«آقای بجنوردی نقل میکرد که حاج آقا مصطفی گفت من آمدم بیرون یک تاکسی گرفتم و گفتم برویم کاظمین. جلوی در حرم که پیاده شدیم به امام گفتم شما بروید، چون احتمال دادم الان این راننده تاکسی سروصدا میکند، چون ما پول نداریم. دست کردم ساعت خودم را به راننده تاکسی به عنوان گرو دادم.»