کیومرث پوراحمد سناریوهای تکراری و قتل های زنجیره ای!
سال هاست. روز به روز هم بدتر می شود. این ماجرای استفاده ابزاری از همه کس و همه چیز را می گویم. به مرده و زنده هم رحم نمی کنیم.
آرمان ملی آنلاین خبرآنلاین نوشت، تفسیری احمقانه و پیش پا افتاده و مبتذل از همه چیز و همه کس طرح میکنیم و بعد از آن که جهان را به قد و قامت کوتوله خود درآوردیم آن وقت به تفسیر و تعبیرش مینشینیم و حکم صادر میکنیم. دیگر این قدر همه چیز قابل پیش بینی است که هیچ اتفاقی هم تو را متعجب نمیکند و یا حتی انگیزه نمیدهد تا دو خط بنویسی و یا دو کلمه اظهار نظر کنی. پیشاپیش معلوم است فلان روزنامه عصبانی چه تیتری میزند، بهمان دوزاری نگار چه گزارشی ارائه میکند و...الخ.
درباره زنده یاد کیومرث پوراحمد هم این سناریو تکرار شد. کسی خیلی حواسش به سازنده قصه های مجید و به خاطر هانیه و شب یلدا نبود. هرکسی از ظن خود یار او شده بود. البته این وسط تعداد کسانی که میخواستند در پناه جسد آن قد و قامت بلند، مرده خوری کنند و جبن ذاتی شان باعث میشد جرئت نکنند حرفشان را صریح بزنند و سعی داشتند از پوراحمد یک برانداز تمام عیار بسازند بیشتر از بقیه بود. آنها هم درست مثل کسانی که آن طرف قضیه ایستاده بودند و در مقام قسیم جنت و نار تکلیف پوراحمد را در آن دنیا هم مشخص میکردند حال بهم زن بودند. دو گروه کین توز و عبوس که سودای نابودی این سرزمین را دارند. یکی در هیئت مدافع ارزشها و دین مداری و آن دیگری در لباس دفاع از آزادی و نجات ایران.
اما فارغ از این دعواهای همیشگی و هیاهو بر سر هیچ،کیومرث پوراحمد هنرمند درجه یکی بود که با فرونشستن این غبارها حد و اندازه اش مشخص خواهد شد. خدا رحمت کند مرتضی آوینی را که هنگام پخش قصه های مجید آن قدر سر ذوق آمده بود که تیتر زد:ایران دوستت دارم. هنوز لبخندی را که کیومرث پوراحمد بر لب داشت و با دسته گلی بزرگ به دیدن آقای آوینی آمده بود از خاطر نمیبرم. ما در طبقه پایین مجله سوره،مجله شعر را در میآوردیم. کیومرث پوراحمد به اشتباه در مجله شعر را زده بود. آدرس درست را به او دادم. بعد از آن هم بارها و بارها او را دیدم. در مجالس و محافل مختلف اما پر رنگ ترین تصویری که از او در خاطرم مانده است همان لبخند است و دسته گلی بزرگ که برای قدرشناسی از یک آدم حسابی آورده بود. خدایش بیامرزاد و او را غریق رحمت واسعه خویش گرداناد! از روزی که کیومرث پوراحمد به رحمت خدا رفته است تا به امروز که سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی است چند نکته به ذهنم رسیده است که سعی میکنم آنها را به اختصار در این جا بنویسم:
۱-فکر میکنم همین الان هم که من دارم این کلمات را تایپ میکنم عدهای سرخورده و پریشان پای یک لوله که ضخامتش تحمل یک قامت بلند و یک طناب را داشته باشد نشستهاند. شاید هم مشغول نوشتن چیزهایی برای خانوادهاند. شاید رسیدهاند به صفحه هشتم. شاید دارند آخرین چیزهایی را که در زندگی دوست داشتهاند در ذهنشان مرور میکنند. نمیدانم. اما این خیال لعنتی دست از سرم برنمی دارد که عدهای در موقعیت مشابه همین چند روز پیش کیومرث پوراحمد قرار دارند. ممکن است به جای انزلی رفته باشند جای دیگری. یا اصلا جایی نرفته باشند و از غیبت خانواده استفاده کردهاند برای این که کلک خودشان را بکنند. شاید اصلا خانوادهای در کار نیست و در تنهایی دست به کار شدهاند. نمیدانم اما یک جورهایی حدس میزنم این اتفاقها در حال رخ دادن است. اگر عزیزی دارید که فکر میکنید باید صرفا به حرف هایش گوش بدهید حتما این کار را بکنید. حتی اگر حوصله شنیدن حرف هایش را ندارید. میگویند آزاده نامداری قبل از آن که دست به کار شود به یکی دو تن از دوستانش پیام داده بود که اگر میشود همدیگر را ببینیم و کمی حرف بزنیم و دوستان هم پاسخ داده بودند انشاءالله بعد از پایان تعطیلات. شاید اگر کسی از دوستان فقط با او حرف میزد کار به این جاها نمیکشید.اگر کارهای هستید با دیگران به تندی و تلخی برخورد نکنید. چه میدانید؟ شاید طرف مقابلتان قد و قامتش بلند باشد و به قیافه اش اصلا دل نازکی نیاید اما قلبش به اندازه قلب یک کودک باشد. حساس و زودرنج. زلال و پر از عاطفه. شاید همین که به او بگویید این فیلمنامه ات به درد نمیخورد برود توی این فکر که یک جورهایی به زندگی اش خاتمه دهد. نمیدانم ولی شمارا به خدا امید کسی را ناامید نکنید. من معلم اخلاق نیستم و این حرفها هم به من نمیآید اما این روزها، روزهای خوبی نیستند. کمی مهر و مدارا میتواند خیلی از زندگیها را نجات دهد.
۲-منتقدان محترم! کمی انصاف هم بد نیست. اول از همه خودم را عرض میکنم. به گمانم سر فیلم آخر مرحوم پوراحمد خیلی لحن خوبی نداشتم. نمیدانم چه میشود که ناگهان از یاد میبریم همین کسی که داریم به فیلمش میخندیم چه قدر پیش از اینها خاطرات خوبی برایمان ساخته بود.وسط فیلم به تمسخر دست میزنیم و یا ناجوانمردانه صداهای ناهنجاری از خودمان در میآوریم تا اعتراضمان را مثلا نسبت به فیلم نشان دهیم اما نمیدانیم آن فیلمساز هم آدم است و شب قرار است برود خانه شان و با همسر و بچه اش بنشیند سر یک سفره. نمیدانیم که ممکن است فیلمساز مغضوب ما به یاد بیاورد تشویق های سالیان پیش را و دلش تنگ شود برای آن روزها و بغض کند و نصفه شبی بغضش بترکد و پتو به دندان بگیرد تا کسی صدایش را نشنود.
۳-دیدهام کسانی نوشتهاند پوراحمد را به قتل رساندهاند و این هم یک سری از قتل های زنجیرهای است. من این چیزها را نمیدانم اما خوب میدانم قتل های زنجیرهای فقط به دست سعید امامی و اعوان و انصار او صورت نمیگیرد. ما هم گاهی کم از قاتلان زنجیرهای نداریم. همین مایی که در جشنواره پیشین سلاخی اش کردیم. گفت در جشنواره شرکت نمیکند. این را گفت تا به ما نشان بدهد داغدار است. تا نشان بدهد مردم برایش مهمند. اما ما به جای همدردی با او مسخره اش کردیم. فحشش دادیم و به او گفتیم:برو سفارشی ساز! او را متهم کردیم که همیشه با حکومت بوده. یا با صدا و سیما همکاری کرده یا با نهادهای امنیتی. همین مایی که پس از مرگش فیلم مصاحبه اش را پخش کردیم تا اثبات کنیم او برای ساختن قصه های مجید ریالی از صدا و سیما پولی نگرفته. بله. ما مردمان بی رحمی هستیم و پایش بیفتد از قاتلان زنجیرهای هم بدتر.
۴-می خواهید فحش بدهید به نظام؟ خب بدهید چه کار به پوراحمد دارید؟ معترض بود؟ معلوم است که بود. اصلا هنرمند ذاتا معترض است و کار هنری یک جور اعتراض به وضع موجود. اما چرا همه شان و منزلتش را در همان چهارتا بد و بیراهی که به بانیان وضع موجود داده خلاصه میکنید؟ یعنی پوراحمد فقط همین بود؟ آن همه هوش و طنز و خلاقیت و جسارت را فراموش کنیم و بچسبیم به همان چهارتا بد و بیراه؟ برفرض که با شما همراه شدیم و چنین کردیم آن وقت اگر آب و هوای سیاسی اقتضا کرد که بگویید پوراحمد همان فیلمساز سفارشی سازی بود که با صدا و سیما و نیروهای امنیتی و مرتضی آوینی و حبیب احمدزاده رفیق بود چه خاکی باید توی سرمان بریزیم؟
۵-دوستان شبه روشنفکر! عزیزان سوپر حزب اللهی! طرفداران حاکمیت یک دست! مدعیان براندازی! کیومرث پوراحمد قبل از هرچیزی که شما در پی اثبات آنید آدم بود. میفهمید؟ آدم بود. و چون آدم بود و مثل شما در یک قالب تنگ از پیش تعیین شده و تعریف شده نمیگنجید هم مرتضی و ما را ساخت و هم شب یلدا را. هم سید محمد خاتمی را به شدت دوست داشت و هم گاهی حرف های تندی میزد که هیچ اصلاحطلبی جرئت بر زبان آوردنش را نداشت. هم فیلم جنگی ساخت و هم عاشقانه. چرا؟ چون آدم بود. چیزی که فهمش برای شما خیلی سخت است. آدمهایی مثل او در این سرزمین کم نیستند. آدمهایی که علی رغم انتقادات رادیکالی که به وضع موجود دارند هم چنان سرزمینشان را دوست دارند. آدمهایی سلامت. شریف. زلال. هنر فهم و هنرمند. شما میتوانید آنها را دوست نداشته باشید. ایرادی هم ندارد. آنها نیازی به محبت شما و امثال شما ندارند. اما لطفا از سر راهشان کنار بروید. بگذارید آنها نفس بکشند. فقط همین
ارسال نظر