انباشت کلیشهای سیاست
سیاست به معنای امر روزمره، نقطه اشتراک بین دولت رئیسی و دولت روحانی است. هر دو این دولتها بر این باورند که فهم مشترکی از سیاست وجود دارد که براساسآن میتوان در غیاب مردم کارها را پیش برد و چهبسا با مداخله مردم حل مسائل و مشکلات ناممکن خواهد شد.
آرمانملی آنلاین شرق نوشت،سیاست به معنای امر روزمره، نقطه اشتراک بین دولت رئیسی و دولت روحانی است. هر دو این دولتها بر این باورند که فهم مشترکی از سیاست وجود دارد که براساسآن میتوان در غیاب مردم کارها را پیش برد و چهبسا با مداخله مردم حل مسائل و مشکلات ناممکن خواهد شد. این فهم از سیاست یعنی باور به دولت مقتدر، که نه دولت رئیسی توانست اینگونه باشد و نه دولت روحانی اینگونه بود. از طرف دیگر، جریانهای سیاسی و تحلیلگران سیاسی نیز باوری راسخ به سیاست بهعنوان امری روزمره دارند. همین باور به سیاست به معنای امر روزمره یا سیاست مبتنی بر فهم مشترک است که دولت، جریانهای سیاسی و تحلیلگران را غافلگیر کرده است. بگذریم از اینکه بعد از اعتراضات اخیر بسیاری مدعی شدند که چنین وقایعی را پیشبینی کردهاند. البته ناگفته پیداست که در چنین شرایط اقتصادی و تنگناهای اجتماعی پیشبینی وقایع اینچنینی کار چندان دشواری نیست؛ چراکه وقوع آن در هر زمان و مکان محتمل است. اینک نیز بسیار شنیده میشود که میگویند اعتراضات بعدی در پی مشکلات اقتصادی موجود روی خواهد داد. اینگونه تحلیلها یا پیشگوییهای سیاسی مثل این است که بگوییم زمستان در راه است. زمستان در راه است، یکی از ضرورتهاست؛ مثل قوه جاذبه زمین. هیچکس با باور به جاذبه زمین خودش را از بالای پشتبام پایین نمیاندازد. کسی که خودش را از پشتبام پایین میاندازد، برخلاف ضرورت جاذبه زمین عمل میکند. با باور به اینکه جاذبه زمین او را فروخواهد کشید و به هستیاش پایان خواهد داد. همانگونه که رخدادها بر اثر ضرورت شکل میگیرند؛ اما الزاما در قاعده ضرورتها نمیگنجند. باور به سیاست بهعنوان امر روزمره و رایج، مبتنی بر فهم مشترک هم مانند ضرورتها عمل میکند. هیچ نکته خلاقانهای در آن وجود ندارد و تفاوت در آن نادیده گرفته شده است. سیاست مانند فلسفه و هنر وابسته به نگاه خلاقانه است. اگر بپذیریم اینک سیاست در جامعه به بنبست رسیده است؛ یعنی خلاقیت سیاسی مرده است و دقیقتر آن است که بگوییم سیاست به معنای امر روزمره دیگر کار نمیکند و تغییر شرایط موجود با همان تحلیلهای سابق ناممکن است. در سیاستورزی کنونی چه در جناحهای سیاسی و چه در میان تحلیلگران رسمی و غیررسمی و اپوزیسیون با نوعی انباشت کلیشهها روبهرو هستیم؛ کلیشههایی که درصددند خود را نو جلوه دهند اما در بطن خود از کلیشهها پیروی میکنند. بسیاری از تحلیلگران نیز همین سیاست بهبنبسترسیده را کالایی کرده و میفروشند و با تکیه بر فهم مشترک به شهرت خود اضافه میکنند. مخاطبان آنان نیز از میان افراد جامعهای هستند که سیاست را بهعنوان امر روزمره درک میکنند؛ اما آدمهایی که در پی رخداد به خیابان میآیند، بهندرت از میان ایندست آدمها هستند. آنهایی که به خیابان میآیند، از قواعد سیاست مبتنی بر فهم مشترک پیروی نمیکنند. چهبسا افرادی که در پی سیاستورزی به خیابان احضار میشوند، هیچ برداشتی از سیاست به معنای رایج آن نداشته باشند و از همین رو است که رفتارهای آنان پیشبینیناپذیر است. این آدمها کسانیاند که براساس میل خود پا به میدان گذاشتهاند و در مسیر میل خود به دیگران متصل شدهاند و این اتصالها بر وقایع پیشبینیناپذیر استوار است؛ اتصالهایی که با سیاست به معنای فهم مشترک قابل درک نیست. اینگونه اتصالات بیش از هر چیز شبیه یک رخداد عاشقانه است. به تعبیر کلر کولبروک «عشق رویارویی با شخصی دیگر است؛ که جهانی ممکن را به رویمان میگشاید. مفهوم عشق، یک شکل خاص از عشق - مثلا عشق میان دو نفر- نیست و نمیتوان گفت که این چیستی عشق است. مفهوم عشق بهمثابه مواجههای ممکن با دیگری، مانند جهانی کاملا جدید، به ما اجازه میدهد که به اشکالی از عشق بیندیشیم که هنوز موجود نیستند، اشکالی که بالقوهاند، نه بالفعل».
مفهوم سیاست، امر روزمره نیست. مفهوم سیاست مانند مفهوم فلسفه و هنر است. نزد دولوز، «مفهوم» قدرت فرارفتن از آنچه میدانیم و تجربه میکنیم است. تجربه اندیشیدن به اینکه چگونه تجربه میتواند گسترش یابد. دولوز باور دارد: «فلسفه چالش مستمری برای متفاوت اندیشیدن از طریق خلق مسئلهها است. فلسفه قدرتی یگانه است؛ اما در مواجهه با قدرتها است که توانایی یافته. رویدادهای علم و هنر، مسئلههای جدید در فلسفه پدید میآورند... . فلسفه و هنر و علم پیگیریهای آکادمیکی برای دستیابی به شناختی بیطرفانه نیستند؛ بلکه هر تفکری یک هنر و رویدادی در حیات است». آنچه به این جملات اعتبار بیشتری میبخشد، این است که دولوز یک فیلسوف سیاسی است و سیاست را بهمثابه یک تفکر، یک هنر و یک حیاتِ تازه میفهمد. سیاست از منظر او، ربطی به فهم مشترک ندارد. سیاست مانند ادبیات بایستی خلاقانه باشد. به تعبیر کولبروک: «ادبیات ادعایی درباره چیستی جهان ندارد؛ بلکه خواستار تخیل در باب جهانی ممکن است». راه گریز از سیاست روزمره تخیل سیاسی است. این تخیل سیاسی است که راههای ناممکن را به روی ما میگشاید. بیتردید همه رخدادها بر تخیل سیاسی استوارند. تخیلی که جهانهای ناممکن را ممکن میسازد. بدون تخیل سیاست میمیرد، همانگونه که ادبیات و فلسفه میمیرد. برای فهم خلاقانه از سیاست ناگزیر باید تخیل ورزید و ادبیات منبع غنی برای تخیل است؛ اما نادرند کسانی که در حوزه سیاست با ادبیات آشنا باشند.
نادرند تحلیلگران سیاسی و جامعهشناسانی که رمان بخوانند. رمان پدیده عصر مدرن مملو از همان آدمهایی است که موضوع سیاستاند. سیاستورزی در عرصه زندگی روزمره، بازنمایی واقعیتهای موجود است و از این رو است که کاری از پیش نمیبرد. اغلب تحلیلها و تفسیرهای تحلیلگران سیاسی، واکنشی به وقایع رخداده است، نه کنشی خلاقانه در مواجهه با آنان. این جمله تکراری را مکرر شنیدهایم که مردم ما را غافلگیر کردهاند، مردم از ما پیشی گرفتهاند و مردم... . در غیاب کنش خلاقانه مردم مسیر را نشان خواهند داد. مسیری که الزاما به سرمنزل مقصود نخواهد رسید. سیاست به معنای امر خلاقانه، نه در پی مردم دویدن است و نه از آنان پرهیزکردن. کنش خلاقانه سیاست تکاندهنده است و تجربه را تحریک میکند و در اتصال مردم توانهای آنان را افزایش خواهد داد. چنین فضایی در جامعه ایران وجود ندارد. از این رو است که میتوان گفت جامعه سیاسی به بنبست رسیده است، توان مردم کاهش یافته و سیاست به امر روزمره تنزل یافته است. در این بستر دولت رئیسی کارهایی را پیش میبرد. در غیاب مردم سره و ناسره به یک میزان اهمیت دارد. سیاستگریزی که با دولت روحانی آغاز شده بود، به مرحله پایانی خود، یعنی سیاست بدون مردم در دولت رئیسی نزدیک شده است.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «ژیل دولوز» کلر کولبروک، ترجمه رضا سیروان، نشر مرکز استفاده شده است.
ارسال نظر