گفتوگوی تفصیلی آرمان ملی با صادق زیباکلام
بخشهایی از حاکمیت پیام نارضایتیهای 1401 را گرفتند | قضاوتها نسبت به جمهوری اسلامی از روی بغض و کینه است
دهههای پس از انقلاب اسلامی جامعه با فراز و فرودهای مختلفی مواجه بوده است و هر دولتی با رویکردهای و نوع تفکرات خود 8 سال آنطور که میخواسته کشور را پیش برده است؛ هاشمی رفسنجانی به سازندگی پرداخت، خاتمی بر مدار اصلاحات پیش رفت، احمدینژاد عدالتورزی پیشه کرد و روحانی مسیر اعتدال را پیش گرفت. اما در این مسیر بعضا شاهد نارضایتیهایی نیز بودهایم که خود را در قالب عدم شرکت در انتخابات یا اعتراضات خیابانی و ... نشان داده است.
به گزارش آرمان ملی آنلاین با این حال از میانههای دهه نود به این سو اعتراضات مردم نسبت به عملکردها بیشتر شد. چنانکه برخی معتقدند اگر در سال 88 نوع اعتراضات سیاسی بود؛ در سالهای 96 و 98 این اعتراضات سویههای اقتصادی گرفت؛ اما به قرائت عدهای از تحلیلگران نارضایتیهای شش ماهه دوم 1401 را نه میتوان سیاسی دانست و نه اقتصادی قلمداد کرد بلکه آن را نوعی اعتراض سبک زندگی نام نهادند. حال پرسش اینجاست که با توجه به آنچه در جامعه در قالب مطالبات مطرح است و نوع رویکردهای حاکمیت تکلیف مفهومی بهنام سرمایه اجتماعی چه میشود و اکنون این سرمایه در چه جایگاهی قرار دارد. در این خصوص «آرمان ملی» با صادق زیباکلام، استاد دانشگاه و فعال سیاسی به گفتوگو پرداخته است که در ادامه میخوانید.
ارزیابی شما به لحاظ تاریخی از مقاطع مختلف انتخابی که نوع نگاه مردم و حاکمیت متغیر بوده چگونه است؟
من معتقدم که در ایران یک نظام ایدئولوژیک حاکم بوده و از همان سالهای 58 و 59 این ایدئولوژی به گفتمان مسلط بدل شد در قالب آنچه که جهان به نام جمهوری اسلامی ایران میشناسد. در ابتدا این ایدئولوژی با همراهی کسر قابل توجهی از مردم روبهرو بود و یا در بهترین حالت با اعتراضات و مخالفتهایی روبهرو نبود و نظام چندان مشکلی نداشت و بهراحتی از آن ایدئولوژی ، افکار و آرمانهایش در داخل و خارج کشور دفاع میکرد. اما به تدریج انتقادات نسبت به آن ایدئولوژی بهوجود آمد و آن ایدئولوژی با ناکامیهای اقتصادی در عرصه داخلی و خارجی روبهرو شد. البته ابعاد آن چندان گسترده نبود هر چند که در دهه 60 هم نارضایتیهای وجود داشت اما چندان زیاد نبود. اکثریت از همان ایدئولوژی حاکم دفاع میکردند. اما از دهه دوم انقلاب نارضایتیها بیشتر شد. در انتخابات است که تفکر اصلی حکومتی ظاهر میشود و میخواهند نمایندگان مجلس، دولت و رئیس جمهور از آن تفکر باشند.
در دهه 60 رئیس جمهور و کسانی که در مجلس بودند از همان تفکر بودند و 50تا 60 درصد نیز از آن تفکر حمایت میکردند و رای میدادند. آخرین باری که این اتفاق افتاد در انتخابات سال 1372 در دور دوم مرحوم آیت ا... هاشمی رفسنجانی بود که حدود 13 میلیون به آن دولت رای دادند و مجالس چهارم و پنجم نیز به همان تفکر رای داده میشد تا انتخابات دوم خرداد 76. من معتقدم انتخابات دوم خرداد 76 یک نقطه عطف بود برای اینکه برای اولین بار این تفکر با یک نه از سوی بخش بزرگی از مردم مواجه شد. چیزی که از ابتدای انقلاب تا آن زمان چیزی حدود 16 سال اتفاق نیفتاده بود. گفتمان غالب گفت آقای ناطق نوری نامزد اصلح است اما مردم رفتند به شخصی به اسم آقای خاتمی رای دادند. اگر چه او هم روحانی بود. لذا من فکر میکنم این دوگانگی برای اولین بار در دوم خرداد 76 خود را نشان داد. درست است که این روند برای اولین بار در دوم خرداد 76 شکل گرفت و ظاهر شد اما تاکنون افتان و خیزان با ما بوده است. بعد8 سال آقای احمدینژاد آمد و آن سرخوردگیهایی که مردم احساس کردند از اینکه اصلاحات موفق نشد و آقای خاتمی و همکارانش نتوانستند گامهایی را بردارند در حمایت از آقای احمدینژاد خود را نشان داد. یک بار دیگر بین آنچه که حکومت فکر میکرد و در دور اول آقای احمدینژاد از 84 تا 88 باز بین 17 میلیون از مردم یگانگی بوجود آمد. اما آن نارضایتی که قبل از آقای احمدی نژاد بوجود آمد ظاهر شد که در قالب اعتراضات سال 88خود را نشان داد .
دور دوم احمدینژاد نیز به دلایلی بین پایگاه سیاسی او و اصولگراها شکاف بهوجود آمد و به هشت سال روحانی رسیدیم. در 8 سال روحانی این شکاف به نحوی بیشتر شد برای اینکه در 8 سال روحانی هم در سال 92و هم در سال 96 یک روزنه امیدی پیدا شد که به موجب انتخاب آقای روحانی یک گشایشی بهوجود آید.
من معتقدم آخرین بار که مردم در انتخابات شرکت کردند به این امید که تغییری به وجود آید انتخابات دور دوم روحانی بود. لذا معتقدم چهار سال دوم آقای روحانی از 96 تا 1400 نقطه عطف دیگری بود که مردم در سال 96 ،24 میلیون به آقای روحانی و 17 میلیون به آقای رئیسی رای دادند و بالای 60 درصد در انتخابات شرکت کردند. این نشان میدهد که قطعا اگر مردم به این نتیجه رسیده بودند که هیچ امیدی نیست نمیآمدند 24 میلیون رای بدهند
برخی معتقدند مردم با امید بالایی در انتخابات 96 شرکت کردند اما اتفاقات همان سال یا سالهای بعد نشان داد که آنچه مد نظر مردم است چندان محقق نخواهد شد نگاه شما به این موضوع چگونه است؟
من معتقدم آخرین بار که مردم در انتخابات شرکت کردند به این امید که تغییری به وجود آید انتخابات دور دوم روحانی بود. لذا معتقدم چهار سال دوم آقای روحانی از 96 تا 1400 نقطه عطف دیگری بود که مردم در سال 96 ،24 میلیون به آقای روحانی و 17 میلیون به آقای رئیسی رای دادند و بالای 60 درصد در انتخابات شرکت کردند. این نشان میدهد که قطعا اگر مردم به این نتیجه رسیده بودند که هیچ امیدی نیست نمیآمدند 24 میلیون رای بدهند. شما اگر معتقد باشید که هیچ فایدهای ندارد و هیچ اصلاح و تغییری نمیشود بوجود آورد، نمیروید در انتخابات شرکت کنید. همچنانکه در انتخابات 1400 شاهد بودیم و همانطور که دیدیم کمتر از 30 درصد در تهران و شهرهای بزرگ در انتخابات شرکت کردند .
از انتخابات سال 1400 که عبور کنیم من معتقدم اعتراضات سال 1401 نقطه عطف سوم بود. نقطه عطف اول در سال 76 بود. نقطه عطف دوم انتخابات سال 96 بود هر چند که آن زمان نیز مخالفتها را جدی نگرفته بودند. چنانکه دیدیم مردم در دوم خرداد76 به آقای خاتمی رای دادند و در 29 اردیبهشت 96 ،24 میلیون به آقای روحانی رای دادند اما هنوز حاکمیت پیام را دریافت نکرده بود.
شرایط اجتماعی جامعه در سال گذشته به نحوی پیش رفت که اگر در مقاطع قبلی در 96 یا 98 نارضایتیهای مردم سویههای اقتصادی داشت؛ در 1401 به سمت و سوی دیگری رفت؛ ارزیابی شما از علل این نارضایتیها چگونه است؟
من فکر میکنم نقطه عطف سوم جمهوری اسلامی اعتراضات سال 1401 بود. لذا دیگر نمیشد که صدای اعتراض را نشنویم. من فکر میکنم بخشهایی از حاکمیت در طی آن 4 ماه اعتراضات متوجه شدند که معترض دارند. حاکمیت متوجه شد که بخصوص جوانان و نسلهای بعد از انقلاب و دهههای هفتاد و هشتادیها منتقد و بعضا مخالف هستند. البته من معتقدم که خیلی از افراد داخل حکومت پیام اعتراضات 1401 را گرفتند. حال باز نمیکنند یا مصلحتاندیشی میکند. این آگاهی در مجلس ،دولت، برخی نهادهای خاص و ... بوجود آمده و متوجه شدند که اعتراض مردم از چه باب است.البته یکی از چیزهایی که حاکمیت از اعتراضات 1401 تعبیر میکند این است که این اعتراضات اقتصادی است. لذا معتقدند اگر رئیسی بهتر کار کند؛ اگر روحانی بهتر در 8 سال کار میکرد یا احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی بهتر کار میکردند و اصلاحطلبان فقط به دنبال مسائل سیاسی و گفتوگوی تمدنها نمیرفتند و به فکر اقتصاد میرفتند وضع ما این نبود. اگر آمریکا ما را تحریم نکرده بود وضعیت اینطور نبود. در حالی که اقتصاد نیست.
آنچه بخشی از جوانان را به کف خیابان آورده ناامیدی است. من سال 70 پس از اخذ مدرک دکترا از انگلیس به ایران بازگشتم و آن زمان درس خواندن خیلی ارزش داشت و کسی که درس میخواند همه به عنوان یک دانشجوی فکور و فهیم به او احترام میگذاشتند اما اکنون اگر کسی خوب درس بخواند میگویند معلوم نیست از کدام شهرستان آمده و کسی به دنبال این مساله نیست. امروز همه به دنبال آن هستند که چگونه گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، چگونه مهاجرت کنیم ، چگونه پول دربیاوریم. این مساله را مسئولان نمیتوانند نفهمیده باشند.
بعد8 سال آقای احمدینژاد آمد و آن سرخوردگیهایی که مردم احساس کردند از اینکه اصلاحات موفق نشد و آقای خاتمی و همکارانش نتوانستند گامهایی را بردارند در حمایت از آقای احمدینژاد خود را نشان داد. یک بار دیگر بین آنچه که حکومت فکر میکرد و در دور اول آقای احمدینژاد از 84 تا 88 باز بین 17 میلیون از مردم یگانگی بهوجود آمد
روند سرمایه اجتماعی طی دهههای مختلف در مقاطع متفاوت کاهش یا افزایش داشته است؛ اما اکنون شاهدیم که این روند بیش از آنکه در جهت حمایت از دولت و برخی نهادها باشد کاهشی شده است؛ این موضوع را از چه منظری میتوان تحلیل کرد؟
امروز با نسلی تحت عنوان دهه هفتادی و دهه هشتادی مواجهیم و یکی از اتفاقاتی که افتاده این است که مفهومی به نام سرمایه اجتماعی آسیب دیده است. من همیشه این مثال را میزنم که اگر فردی در دهه 60 از مریخ به ایران میآمد و برای مثلا پادشاه مریخ گزارشی تهیه میکرد که چرا مردم ایران علیه پهلوی قیام کردند میگوید به دلیل عواملی چون نارضایتی ؛ سانسور، شکنجه 5 هزار زندانی سیاسی، عدم انتخابات و مطبوعات آزاد و ... مردم علیه پهلویها شدند. آن فرد ده سال بعد به ایران میآید در دهه هفتاد و دومرتبه گزارشی تهیه میکند و میگوید که مردم همچنان نسبت به پهلویها منزجر هستند و جنگ تمام شده و آقای هاشمی میخواهد کارهایی کند. مجددا ده سال بعد یعنی دهه هشتاد که بیست سال از انقلاب گذشته به ایران باز میگردد که گزارشی تهیه کند. میگوید مردم همچنان مخالف رژیم سابق هستند، پای انقلاب ایستادهاند ولی یک اعتراضات محدودی هم میکنند و به یک سیدی به اسم خاتمی رای دادند که فضای بازتر و آزادی مطبوعات به وجود بیاورد. آن فرد دوباره میرود و 20 سال بعد میآید و این بار گزارش متفاوتی تهیه میکند و میگوید برخی معترضند و بعضا شعارهای ساختارشکنانه میدهند.
آن زمان پادشاه مریخ به گزارشگر میگوید مطمئن هستی که به ایران رفته بودی؟ تا سالها و دهههای گذشته در همه گزارش ها همه مردم موافق بودند پس چه شده که عدهای به این نارضایتی رسیدهاند؟ مریخی دیگری میرود و جستجو میکند تا منابعی پیدا کند و بفهمد علت نارضایتی مردم بعد از چند دهه چه بوده است. اما کتاب یا منابعی پیدا نمیکند که چرا مردم اعتراض میکنند و برخی شعارهایی ساختار شکنانه میدهند.پادشاه مریخ از وی میخواهد چند منبع از مطالعات و تحقیقاتی که دهفتادیها و هشتادیها انجام دادند که نشان میدهد بر اساس آن با دولت و حاکمیت مخالفت میکنند ارائه دهد که گزارشکر میگوید منابعی وجود ندارد. پادشاه مریخ میگوید مگر میشود بدون اینکه هیچ مطالعهای صورت گرفته باشد فهمیده باشند عملکرد رژیم سابق چگونه بوده و حکومت فعلی چه عملکردی داشته است. اما اگر پادشاه مریخ به من بگوید که آقای زیباکلام چرا مردم بر خلاف دهههای قبل معترض هستند میگویم اینها هیچ مطالعهای نکردند و نسبت به انقلاب، جمهوری اسلامی و ما که انقلاب کردیم بغض و کینه پیدا کردند و عاشق برخی اپوزیسونهای خارج شدند و از بغض و کینه و نفرتی که از عملکردها پیدا کردند به این مسیر رفتهاند. اما بغض و کینه و نفرتی که از روی احساس باشد؛ یا نظر سیاسی که از روی بغض و کینه و نفرت باشد ارزشی ندارد. چقدر قضاوت دهه هشتادی ها که یک کتاب نخوانده اند در انقلاب اسلامی ارزش دارد.
ارسال نظر