چرا مشکلات حل نمیشود؟
مشکلات بخش جدایی ناپذیر زندگی همه افراد است. برخی اوقات همین زندگی کوتاه ناتوانی شما در بخشی از زندگی را با ایجاد مشکل به شما یادآوری میکند. فرار از مشکل هیچ فایدهای ندارد. باید بیاموزی چگونه مشکل را حل کنی.
به گزارش آرمان ملی آنلاین ، نشستم کنج اتاقم. با خود میاندیشم. چرا غصه ما رو یه لحظه تنها نمیذاره. اتاقم کاملا سیاه شده است. دیگر خبری از قناری کوچک نیست که مدام در فکر آواز بود و روی یکی از گل سرخها نشسته بود و تکان نمیخورد. پارچه مشکی کشیدم. خبری از کاغد دیواری مسخره نیست. تنها روشنی اتاق، نور کم رمق زرد لامپ قدیمی 100 وات است.
با خود میاندیشم چرا این کاغذ دیواری مسخره را برای اتاق خواب انتخاب کردم. اتاقم پر شده از گل سرخ قرمز با زمینه سفید و گلبرگهای شاداب که انگار باران بهاری لحظه پیش قطع شده است. حالم از این طراوت مصنوعی به هم میخورد.
چمباتمه زدم. با موهای جلوی سرم که از پیشانی کوتاه من پایین آمده بازی میکنم. سوالات سمج لعنتی قطع نمیشود. دارکوب با بالهای بسته بر گردنم نشسته و بی وقفه با سوالات تکرای بر مغزم میکوبد. چرا من باید به این دنیا بیام؟ چرا باید اینهمه مشکلات و سختی بیوفته روی دوشم؟ چرا من به تنهایی باید تمام این بار سنگین مشکلات رو حمل کنم؟چرا خدا اصلا من رو آفرید؟ آیا یعنی واقعا خداوند من رو آفرید تا من رو بفرسته روی کره زمین و تا آخر عمرم من رو مورد آزمایش قرار بده و در نهایت من در حال دست و پا زدن زیر مشکلات و سختی ها بمیرم؟ آیا واقعا این سختی ها امتحان الهی هستن؟ اگر هستن خب اصلا چرا خدا باید انقدر من رو مورد آزمایش قرار بده و اصلا چرا خدا باید انقدر به مخلوق خودش شک داشته باشه؟
انگار از پیمودن راه طولانی بی حاصل خستهام و نشستهام. دارکوب هم دست بردار نیست. میکوبد و میکوبد.
چشم باز کردم و یادم آمد همه چون باد میدویدند. تنها من بودم که یک پایم لاغرتر از پای دیگر بود. بلند میشدم سکندری می خوردم. پای لنگ کم بود، این هم شد قوز بالای قوز. خدایا دیگر نمیتوانم تنهایی را تحمل کنم. مادرم دو سال پیش در شبی تابستانی تیر ماه در سن 52 سال با حمله قلبی از دنیا رفت. خدایا 52 سالگی سن است که آدم بمیرد. پدرم یکسال نتوانست دوریاش را تحمل کند به ابدیت پیوست. من ماندم و خانمم و فرزندی 3 ساله. اما رفتن سمیرا آخرین تیر دنیا بود که بر قلبم ناسورم نشست. تحملاش بیشتر از طاقت من بود. دلم برای دخترم نرگس می سوزد.
دیگر طاقتم طاق شده است. روز اول که سمیرا چمدان قرمزش را گرفت و با یک دست، دست نرگس و با دست دیگه چمدان پر از لباس را برد می دانستم. آن چمدان پر از شال کشمیر، نخ پنبه و شیفتون تا شال زمستانی، تابستانی، ساحلی و شال گردن است. همه فامیل حسن انتخاب سمیرا در شال را معرکه می دانستند. چهار ماه شده است. دیگر خانه هیچ عطری نداشت. همه پرندگانی که روی گل سرخ ها نشسته بودند. در رویای خواندن آواز نبودند. من تنهای تنها ماندهام و دوشب بعد بی اختیار سوار ماشینام شدم. سویچ انداختم ماشین روشن شد و حرکت کردم. به سرعت میخواستم از شهر خارج شوم. نمی دانم چرا به سمت جاده هراز رفتم. قصدی نداشتم به سمت ویلا برم. وجب وجب ویلا پر از خاطره فراموش نشدنی سمیرا و نرگس است.
دوست داشتم برم یه جایی که بتوانم راحت فریاد بکشم. بعد از آزاد راه پردیس یه کلیومتری رفتم. پیچیدم به سمت راست و تا انتهای یه جاده فرعی رفتم. دیگر خبری از هیچ کس نبود. من بودم و دو کوه و صدای زوزه گرگ. در ماشین را باز کردم و پای چاق و سالمم را گذاشتم پایین و پای لاغرم را که به کمک دستم کشیدم پایین. سالهاست عصا ندارم کفش مخصوصی است که تا ران پا به آهن متصل است آن را میپوشم. در ماشین را نبستم. نور چراغ ماشین فضای وهم آلود به محیط بخشیده است. سرد است و باد می دود. دستم را می ذارم تو جیبم. کمی سرم را خم می کنم. فریاد میکشم. خداااااا و سرم بالا میآورم. دوباره سرم را پایین میآورم. فریاد میزنم خدا و دیگر شانههایم می لرزد و صدام پله پله میشود. اشک از چشمانم سرازیر میشود.
و دوباره فریاد میزنم و به زمین میافتم.دستم را بر زمین میکوبم سرد و سخت است. سنگ ریزهها دستم را دون دون میکنند. میگم آخه خدا چرا مشکلات منو رها نمی کنه! سکوت و سرما با زوه گرگی شکسته می شود و من آرام میشم و بیصدا گریه میکنم. نمی دانم کی و چگونه به خانه برگشتم. تنها با لباس خاکی خوابیدم. صبح از اطاق خودم به سمت اتاق نرگس حرکت میکنم. چشمان دخترم جمع شده است و موهای وز مشکیاش از دوطرف صورتاش پایین ریخته است. با تعجب نگاهم میکند. هیچی نمیگوید. خجالت میکشم به چشمانش خیره نمیشوم. نور خورشید از پنجره اتاق لای درختان کاج به زحمت خود را به اتاق نرگس میرساند.
تخت با چشمان بسته و مژههای بلند در گوشه اتاق مرتب خوابیده است. نور با یک لوزی مورب روی دیوار نقش میبندد. آن طرف دیوار همیشه مهتابی است. ستاره می درخشد و به طرز شگفتآوری ابر پیدا است. ستاره آنقدر پایین آمده که میتوانی بچینی. حتی یه ستاره گردن بندی زربفت به گردن دارد. پسرکی به زحمت دارد مهتاب را از این سوی جهان به سمت آنسوی جهان هل میدهد. نرگس ساکت است. فقط نگاهم میکند. در دلم میگویم. حرفی بزن دخترم. بگو در دلات چی میگذره. من دستپاچه میشوم. نرگس را سه ماه ندیدم. دلم یه ذره شده است.
خاک پشت پنجرهها را پوشانده. ظرف های نشسته در آشپزخانه تلنبار شده است. خانه بوی کهنه گی گرفته است. جارو برقی سه ماه روشن نشده است. فرش خاک گرفته است. سیخ های کاج در حیاط را پوشانده سرما به داخل اتاق میآید. حتی حوصله یه کبریت زدن و روشن کردن ندارم. گربه ای که از دیوار بلند حیاط می آمد و نرگس براش غذا میبرد هم دل از این خانه کنده است و دیگر خمیازهاش را روی دیوار ما میکشد و غذاش را جای دیگه پیدا میکند.
نه برادری دارم و نه خواهری. از دنیا فقط سمیرا و نرگس را داشتم. نرگس نگاهش را از من برنمی دارد و حرف نمیزند.
بچهام چی بگوید. مگر زبان دارد. نگاهش هزار حرف نگفته دارد. طلب دارد و خواهش. از من چیزی میخواهد. انگار از من میخواهد دست از لجبازی بردارم. با خودم آشتی کنم. نمیدانم چرا اینقدر نگاهش پرسشگر و سرزنش کننده است. در اعماقم میسوزم. به خودم می گویم. پا شو پدر. دستی بزن خودی نشان بده. مگر نمیگفتی معلولیت جسمی نیست و ذهنی است.
مگر تو مرد موفق فامیل نبودی. خوش خلق، موفق و مدیر و از نظر مالی نیز کم و کسری نداشتی.
چی شد بعد از مرگ مادر و پدرات از همه دور شدی. اینقدر دور که سمیرا را نمیدیدی. بودی اما مه بودی. رقیق و کمرنگ. سمیرا زن زندگی بود و تو تنها در خیال میزیستی. میآمدی و می رفتی.
برخیز. نمیدانم چه ام شده بود. آیا زندگی دوباره سبز خواهد شد. آیا همانگونه که شب آمد روز نیز خواهد آمد. آیا دوباره نرگس دو نفری مان را پیش خودش خواهد داشت. بگذار دوباره امتحان کنم.
اول باید خانه را تمیز کنم. به سرعت به سمت آشپز خانه میروم ظرف ها را در ظرفشویی میگذارم. و کوهی از لباس را در ماشین شویی. هر دو را روشن میکنم. جارو برقی روشن میکنم همه گرد و غبار سه ماه را پاک میکنم لباسها شسته شده است و ظرفها تمیز. دوباره خانه دارد خانه میشود.
به سمت اتاق خواب میروم. پرده مشکی را از دیوار می کنم. قناری نفس میکشد. گل سرخ می درخشد.
تلفن را برمیدارم و زنگ میزنم. سه ماه است زنگ نزدم و... صدای از پشت تلفن می گوید بله...
این برشی از زندگی همه میتواند باشد. مرگ در آستانه در زندگی به انتظار نشسته است. انواع ناتوانی هست اما برخی اوقات همین زندگی کوتاه به شما درسی میدهد که اسمش به نظر ما مشکل است. فرار از مشکل هیچ فایدهای ندارد. باید بیاموزی چگونه مشکل را حل کنی.
مراحل حل مشکل
روش علمی حل مساله 6 مرحله دارد و برای اینکه در این 6 مرحله توفیق پیدا کنیم باید بتوانیم به صورت درست مساله و مشکل را تجزیه و تحلیل کنیم. نخستین مرحله پذیرش مسئله است. دومین مسئله تعریف مشکل است. پس از این مرحله باید به مسئله دیگر که همان نحوه پیدا کردن راه حل است، بیااندیشیم. در مرحله بعد انتخاب راه حل درست است. در مرحله پنجم، حل مشکل با راه حل انتخاب شده است و در مرحله ششم، ارزیابی نتایج است.
پذیرش مسئله
اول از همه ما باید بپذیریم که مشکل داریم و از رو به رو شدن با مشکلات فرار نکنیم.
تعریف مشکل
برای تعریف مشکل باید از زاویههای متفاوت به مشکل نگاه کنیم. اول باید بپرسیم چرا این مشکل ایجاد شده است. این مشکل چه زمانی اتفاق افتاده است. آیا فردی یا کسانی در ایجاد مشکل نقش داشتند؟ جواب این پرسشها در واقع شناخت و تعریف مشکل است. بعد از تعریف مشخص مشکل باید براساس اولویت بندی به حل مشکلات خود بپردازیم.
نحوه پیدا کردن راه حل
یکی از راههای حل مساله این است که هر چه به ذهنتان میرسد را شناسایی کنید این روش را بارش فکری میگویند. معمولا پس از شناخت دقیق مسئله و تعریف آن برای خودت هر راه حل و روشی که برای رفع اون ها به فکرتون می رسه رو روی یک کاغذ بنویسید.اهمیتی هم ندارد که در مرحله نخست بارش فکری نسبت به راه حل چه نظری دارید بلکه بارش فکری اهمیت دارد در مرحله راه حل ها را بررسی میکنید.
انتخاب راه حل درست
برای انتخاب راه حل درست لیستی رو که در مرحله قبل از راه حل نوشتیم یک به یک بررسی میکنیم. آیا اجرای این روشها عملی هست؟ استفاده از این روشها تا چه اندازه مشکل رو برطرف میکنه؟ راه حل هایی که عملی نیستند رو از لیست خط می زنیم. راه حل های باقی مونده رو با توجه به نتایج ممکن بررسی میکنیم.
حل مشکل با راه حل انتخاب شده
همونطور که از عنوان پیداست، در این مرحله ما راه حلی رو که از تمام جوانب سنجیدیم و انتخاب کردیم رو برای حل مشکل مون اجرا می کنیم.
ارزیابی نتایج
بعد از انجام راه حل نوبت ارزیابی میرسد. باید با بررسی راه حل مشاهده شود مشکل حل شد. شرایط از قبل بهتر شده است. اگر از راه دیگر استفاده میشد به نتیجه بهتر یا مشابه نمیرسید؟ اگه راه حل ما به نتیجه نرسد و مشکل حل نشود، دوباره باید به لیست راه حل ها نگاه کرده و یک روش جدید برای حل مشکل انتخاب شود.
ارسال نظر