ماجرای اِشغال سفارت ایران در سوریه چه بود؟
علی جنتی در آستانهی پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی دی و بهمن سال ۱۳۵۷، بیشتر در سوریه و لبنان بود و رویدادهای انقلاب اسلامی ایران را از آن کشورها پیگیری میکرد.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، علی جنتی، وزیر سابق ارشاد و سفیر سابق ایران در کویت، که جزو مبارزین انقلابی علیه محمدرضا پهلوی بود، برای آموزش دورههای نظامی به کشورهای سوریه و لبنان میرود. علاوه بر آن، به همراه تعدادی دیگر از مبارزین، اعلامیههای امام خمینی را نیز ترجمه کرده و در اختیار مطبوعات این دو کشور قرار میداد.
جنتی در کتابی که پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده، بخشی از خاطرات خود را در روزهایی که در سوریه و لبنان بودند، تعریف کرده که تصرف سفارت ایران در سوریه یکی از آنهاست. او به همراه تعدادی از دیگر دوستان ایرانی و عراقیاش، این تصمیم را میگیرند که در ادامه به نقل از کتاب خاطراتش میخوانید:
ما به اتفاق جمعی از برادران که در سوریه بودند اعم از دوستان ایرانیمان که از گذشته در آنجا اقامت داشتند و تعدادی از برادران معاود عراقی که آنها نیز در سوریه مقیم شده و نسبت به انقلاب علاقهمند بودند، تصمیم گرفتیم سفارت شاهنشاهی را در دمشق اشغال کنیم. البته از قبل شناسایی لازم را انجام داده بودیم و اعضای سفارت را هم کموبیش میشناختیم. بیش از آنکه ما از آنها بترسیم، آنها از این گروه که در سوریه فعال بودند وحشت داشتند. خصوصاً که ما با فلسطینیها و لبنانیها ارتباط نزدیک داشتیم.
بههرحال ما این فرمودهی امام را که میفرمودند باید در ایران جمهوری اسلامی تشکیل شود، به منزلهی وعدهای قطعی تلقی میکردیم و به همین دلیل، پیش از آنکه برای اشغال سفارت اقدام نماییم، تابلوی کوچکی با عنوان سفارت جمهوری اسلامی در دمشق تهیه کردیم تا آن را در سر در سفارت قرار دهیم. این طور به نظر میآمد که آنها انتظار چنین اشغالی را داشتند زیرا کاملاً مضطرب و لرزان بودند به مجرد آنکه ما وارد اتاق سرکنسول وقت به نام آقای کاشان شدیم؛ ایشان با خوشرویی اعلام آمادگی کرد و گفت: «ما هم مثل شما هستیم و در اختیار شما هستیم». خلاصه اینکه هیچ مقاومتی نکردند.
ما هم یکایک اتاقها را گشتیم. یکی از اتاقها متعلق به نمایندهی ساواک بود که عکس او را هم پیدا کردیم؛ اما خودش متواری شده بود. پس از آن به طبقهی دوم سفارت رفتیم که مکان سفیر بود. سفیر یکی از سران ساواک در تهران بود که حدود هشت ماه بود در سوریه سفیر شده بود. وی حدود شصت و پنج سال سن داشت. وقتی وارد اتاقش شدیم کاملاً روحیهاش را باخته بود. با دیدن این صحنه، دوستان از اینکه فردی را با این سنوسال کتک بزنند، اجتناب کردند. به هر حال اتاقش را اشغال کردیم و به وی اولتیماتوم دادیم که ظرف همین چند ساعت آینده باید آنجا را ترک نماید وگرنه با او برخورد میکنیم.
در همین زمان چون احساس کردیم که ممکن است به پلیس سوریه خبر بدهند و پلیس به آنجا بیاید، مراقبت میکردیم که کسی تلفن نکند اما به هر حال مقامات سوریه که از قضیه اطلاع پیدا کرده بودند، به آنجا آمدند. پلیسها در اطراف سفارت مستقر شده بودند و دوستان با آنها صحبت کردند و آنها را توجیه نمودند. چون ما با سوریه روابط خیلی خوب و نزدیکی داشتیم و روابط سوریه و شاه خیلی خوب نبود؛ لذا آنها هیچ عکسالعملی به این اشغال نشان ندادند و بدین ترتیب دوستان ما در سفارت ماندند.
برخی از پاسپورتهایی را که در گاوصندوقها و فایلهایشان بود در اختیار گرفتیم؛ پلاکاردی را هم که در گاوصندوقها و فایلهایشان بود در اختیار گرفتیم. پلاکاردی را هم که روی آن عنوان سفارت جمهوری اسلامی را نوشته بودیم سر در سفارت زدیم و تا روز پیروزی انقلاب برادران ما در آنجا ماندند. البته شنیدیم که آن نمایندهی ساواک هم فرار کرده به یک کشور دیگری رفته بود. سفیر نیز فراری شد و در دمشق نماند.
ارسال نظر