اهورا ایمان، به بهانه انتشار آلبوم جدید و برگزاری دور جدید کارگاه شعر و ترانه:
طرفدار سرسخت شاعرانگیِ ترانهام
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: اهورا ایمان، یکی از ترانهسرایان شناخته شده در ترانه و موسیقی چند دهه اخیر است که آثاری از او با صدای خوانندگانی چون محمد اصفهانی، علیرضا قربانی، حمید حامی، زندهیاد ناصر عبداللهی، مانی رهنما، احسان خواجهامیری و... در یاد و خاطر مخاطبان، ماندگار شده است؛ اگرچه او از میانه دهه نود تصمیم گرفت خود، سازنده و خواننده آثار خود باشد و بهنوعی، «خنیاگر» آثار خود باشد. او در روزگاری که بسیاری از منتقدان نسبت به ابتذال شعر و ارزشهای ادبی و رواج آهنگهای بازاری هشدار دادهاند، همیشه روی شاعرانگی در ترانه، تاکید داشته و تلاش کرده ضمن توجه به مقتضیات و نیاز روز مخاطبان، به سهم خود، پاسدار زبان و ادب فارسی باشد. انتشار آلبوم «ساحل فیروزه» و همینطور آغاز دور جدید کارگاههای «شعر و ترانهاش، بهانهای شد تا گفتوگوی تازهای با او داشته باشیم و درباره نگاه او به شعر و ترانه با او همصحبت شویم.
مخاطبان آثار شما اين فرصت را پيدا کردهاند با آلبوم جديدتان، پيگير نوع نگاه و تفکر شما در سرايش و سهم شاعرانگي در ترانههايتان باشند. اين در شرايطي است که اين سالها، جريان ترانه کمتر خود را به شاعرانگي مقيد دانسته است.
بله. متأسفانه بايد بگويم در حال حاضر موسيقي پاپ در کشورمان، ديگر علاقهاي به شعر و شاعرانگي ندارد؛ بلکه صرفا جنبههاي بازاري بودن آلبومها و آثار است که مورد توجه دستاندرکاران مارکت موسيقي قرار ميگيرد. اما از آنجايي که من بهشدت اعتقاد دارم به شاعرانگي در ترانه، تعمدا در آلبوم جديدم با نام «ساحل فيروزه»، اولين قطعه يعني «خداحافظي نکن» را روي يک غزل ساختم تا مدخلي باشد به اين موضوع که چرا موسيقي و ترانه ما از شعر فاصله گرفته است.
اين اهتمام را در آلبوم اولتان هم داشتيد. بازخوردي که طي اين سالها از انتشار آن داشتيد، چه بود؟
زماني که من آلبوم «پروانههاي پيراهنش» را منتشر کردم، عرصه موسيقي در بزنگاه تغيير فرمت انتشار بود؛ يعني تغيير انتشار فيزيکي آلبومها به انتشار ديجيتال. متأسفانه اين مساله باعث شد آنطور که بايد و شايد، شنيده نشد. تا قبل از آن، آلبومهاي موسيقي در تيراژهاي قابل قبولي به شکل فيزيکي منتشر ميشد، براي هر اثر مراسم رونمايي ميگذاشتند و نسخه فيزيکي براي اهالي هنر و موسيقي بهعنوان يک مرجع مطرح بود. من فکر ميکنم يکي از مواردي که به شعر و شاعرانگي در ترانه، همين تغيير بود. نکته ديگري که ميخواهم در اين زمينه به آن اشاره کنم، حذف شدن ارائه شعر در کاور آلبومها، به تبع حذف نسخه فيزيکي آنها است. اگر خاطرتان باشد در يک مقطعي (از اواسط يا اواخر دهه هشتاد تا اواسط دهه 90) اين سنت باب شده بود که متن شعر شاعران و ترانهسرايان در دفترچهاي همراه با کاور آلبوم، منتشر ميشد. آنکار به نوعي مصداقي بود از اهميت دادن به شعر در آثار موسيقايي و جايگاه و اهميت شعر و ريشههايش در سنت شعر کلاسيک فارسي را به مخاطبان يادآوري ميکرد؛ حالا چه شاعر قطعات، زندهياد حسين منزوي بود، چه زندهياد سيمين بهبهاني، چه زندهياد قيصر امينپور و... البته اين کار براي ترانه، کمتر اتفاق ميافتاد اما مثلا در آلبوم «سلام آخر» که سال 1385 منتشر شد و نيمي از ترانههايش را من سروده بودم (و نيم ديگر را زندهياد افشين يداللهي) اين سنت رعايت شده بود. به نظر من همانطور که با غالب شدن انتشار ديجيتال، انتشار نسخههاي فيزيکي آلبومهاي موسيقي کنار گذاشته شد، شاعرانگي هم از موسيقي کنار گذاشته شد. در طول اين سالها، يکي ديگر از تغييراتي که در شکل و قالب ارائه آهنگها شاهدش بوديم، کم شدن زمان آهنگها بوده است. آهنگي که شش- هفت دقيقهاي بود و به مخاطب اجازه ميداد يک شعر خوب و کامل را بشنود، حالا به دو- سه دقيقه کاهش يافته و با اين اتفاق، حتي در مواردي که از قالب غزل استفاده ميشود، رسيدهايم به غزلهاي چهار- پنج بيتي؛ يا مثنويهاي چهار- پنج بيتي؛ آنهم در شرايطي که مثنوي زير 14- 15 بيت، معنا ندارد. بنابراين؛ موسيقي ما بهشکل بيرحمانهاي دچار نوعي مينيماليسم شد که ارزشهاي هنري آثار را بهشکل محسوس تنزل داده و شعر و ادبيات در اين ميان بيشتر از همه آسيب ديد و لطمه خورده است. حالا شعر تبديل شده به عنصري که تنها وظيفهاش، همراهي کردن موسيقي است؛ ديگر وظيفه طرح محتوا، بيان جديد و شاعرانگي را ندارد؛ چراکه اصلا مجالي براي اين اتفاقات پيدا نميکند.
نکته ديگري که در توليد قطعات موسيقي شاهدش هستيم، شباهت آنها به يکديگر است. چرا کارها اينقدر به هم شبيه شدهاند؟
ببينيد؛ آفتي که امروز موسيقي ما دچار آن شده اين است که همه به دنبال الگوبرداري و تکرار الگوهاي تجارياند؛ يعني ميگردند دنبال آثاري که پيشتر توسط ديگر افراد و خوانندهها اجرا شده و مورد استقبال عموم قرار گرفته، خيلي علمي و با آمارگيري آنها را انتخاب ميکنند و سعي ميکنند با همان شاخصهها، آثار مشابهي را توليد کنند؛ با همان ريتم، با همان تعداد رکن در اوزان عروضي (چون معمولا سواد عروضي ندارند)، و با همان مضمون (مثلا در ستايش يا مزمت معشوق). جالب است که گاهي خوانندگان، آثاري را ميخوانند که مناسب سن و سال آنها نيست و دليل اين کار هم اين است که ميخواهند به موفقيت فلان آهنگ با فلان تنظيم که قبلتر براي مخاطبان نوجوان 13- 14 ساله جواب داده، دست پيدا کنند. فقط ميخواهند در مارکت موسيقي، به درآمد بيشتري برسند و در اين ميان، مدام شاهد تکرار و بازتوليد مدلهاي شبيه به هم هستيم. اين اتفاقات معمولا از سوي برخي تهيهکنندگان در بازار پاپ، هدايت ميشود: يک خواننده را پيدا ميکنند، يکي دو سال از او سود ميبرند، شيره جانش را ميمکند و بعد ميروند سراغ يک خواننده ديگر. همين است که اگر بررسي کنيد، ميبينيد مثلا از سال 95- 96 شاهد ورود و مطرح شدن نام تعداد زيادي خواننده بوديم که بعد از چند ماه يا يکي دو سال، فراموش شدند و ديگر اسمي از آنها برده نميشود. دليلش هم اين است که کارشان مبتني بر ظرفيت و استعدادهاي شخصيشان نبوده؛ بلکه فقط سعي داشتند از الگوهاي موجود در مارکت موسيقي کپيبرداري کنند. تبديل شدند به الگوهاي استفادهشده و قرباني الگوريتمهاي بهظاهر موفق بيزينسمنهاي فعال در بازار موسيقي؛ يعني تهيهکنندگاني که تنها هدفشان افزايش سود و بهرهمندي اقتصادي از اين بازار است. اين وسط، کسي حتي دلسوز موسيقي هم نيست؛ چه برسد به ترانه و شعر. اتفاقا اين وسط، بازهم قرباني اصلي شعر و ادبيات است؛ چون الگوهاي زباني مبتذل خودشان را به ترانه تحميل و ذائقه مخاطبان نوجوان را از همان سنين، زايل ميکنند که نتيجهاش تخريب زبان است. من ميگويم زبان، سرمايه ملي ما است و مهمترين جلوهگاه نمود ادبيات و زبان ما «شعر» است؛ شعري که بيشتر از همه آسيب ديده است. اين تفکر شد که من در کار خودم بهدنبال الگوريتمها و الگوهاي بازاري نروم و سعي کنم همان موسيقياي که برخاسته از شعرم است را بسازم؛ حتي اگر يک عده بگويند اين نوع موسيقي، قديمي و دِمُده است؛ ترسي ندارم. افتخار من اين است که موسيقياي را بهکار بگيرم که در خدمت شعر است.
بازار هنر از جمله موسيقي، در سالهاي اخير، بهشدت دچار رشد «مصرفگرايي» شده و توليدات فرهنگي به سمت و سوي صنعتي شدن پيش ميروند. چرا؟
بايد بپذيريم که حال جامعه ما خوب نيست؛ چه بهلحاظ روحي و رواني و چه بهلحاظ فرهنگي. همانطور که کتاب از سبد خريد خانوادهها حذف شده، در ساير هنرها نيز شاهد اين اتفاق بودهايم. امروزه جاي مطالعه يا شنيدن موسيقي مفيد و ارزشمند را اپليکيشنهايي پُر کردهاند که کارشان پخش فيلم و سريال از طريق گوشي و تبلت است؛ که تازه اين امکان هم به طبقات متوسط به بالاي جامعه اختصاص دارد و اقشار کمدرآمد و عموم مردم از آن محروماند. اگر امروز شاهد رشد مخاطبان شبکههاي ماهوارهاي هستيم که تنها هدفشان از پخش سريالهاي خارجي، جذب تبليغات و ترويج مصرفگرايي است، دليلش همين وضعيتيست که جامعه ما دچار آن شده. بايد بپذيريم در عين حال بعد که فشارهاي اقتصادي است، اولين قرباني فرهنگ و هنر است. وقتي يک خانواده براي پرداخت اجاره خانه با مشکل مواجه است، نميرود 70 هزارتومان پول صرف خريد يک آلبوم موسيقي بکند. همين شد که شاهد حذف نسخه فيزيکي آلبومها يا در بهترين حالت، رسيدن تيراژهاي چندصد هزار نسخهاي به تيراژهاي چندصد نسخهاي هستيم.
اما با وجود اين شرايط، همچنان شاهد برگزاري کنسرتهاي متعددي هستيم که با استقبال مخاطبان، بهاصطلاح سولداوت ميشوند.
اولا من فکر ميکنم کنسرتروهاي ما، يک طيف ثابتاند؛ يعني همان افرادي که در کنسرت شعر مولانا ميرود، اگر کنسرت تتلو هم در کشور برگزار شود، در آن شرکت ميکنند. اين طيف، گسترده نشدند و اتفاقا کمتر هم شدهاند. تنها افراد کمي هستند که به لحاظ مالي، قدرت خريد بليت کنسرت دارند و از کنسرت اين خواننده، به کنسرت آن خواننده ميروند. تصور نميکنم اين کنسرت رفتنها هم منطقا ربطي به محتواي هنري و شعري آثار خوانندگاني باشد که روي صحنه ميروند. شايد تنها سه يا چهار خواننده داشته باشيم که مخاطبانشان به دليل محتواي آثارشان، در کنسرت آنها شرکت ميکنند و شايد تعدادشان در مقايسه با کل افرادي که کنسرت ميروند، از يک درصد هم فراتر نرود وگرنه در عمده موارد، کنسرترفتن به يک تفريح لوکس در جامعه ما تبديل شده که افراد متمکن با جمعي از دوستان و خانواده و صرف يکي دو ميليون تومان آن را تجربه ميکنند. شايد هم اين مساله باعث تفاخرشان شود. زياد هم فرقي نميکند که کدام خواننده کنسرت داشته باشد.
يعني مخاطبان کنسرتهاي موسيقي، کمتر تخصصياند.
بله. فکرش را بکنيد يک طيفي که مثلا مخاطب آثار عليرضا قرباني يا همايون شجرياناند، علاوه بر صدا و اجرا، مخاطب شعرهايي هستند که معمولا توسط اين خوانندگان انتخاب ميشود؛ مثل آثار سعدي و حافظ. يا مثلا در يک دوره، شعرهاي سپيد شاعران معاصر، در سبک و سياقي تلفيقي مورد توجه قشرهاي دانشجويي قرار گرفت که تلفيق موسيقي سنتي و شعر مدرن برايشان جالب بود. اما در حال حاضر، همانطور که در ويدئوها ميبينيم، اکثر افرادي که کنسرت ميروند، تينيجرند که بعضا پدرها و مادرهاي خود را نيز راضي کردهاند که آنها را همراهي کنند. اينها مخاطب تخصصي نوع موسيقي يا شعر خاصي نيستند. من اين حرف را از تهيهکنندگان و کنسرتگزاران زيادي شنيدهام که ميگويند؛ کاري بسازيد و بخوانيد که 13- 14 سالهها را به سالن بکشانند.
به نظر ميرسد اين مساله، خطرات فرهنگي زيادي را بههمراه داشته باشد.
بله. دليلش هم اين است که آثاري را براي اين گروه سني توليد و اجرا ميکنند که معمولا مناسب آنها نيست! اين ترانههاي عاشقانه دمدستي که خيلي هم تعدادشان زياد شده، مناسب يک دختر يا پسر 13- 14 ساله نيست؛ چراکه عشق قاعدتا نبايد دغدغه اصل زندگي آنها باشد. آن سوختن و ساختنهاي عاشقانه يا چنين مضاميني که با رفتن يک طرف، زندگي براي طرف مقابل به آخر رسيده و... چه کارکردي ميتواند براي نوجوانها داشته باشد؟ طبيعتا کارکرد مثبتي نخواهد داشت. عرض من اين است که جذب مخاطب نوجوان هم از طريق ساخت آثار مختص اين گروه سني انجام نميشود، بلکه با ترانهها و آهنگهايي انجام ميشود که مناسب آنها نيست.
علاوه بر اين مساله که به آن اشاره کرديد، يکي از مخاطرات اين اتفاقات، زايل شدن ذائقه ادبي و هنري در همان سن نوجواني است. موافقايد؟
قطعا. به نظر من يکي از اتفاقات ناخوشايندي که در اکثر سالنهاي کنسرت ما اتفاق ميافتد، تخريب زبان و ايجاد يک ذائقه نازل است که باعث ميشود وقتي نوجوان امروز ما، 30 يا 40 ساله هم شد، همچنان ذائقه نازلي داشته باشد و فرق يک اثر خلاقانه و ارزشمند را با يک اثر دمدستي و مبتذل، نداند. نکته جالب و مهم اين است که مخاطب نوجوان امروز، به خوانندهاي که در کنسرتش حاضر ميشود، وفادار نميماند و بعد از مدتي، سراغ خواننده تازهتري ميرود که جذابيت بيشتري برايش دارد. اما ذائقه هنرياش را زايل ميکند و آن ذائقه ديگر ميلي ندارد که مثلا آثار جنتيعطايي، اردلان سرفراز و شاعران بزرگ کلاسيک را گوش بدهد. من فکر ميکنم سياستگذاري موسيقي، مبتني بر فرهنگ نيست؛ بلکه بر پايه سود بيشتر و درآمد مالي پيش ميرود و اين باعث شده شعر و موسيقي ما لطمه بخورد. اين شرايط باعث شده بسياري از موزيسينها و نوازندگان خوب کشورمان، به فکر مهاجرت بيفتند؛ آنها به فکر توليد اثر ارزشمندند؛ نه بازتوليد الگوهاي مبتذل. موسيقي ما چراغِ روشن کم دارد که آنها هم بعضا خاموش و وارد چرخه سودآوري و توليد همسو با توليدات بازاري ميشوند. افرادي که براي موسيقي، براي مخاطب و براي اثر خودشان حرمت قائلاند، زياد نيستند.
ترانه و ترانهسرايي در مقطعي - مثل خيلي چيزهاي ديگر
رشدقارچگونهاي داشت؛ هم شاهد انتشـــــار مجموعهترانههاي زيادي بوديم، هم کارگاههاي ترانه و هم فضاي مجازي و... در اين دوره، تعاريفي از ترانه ارائه ميشد که ترانهسرا را موظف به رعايت اصول و قواعد شعري نميکرد. مثلا اگر وزن ايراد داشت يا قافيه و... ميگفتند چون ترانه است، اشکالي ندارد. همچنين يکسري معيارهاي خودساخته را براي ترانه ترويج ميکردند؛ مثلا کوتاه بودن طول و عرض کار (تعداد بيتها و تعداد ارکانهاي عروض)، سادهفهم بودن و... شما از معدود ترانهسراياني هستيد که هميشه روي شاعرانگيِ ترانه اصرار داريد. درباره اين ديدگاه و تاکيدي که روي آن داريد، بيشتر توضيح ميدهيد؟
من طرفدار سرسخت شاعرانگيِ ترانهام، و سعي کردم در اين راه، حتي به قيمت چشمپوشي کردن از درآمد و سود فراواني که در دمدستي سرودن وجود دارد، شاعرانگي و شعرمحور بودن موسيقي را حفظ کنم. معتقدم شعر و ترانه، با وجود تفاوتهايي که با يکديگر دارند، از هم جدا نيستند. کلامِ ترانهسرايي که به شعر آگاه نباشد و نگاه شاعرانه نداشته باشد، محکوم به فناست. با بررسي تاريخ شعر و موسيقي ميتوان به وضوح اين حقيقت را ديد. مگر وقتي که چهرههايي چون ملکالشعراي بهار، عارف قزويني و علياکبر شيدا فعاليت داشتند، سراينده ديگري وجود نداشت؟ خير! بسياري ديگر نيز بودهاند اما تنها برخي از چهرهها از غربال روزگار گذشتهاند و ماندگار شدهاند. من ميگويم تنها آنهايي که شاعر بودهاند و کار شاعرانه خلق کردهاند به چنين جايگاهي رسيدهاند. در دورهاي که رهي معيري، معيني کرمانشاهي، بهادر يگانه، بيژن ترقي و چند چهره ديگر، سراينده اکثر قطعات و موفقترين آنها بودند، بسيار ديگر نيز کار شعر و ترانه ميکردند، اما امروز نام و يادي از آنها و آثارشان باقي نمانده. چرا آثار ماندگار آن دوره، نسلبهنسل از سوي خوانندگان جوان، بازخواني ميشوند؟ چرا اين آثار از موسيقي ما کنار نميروند؟ دليلش تنها يک چيز است: بهرهمندي از شعر و ساختار شاعرانه آنها. در دوره ترانهسرايي مدرن نيز همين است. زماني که امثال جنتيعطايي، ليلا کسري، اردلان سرفراز ترانه ميگفتند، دهها و صدها نفر ديگر هم مشغول به سرايش بودند؛ اما چرا نام و نشاني از آنها و آثارشان نيست؟ چرا از بين هزاران آهنگي که در طول آن سالها ساخته شد، تنها 50 يا 100 اثر ماندگار شده و هميشه شنيده ميشوند؟ حالا يکزماني روي صفحه گرامافون، يکزماني روي نوار کاست، يک زماني روي سيدي، يک زماني روي يواسبي و اپليکيشن و فضاي مجازي... تصور من اين است که بهجز دلايل تاريخي مختلف، يکي از اصليترين دلايل فني، همين شاعرانگي و استوار شدن آثار بر ادبيات و سنت شعر فارسي است. چرا؟ بهدليل اينکه پيشينه تاريخي ايران با ادبيات و شعر گره خورده است. اينجا مملکت سعدي، حافظ و مولوي است که اشعارشان در زندگي مردم جريان دارد؛ بهطوري که هر کدام از ما در صحبتهاي روزمرهمان بارها و بارها از مثلها و نقل قولهايي استفاده ميکنيم که برگرفته از شعر است. البته اين سادهترين دليل است؛ اگرچه حتما دلايل جامعهشناختي ديگري نيز وجود دارد اما قطعا يکي از دلايل ساختاري و فني ماندگاري آن دسته آثار، همين مساله جايگاه تاريخي شعر در کشور ما است. شايد اگر در کشور ما هم مانند برخي کشورهاي اروپايي، موسيقي هنر و سنت غالب بود، تا اين اندازه شاعرانگي و شعر اهميت پيدا نميکرد. اگر ما بهجاي سعدي و حافظ و فردوسي، موتزارت و بتهوون داشتيم، اين سنت ادبي را نداشتيم و آنچه از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشد، موسيقي بود؛ نه شعر. کمااينکه مثلا در آلمان اينگونه است؛ يعني زمينه فرهنگي مردم، موسيقي است و نه شعر و ادبيات. به همين دليل، يکي از اصليترين دغدغههاي من در کارهايم، ماندگاري است. ترجيح ميدهم حتي اگر سالي يک يا دو کار بسازم و منتشر کنم، در ذهن و خاطر مخاطبانم بماند. خوانندههايي هم که در سالهاي گذشته دو يا سه ترانه از من در بين آثارشان بوده، آن چند کار در رپرتوار تمام کنسرتهاشان قرار دارد و خوانده ميشود. ممکن است برخي ندانند که شاعر اين قطعهها، من هستم، اما بالاخره اين سوال ممکن است براي آنها پيش بيايد که چرا اين آهنگها هنوز طرفدار دارند؟
فکر ميکنم حتي ميشود گفت، خوانندگاني که در تاريخ موسيقي ما ماندگار شدهاند، آنهايي بودهاند که آثارشان بر شاعرانگي استوار بوده است.
بله. حتي خوانندههايي بودهاند - خصوصا در دهه پنجاه- که خيلي بهلحاظ فرهنگي و اجتماعي، شخصيت قابل توجه و تاملي نداشتهاند، ولي چون خواننده آثار برگزيدهاي از ترانه و شعر بودهاند، به جايگاه دستنيافتنياي رسيدهاند. لازم نيست اسم ببرم؛ شما خودتان آنها را ميشناسيد. اين واقعيت را نميشود کتمان کرد. به همين خاطر است که من حتي در کارگاههايم روي شعر، تاکيد ويژهاي دارم. اساسا کارگاههاي من، کارگاه «شعر» و ترانه است و به علاقهمنداني که براي حضور در اين کارگاهها اقدام ميکنند هم ميگويم؛ اگر ميل و علاقهاي به شعر نداريد و ترانه را تافته جدابافتهاي از شعر ميدانيد، حضورتان در اين کارگاه اشتباه است. کساني که در کارگاههاي من شرکت ميکنند بايد پيشينه شعري ترانه را بشناسند و به آن قائل باشند. بايد بدانند که ترانه، برخاسته از شعر است. البته با نگاه تاريخي، اين شعر است که برخاسته از ترانه بوده؛ چون ما پيش از اينکه شعر عروضي داشته باشيم، ترانههاي هجايي را داشتيم که اجراي موسيقايي ميشدند. حالا با اين پيوستگي تاريخي، چطور ميشود از شاعرانگي در ترانه غافل شد؟!
ارسال نظر