، از پیوندهای اسطورهای و عناطر طبیعی و پیوستگی آنها به انسان. تا آنجا که فلسفه خود را بر پایه اصول ریاضت استوار میداند. علیالقاعده، شوپنهاور فلسفه خود را بر بنیان اتحاد، پیوستگی و بنیان اصول اخلاقی بنا مینهد و برخلاف اکثر فلاسفه، به امر واقع و جهان واقعی توجه نشان میدهد و البته به آگاهیرسانی فلسفه برای عموم و خردگرایی و قابل فهمکردن جهان و درک هستی.
«ترسها و مزخرفات ذهنی»، کتابی است که در پی نشاندادن هراسهایی است که مذاهب در گذر زمان بر انسان تحمیل کرده و شوپنهاور بر آن است تضادی که در ذهن انسان پدید میآورد، درحقیقت نوعی سرپوشنهادن بر درونیات واقعی انسان است.
نام کتاب: ترسها و مزخرفات ذهنی
نویسنــده: آرتور شوپنهاور
مترجـم: مهــدی احشمه
ناشر: روزگار نو
ارسال نظر