| کد مطلب: ۱۱۶۵۷۰۰
لینک کوتاه کپی شد

رضا روشنی به‌ مناسبت انتشار «پادزهر»:

نگاه انتقادی برای جامعه ما ضروری است

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: در دوره‌ای که همه حواس‌ها به سمت اخبار سیاسی و اقتصادی با پیگیری رویدادهای خارجی است، کنشگر فرهنگی رسالت‌ خودش را دنبال می‌کند.

نگاه انتقادی برای جامعه ما ضروری است

رضا روشنی (شاعر، پژوهشگر و منتقد) که به‌واسطه‌ عناوین و مقالات نظری مختلف در میان اهالی شعر و ادبیات شناخته می‌شود، اخیرا کتابی را تحت عنوان «پادزهر» روانه ‌بازار کرده که خوانش با رویکرد انتقادی، زیرساخت و اساس آن را تشکیل می‌دهد. با او به این مناسبت گفت‌وگویی انجام شد که در ادامه می‌خوانید: «یک وجه غریبی در داستان‌نویسی امروز ما برجسته است و آن امتناع از مدرنیته است...»، «نگاه انتقادی برای ما که در روزگار مدرنیته زندگی‌‌‌ می‌کنیم و کمرمان زیر بار سنت خمیده، بسیار لازم و ضروری است» و «هنرمند باید بداند که مخاطب امروز از مسائل مبتذل اشباع شده، دنیای مجازی همه چیز را از سکه انداخته، این است که باید ششدانگ و بسیار عمیق باشد و کارش را با مراقبت کامل بنویسد.»

در ادامه نگارش و انتشار آثار نظری، اخیرا کتاب «پادزهر» را روانه بازار کرده‌اید. ابتدا درباره وجه تسمیه‌ کتاب، فصل‌ها و درونمایه هرکدام توضیح دهید.

با درود به شما و مخاطبان دانش دوست. باید ابتدا به ساکن عرض کنم که «پادزهر» همان‌طور که از اسمش برمی‌آید؛ به نوعی ضدیت و زهر و خلاف آمد اشاره داشته؛ البته با نیت خیر و سازنده و در خدمت درستی تن و روان. هدف از نوشتن «پادزهر» نیز نه لاجرم تضاد و تقابل؛ بلکه کسب موضع جدید در متن از طریق تشدید وضعیت دیالکتیکی است. در پاسخ مستقیم به پرسش شما باید بگویم که پادزهر، مجموعه‌‌‌ای است از خوانش‌‌ها و پژوهش‌‌ها و نقدها که این‌مطالب در سه فصل گنجانیده شده‌اند و درونمایه اصلی کار هم هنر و ادبیات و نقد است. شوربختانه ما به دلایل گوناگونی میانه‌مان با خوانش به هم خورده و این موضوعی است که نیازمند توجه است. در پادزهر گونه‌ خاصی از متن مدنظر نبوده؛ در این اثر بافته‌‌‌ای از متون فلسفی و ادبی را در کنار هم‌‌‌ می‌توان یافت. اما بخش نادیده پادزهر حذفیات آن‌‌‌ است که از یک سوءبرداشت تاریخی ناشی شده و به‌عنوان وحی منزل پذیرفته شده است. با خوش خبری مضاعف باید بگویم که نقد آثار هدایت در این مجموعه با سانسور کامل مواجه شد و این با توجه به گرایش مجموعه به مقوله داستان؛ قطعا به اثر لطمه زده است‌. اما برگردم به پرسش شما؛ ما باید فقر خوانشمان را چاره کنیم و به تفسیر و نقد متون بیشتر بپردازیم. من در پادزهر ضمن توجه به خوانش و تفسیر، یک نگاه انتقادی را پیش برده‌ام؛ و نگاه انتقادی برای ما که در روزگار مدرنیته زندگی‌‌‌ می‌کنیم و سنت همچنان برقرار است، بسیار لازم و ضروری است.

فصل اول به خوانش عناوین قابل تاملی پرداخته‌اید. وجه اشتراک مباحث و این آثار چه مواردی‌ست و چه‌چیز باعث شد که خوانش انتقادی و تفسیری از تالیفات را برای مخاطب تخصصی خود، مفید بدانید.

مباحث این کتاب به ظاهر نامرتبط اما در باطن به هم مرتبط‌اند. یک چیز همه مطالب را به هم ربط‌‌‌ می‌دهد و آن درون‌مایه و خوانش انتقادی است. ما باید این مسأله را برای خود روشن سازیم که هر موضوع، تاریخی داشته؛ خواه این موضوع ادبی باشد و خواه فلسفی و خواه هر چیز دیگری. و لازم است این نکته را دانست، تا هم دچار تکرار نشد و هم بتوان گامی به جلو برداشت. در شعر و داستان هم چنین است. برای تفهیم موضوع مثالی بزنم، شما اگر به عنوان یک نویسنده‌‌‌ می‌خواهید به سبک رئالیسم جادویی بنویسد، باید فوت و فن این سبک را بشناسید و چون مارکز بنویسید. برای من به عنوان مخاطب ادبیات داستانی این پرسش هست که چرا «صد سال تنهایی» مارکز جهانی‌‌‌ می‌شود اما «من ببر نیستم پیچیده بر بالای خود تاکم» نوشته محمدرضا صفدری، چنین‌‌‌ نمی‌شود؟ من رفتم سراغ این دو کار و به تمهیدات هنری این دو دقت کردم و فاصله فاحش این دو اثر را به فهم خودم دریافتم. من دریافتم که هر دو اثر شاخص‌اند، زبان هر دو اثر فوق‌العاده است، پیچیدگی‌‌های روایت در هر دو وجود دارد، محیط و فضای هر دو اثر گیراست اما یک چیز خیلی خیلی مهم در «من ببر نیستم پیچیده بربالای خود تاکم» غایب است: فرم. صفدری اهمیت فرم را در نیافته، این است که سررشته کار از دستش درفته و تقریبا از اواسط کار دچار بلاتکلیفی در نوشتن شده و سرانجام کار را به بی‌سرانجامی واگذاشته و «عنوان شاهکار تباه شده» برای این اثر - در مجموعه- به هیچ وجه نباید عنوانی تبلیغی قلمداد شود. و یا در «زیادی، چیزی کم دارد» که نقد تطبیقی دو اثر داستانی از اسماعیل یوردشاهیان «رای و رعنا و نجوای ناتمام ادل» است با وجود اینکه در این دو اثر پر از مفاهیم عالی و انسانی بوده و مهاجرت و جنگ و خشونت درونمایه کار بوده اما عشق - خمیرمایه اصلی دو اثر- بسیار سطحی و سانتیمنتالیسم است، چنانکه این عشق به داستان‌‌های عامه‌پسندی چون «بازی سرنوشت» و «امشب اشکی‌‌‌ می‌ریزد» تنه‌‌‌ می‌زند. به نقل از پادزهر؛ این نوع عشق در روزگار ما بسیار آبکی، خام، عامه پسند و تا حدود زیادی فریبکارانه است. انگار خامه‌‌‌ای است تازه روی کیک گندیده و بدبو زندگی. این نوع عشق با عشقی که عاشق معشوق را تکه‌تکه کرده و در چمدان‌‌‌ می‌گذارد، زمین تا آسمان فاصله دارد. هنرمند باید بداند که مخاطب امروز از مسائل مبتذل اشباع شده، دنیای مجازی همه چیز را از سکه انداخته، این است که باید ششدانگ و بسیار عمیق باشد و کارش را با مراقبت کامل بنویسد.

در فصل «تحقیق و پژوهش» با دو مقاله از قلم شما مواجه می‌شویم؛ اولی درباره نیما (موسیقی و وزن و قافیه) و دومی تاملاتی پیرامون زبان. این دو در چه تاریخی نوشته شده، چکیده‌شان چیست و آیا با سایر مباحث و رویکردهای جاری در کتاب، همسویی دارد؟

تاریخ نوشتاری این دو مقاله پژوهشی را دقیقا‌‌‌ نمی‌دانم اما به چند سال اخیر مربوط‌‌‌ می‌شوند. همان‌طور که گفتم؛ یک نخ نامریی این نوشته‌‌ها را به هم پیوند‌‌‌ می‌دهد و آن ادبیت و هنر و نیز نگاه انتقادی است. همانقدر که زیباشناسی در پادزهر به هنر ربط داشته؛ همانقدر هم زبان‌‌‌ می‌تواند ربط داشته باشد. در مقاله پژوهشی درباره نیما یک نکته اهمیت داشته و آن هارمونی در شعر است. شعر خواه کلاسیک و خواه مدرن بی‌نیاز از هارمونی و موسیقی نیست و در شعر در هر شکلی، الزامات و انتظامات سه‌گانه موزیکی، عروضی و زبانی نیمایی نقش دارند. به نقل از پادزهر: «نظرات نیما درباره موسیقی تکمیل‌کننده نظم قدیم و ارتقا دهنده آن در معنای جدید است.» این است که ما باید بدانیم نگاه نیما به موسیقی چه بوده و منظور از توسعه موسیقی چیست. شعر بدون موسیقی و هارمونی اگر نگوییم شعری بی‌تاثیر اما دست‌کم، کم‌تاثیر است (با احتیاط فراوان). ما وقتی از هارمونی‌‌‌ می‌گویم، قطعا سخن از فرم و تمهیدات فرم بخش هم به میان‌‌‌ می‌آید. این است که توجه به تمهیدات موسیقی بخش همچون وزن و قافیه در شعر مهم است؛ به‌ویژه در شعر امروز که این موسیقی نه دربست در خدمت تعاریف گذشته است و نه مطلقا امروز. در مقاله مربوط به زبان هم، من درباره چیستی و چگونگی زبان، تغییر و تحولات زبان، منظرهای زبانی، منطق زبانی، فریب زبانی، پیوند زبان و سرمایه ادبی، ادب نزاکت زبانی، خروج از نرم زبانی و مسائلی دیگر پژوهش کرده‌ام‌. می‌دانیم که مسأله زبان؛ مسأله‌‌‌ای جدی است و در ادبیات به‌ویژه، توجه به زبان با توجه به مسائلی چون زبانیت، پسازبان و فرازبآنکه این روزها بوق و کرنا شده، اهمیت مضاعف پیدا‌‌‌ می‌کند. این مقاله شاید کمکی به فهم این موضوعات بکند و نیز برخی تصورات غلط و رایج درباره زبان را اصلاح کند. در ارتباط با زبان ادبی و هنری؛ زبان بایست به فهم –کمابیش- مشترکی برسند، این نکته را بنده در کتاب «منطق و نظریه ادبی در شعر فارسی» باز کرده‌ام. در پادزهر، من از دیدی تاریخی به زبان پرداخته‌ام و با طرح چند پرسش به مسائل کلیدی همچون پیدایش زبان، زبان‌شناسی و تئوری‌‌های زبان، منطق زبان، گفتمان و زبان، زبان، زبان و فرهنگ، نظریه گفتار و پیوند زبان با ادبیات پرداخته‌ام. این موضوعات در بعد شناخت و شناخت‌شناسی حائز اهمیت بوده و از اهداف پادزهر به‌شمار‌‌‌ می‌روند.

برای من به عنوان مخاطب ادبیات داستانی این پرسش هست که چرا «صد سال تنهایی» مارکز جهانی‌‌‌ می‌شود اما «من ببر نیستم پیچیده بر بالای خود تاکم» نوشته محمدرضا صفدری، چنین‌‌‌ نمی‌شود؟

فصل آخر «پادزهر» هم به نقد چند اثر داستانی اختصاص یافته. وجه گزینش این آثار و نوشتن درباره‌ آنها چیست؟

همین‌طور است که‌‌‌ می‌فرمایید. داستان‌نویسی و نیز خوانش داستان مورد توجه و تاکید من است. من در پادزهر به آثار برخی از نویسندگان امروز پرداخته‌ام. خواسته‌ام بفهمم چه اتفاقاتی در داستان‌نویسی امروز ما افتاده است. به‌نظرم روی هم رفته اتفاقات خوبی در داستان‌نویسی مدرن ما رخ داده؛ اگرچه این اتفاقات چنانکه باید مدون نشده‌اند. ما دو نفر داشتیم که فهم خوبی از داستان‌نویسی داشتند و به معنای واقعی نقاد بودند؛ یکی گلشیری و دیگری براهنی. گویی در غیاب اینان، کارگاه‌های نقد داستان ما هم از رونق افتاده است. عرصه داستان‌نویسی ما نیاز با واکاوی و پژوهش گسترده دارد. در مواردی ما نیاز داریم که نویسندگان خودمان را با عیار نویسندگان شاخص جهانی محک بزنیم. می‌توان هدایت را با کافکا محک زد یا رمان «من ببر نیستم به بالای خود تاکم» را با رمان پدرو پارامو. در پادزهر من با ملاک از پیش تعیین‌شده‌‌‌ای به نقد رمان و داستان نپرداخته‌ام؛ من از بین برخی کارهایی که خوانده‌ام، گزینشی کرده‌ام و با متر و معیار داستان‌‌ها، دنبال یک نگاه کلی گشته‌ام و از آنان بررسی فرمی و محتوا کرده‌ام. یک وجه غریبی در داستان‌نویسی امروز ما برجسته است و آن امتناع از مدرنیته است. نمی‌دانم چرا گرایش غالب نویسندگی ما در داستان ایلیاتی‌نویسی است و چرا محیط روستایی بر محیط شهری چنین غلبه دارد؟ در «صد سال تنهایی» ماکاندو تبدیل به شهری بزرگ و صحنه رقابت احزاب جمهوری‌خواه و محافظه‌کار‌‌‌ می‌شود اما در داستان «من ببر نیستم...» چنین اتفاقی که نشانه توسعه فکری بوده، به هیچ وجه‌‌‌ نمی‌افتد و همین جای پرسش دارد. ما با اینکه عمیقا درگیر مظاهر و روابط مدرنیته‌ایم، اما گرایشات داستانی ما هنوز خانی و ایلیاتی است. آقای صفدری در تهران زندگی‌‌‌ می‌کند اما روایت داستانی‌اش در بوشهر است - آن هم نه در خود بوشهر- همین‌طور مجموعه داستان باجی از نعمت مرادی، به‌نظرم این موضوع نیاز به آسیب‌شناسی دارد.

در پیشگفتار این کتاب نوشته‌اید: «جهان به‌رغم مرزبندی‌های ایدئولوژیکی وحشت‌آورش، صدا و وجدان واحدی دارد. در یک فرهنگ گیتی‌مدار؛ بین هدایت و مارکز چندان فاصله‌ای نیست.» این صدا و وجدان واحد بین آثار و نویسندگان بزرگ جهان، چیست؟

این صدا و وجدان دو چیز است؛ یکی تعهد و دیگری صداقت. هنر، تعهد است؛ تعهدی نسبت به رنج‌‌ها و دردها و مصائب انسان نوعی. هنر عرصه شانتاژ و فریب و دروغ و دغل نیست. از هر‌کسی نتوان انتظار کار هنری داشت؛ از کسی که نوشتن را اسباب طمع و آز و پست و مقام‌‌‌ می‌کند. یک اثر باید شهادتی صادقانه بر رنج‌‌های بشری باشد؛ چنآنکه مارکز‌‌‌ می‌گوید. آثار بزرگ همه چنین هستند؛ همه مهر صداقت و وجدان بر پیشانی خود داشته و همه نگاه انتقادی به شرایط حاکم بر زندگی دارند.

به نظرتان بازاندیشی و خوانش دوباره متون ارزشمند و قابل تامل، چه کمکی به جریان‌های ادبی حال حاضر می‌کند و چطور می‌تواند برای مولفان، زاینده و اثربخش باشد؟

بازاندیشی و خوانش متون؛ امری اجتناب‌ناپذیر و ضروری است. ماهیتا همه‌ متون نوعی بینامتنیت محسوب‌‌‌ می‌شوند. بارت‌‌‌ می‌گوید همه‌ متن‌‌ها حرامزاده‌اند؛ البته حرامزاده با نگاه مثبت و غیرشرعی. عرصه فرهنگ، عرصه بینامتنیت‌هاست، ما هیچ وقت از خوانش شاهنامه و تاریخ بیهقی بی‌نیاز نخواهیم بود. فرهنگ با همین خوانش‌‌ها و ارجاعات ساخته و پرداخته‌‌‌ می‌شود؛ منتهی هر خوانشی باید ارجاع تازه‌‌‌ای پیدا کند؛ چراکه خوانش، بی‌نوزایی و بازاندیشی کاری زار است. در عرصه شعری؛ شما به فروغ فرخزاد نگاه کنید، ببینید با مفاهیمی چون «سیمرغ» و «معشوق» چه کرده است. هیچ اثری از عدم خلق‌‌‌ نمی‌شود و قاعدتا هر متن ارجاعی داشته و‌‌‌ باید در بافت فرهنگی آن درک شود. مسائل همه قدیم‌اند، اما زمان به زمان معنای جدیدی به خود‌‌‌ می‌گیرند و این چنین به نوزایی‌‌‌ می‌رسند. یک شاعر، یک هنرمند و یک نقاد باید گذشته متن را بخواند و بداند تا به سبب آنها متن جدید تولید کند؛ وگرنه کارش در دیگران درنمی‌گیرد. بر من یکی به عنوان منتقد لازم است که سنت نقد را بشناسم، لازم است بدانم پیش از من چه منتقدانی بوده و به چه مسائلی در هنر و ادبیات نظر کرده‌اند. به گفته‌ سیدجواد طباطبایی؛ امر جدید در قالب قدیم قابل سخن است و البته قابل فهم.

در پایان؛ از فعالیت‌های حال حاضر خود بگویید. آیا عنوان یا عناوین تازه‌ای را در مسیر انتشار یا نگارش دارید؟

باید به اطلاع شما و نیز مخاطبان دانشورم برسانم که چند کار تکمیل شده در حوزه شعر و نقد و نیز رمان و نامه‌نگاری دارم که از مهم‌ترین آن‌ها «رمان ده مرده»، «جلد دوم منطق و نظریه ادبی در شعر فارسی» و نیز مجموعه شعر «نیستی و زمان» است. به امیدی که دولت اقبال یاری کند و با چاپخش آنان بتوانیم گامی ناچیز در جهت شکوه و سربلندی ایرانشهر - ایرانشهر بزرگ و فرهنگی- برداریم.

منبع : آرمان ملی
نویسنده : هادی حسینی‌نژاد

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار