محمدرضا آریانفر در گفتوگو با آرمان ملی:
ناشران محافظهکار سد خلاقیت نویسندهاند
آرمان ملی- بیتا ناصر: نسبت تخیل و واقعیت در یک اثر داستانی با باورپذیری مخاطب چییست؟ یک نویسنده، خصوصا اگر بخواهد در ژانر خاصی بنویسد، برای جلب نظر مخاطبان خود باید چه میزان بر قواعد و چقدر روی عنصر خلاقیت حساب باز کند؟
محمدرضا آریانفر نویسنده (1323-خرمشهر) نویسنده و نمایشنامهنویس پر کار و پر اثری است و مخاطبان او را با رمانهایی چون «شبی که گوزنها در آتش سوختند»، «اسبها هنوز در من شیهه میکشند»، «رقص با توفان»، «بانوی مه» و «شطرنج در باد» و مجموعه نمایشنامههایی نظیر «دو روایت جامانده»، «نقل قول»، «زهور»، «دل و دشنه» و «مکث روی ریشتر هفتم» میشناسند. او معتقد است مسیر موفقیت در نوشتن، از دو ایستگاه زیاد خواندن و زیاد نوشتن میگذرد و هیچ راه میانبری وجود ندارد. آریانفر که به تازگی رمان «شبی که شکسپیر هملت را کشت» را روانه بازار کتاب کرده، دلبستگی به شیوههای قدیمی، ناآگاهی از تنوع ادبی و ظرفیت ژانرها و البته سیاست کاری ناشران را مانع از رشد ادبیات داستانی میداند و میگوید: «عادت به دلبستگیهای دیروز، بسیاری از نویسندگان، و حتی ناشران ما را از توجه به گونه ژانرنویسی بازداشته است. اکنون جمله مشترکی که قریب به اتفاق ناشران ما در آن سهیماند این است: کار تالیفی چاپ نمیکنیم.» این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
ژانرهای ادبی از نظر بُعد پرداخت فضا، شخصیتها و داستان چه قابلیتهایی در اختیار نویسنده قرار میدهد؟
ادبیات داستانی جهانی بیانتها و شگفتانگیزی است که به سادگی میتواند مخاطب را به وادی خیال و واقعیت پرت کند. عموما پرداخت به هر نوع رمان و پیدایش هرمکتب ادبی، نوع نگرش نویسندگان به شیوه زندگی و دنیای پیرامونشان است. مشاهده، درک، تحلیل و توضیح و وصف هر نویسنده و بهطور کلی هر شخص متفاوت و مبتنی بر برداشت خود است. نویسنده دنیا را از زاویه دید خود نگاه میکند، مشاهده پدیدهها اسباب صور و خیال را در اختیار او گذاشته تا فضا و شخصیتهای مورد نظر خودش را خلق کند. دستهبندیها، راه نویسنده را مشخص میکند که در این چهارراه، کدام سمتوسو را انتخاب کند تا به سرمنزل مقصود برسد. باید بر نکته تاکید کرد که زبان و ژانر هر دو کارکرد مشابهی دارند و هر دو سعی دارند با پیروی از اصولی مدقن و نظاممند، جهان محبوب خود را خلق کنند تا نویسنده اثر مورد نیاز خود و خوانندهاش را بنویسد. براساس دیدگاه ریک آلتمن «مخاطبان ژانرها که در پی لذتهای ژانری مانند آسمان و ماورای آسمان و غیرهاند، اجتماعی خیالی را تشکیل میدهند و به طور مستقیم با دیدن [خواندن] آثار ژانری دلخواهشان، با اجتماع اطراف خود تماس عمیقتری پیدا میکند.»
ژانرها، نظاممندند و به اصول تغییرناپذیر خود پایبند هستند. یکی از این قوانین، فضای داستان یا هر اثرهنری دیگر را روشن و واضح نشان میدهد. خلق فضا، نویسنده را با جستوجو برای یافتن شخصیتی که بتواند حرف او را بزند، آغاز میشود. فضا و شخصیت به مثابه کلید دروازه ورود به شهری افسانهای است. نویسنده در همین شهرجادویی به دنبال شخصیتی که قرار است به نوشته او جان بدهد، میگردد. شخصیتها، گاهی نوع روایت را برای نویسنده انتخاب میکنند؛ هرچند تصمیم و انتخاب شخصیت و نوع روایت را، تم و موضوع انتخاب میکند. به فرض اینکه نویسنده در پی خلق یک تعزیه است. قاعدتا باید تمام اصل و قواعد این ژانر رعایت شود تا هم شکل تم تغییر نکند، هم مفهوم تراژدی در تعزیه در امان بماند. نمایشنامه «مجلس ضربت خوردن» استاد بهرام بیضایی را در نظر بگیرید! فرض کنید استاد شمشیر را از دست اشقی الاشقیا گرفته و به او شاخه گلی بدهد. این شاخه گل قواعد این تعزیه شناخته شده را تغییر میدهد. بهره گرفتن از فضا و شخصیت به تلاش و خلاقیت نویسنده وابسته است. مثلا انتخاب موضوعی در حوزه تعزیه یا هر ژانر دیگر، تم درونی موضوع به نویسنده کمک میکند هم به نوع روایی اثر، هم شخصیتسازی صحیحی دست یابد.
استفاده از کارکردهای ژانر « فانتزی، معمایی، علمی تخیلی، پلیسی و ... » چه لازمه هایی را برای نویسنده طلب میکند؟
شرط اول را مطالعه مستمر و هدفمند میدانم، زیرا برای خوب نوشتن باید خوب هم خواند. نویسنده خوب، در وهله اول کتابخوانی منضبط و تحلیلگری حاذق است و از این طریق میتواند به تولید محتوایی فراتر از خواندههای خود دست یابد. اندیشیدن مهمترین بخش رسیدن به ایدهای بکر است. باید به این نکته توجه خاصی شود که نویسنده باید بر این قانون نانوشته دقیق شود که کتاب خوب، مانند یافتن ایدهای مطلوب و برجسته ساختن مسائلی است که پدیدار میشوند، و بعد یافتن راهحلی مناسب و آنگاه ادغام آن دو با هم، زمینه فراهم کردن بستری مطلوب برای خلق اثری خواندنی مهیا میشود. توجه بهتر به ژانرها، در کنارمطالعه نظاممند، نویسنده را وامیدارد که به آغازی جذاب و خواندنی و میانهای منطقی و پایانی فکورانه و هیجانانگیز، بیندیشد.
فاکتور خلاقیت تا چه میزان به عنوان یک ضرورت برای نویسندگان ژانرنویس مطرح است؟
زمانی که «پاریس ریوریو» خبرنگار از گابریل گارسیا مارکز در خصوص شروع کار نوشتن پرسید، این پاسخ را شنید: «همهچیز با کتاب مسخ کافکا شروع شد. خط اول تقریبا باعث شد از تخت پایین بیفتم. بسیار غافلگیر شده بودم. خط اول اینگونه است: یک روز صبح، همین که گرگور سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهای تمامعیار عجیبی مبدل شده بود! این خط را که خواندم با خودم فکر کردم نمیدانستم کسی اجازه دارد چیزهایی مثل این بنویسد. اگر میدانستم، مدتها قبل نوشتن را آغاز میکردم. پس بلافاصله نوشتن داستان کوتاه را شروع کردم.» در این گفتار موجز، کارکرد خلاقیت و نواندیشی یک نویسنده مشخص میشود. بیشک هرکدام از ما ظرفیت قابلتحسینی در حوزه خلاقیت داریم. فقط باید آن را کشف کرد و پروراند تا شکوفا شود. هرچند بعضی از آدمها خودشان تصمیم میگیرند خلاق نباشند [برادران کلی]. هر مرحله نوشتن به دو فاکتور صبر و خلاقیت نیاز دارد. گاهی یافتن ایدهای برای نوشتن چنان سخت و نفسگیر میشود که ممکن است فکر نوشتن را از سر به در کنیم. ایده را فقط میتوان از جامعه به دست آورد؛ به شکلی تازه و بدیع که از هر نوع تقلید و رونویسی مبرا باشد. خلاقیت یعنی کشف ناشناختهها و پرورش آن تا حدی که داستانی جذاب را به خواننده ارائه بدهد. جاناتان لِتِم آمریکایی مینویسد: «وقتی مردم به چیزی، جدید و نوآور میگویند، 9 مورد از 10 مورد به این دلیل است که منبع اصلی و ریشه ای که باعث خلق آن شده را نمیشناسند.»
وقتی ایده پیدا شد، اکنون باید به دنبال سبک و یافتن شکل روایی مناسب برای ایدهمان باشیم، زیرا باید آنچه را که مینویسم، خوانندهمان را غافلگیر کند، زیرا او ممکن است ژانرهای گوناگون، با سبکهای روایی مختلف را خوانده باشد و دیگر نمیخواهد زحمت خواندن داستانی تکراری را به خود بدهد. نویسنده هنگام نوشتن، به هیچ عنوان نباید سفر ذهنی خودش را متوقف کند. سفر جادویی برای خلق پارامترهای جادویی لازمه نوشتن است. باید عناصر جادویی داستانمان را به شکل واقعی خود، در تار و پود واقعیات و جامعه و زندگی خود و دیگران پیدا کرد. مارکز در مصاحبهای به این نکته اشاره دارد. میگوید: «اگر قرار بود به نویسندهای جوان توصیههایی بکنم، میگفتم درباره چیزی بنویس که برایت اتفاق افتاده است. همیشه آسان میشود تشخیص داد که نویسنده در حال نوشتن چیزی است که برای خودش اتفاق افتاده یا خوانده!».
عنصر باورپذیری در عین جادویی بودن نوشته، لازمه مهارت و خلاقیت نویسنده است. مهم است که از چه ابزاری برای باورپذیری داستانش استفاده کند. نباید از یاد برد که در جهان نوشتن، چارچوب و اسکلت نوشتن، ثابت است و اینجا خلاقیت نویسنده است که میتواند قواعد را بشکند و قواعد او را حاکم کند. دست پیدا کردن به سبکی مطلوب در گرو مطالعه بیوقفه و نوشتن و نوشتن و نوشتن است و کسب مهارت و تجربه لازم. به قول آندره ژید؛ هر چیز که نیاز به گفتن داشت، تا الان گفته شده است. ولی از آنجا که هیچکسی گوش نمیدهد، باید دوباره و دوباره گفته شود.
متکی بودن به قاعده ای تثبیت شده و گاهی تکراری، مخاطبگریز است. خلق رویدادهای غیرمنتظره و درهم آمیختن حسی با احساسی که مخاطب انتظارش را ندارد، جز از چشمه جوشان خلاقیت نویسنده میسر نیست. باز به این نکته تاکید میشود که نویسنده هر ژانری را برای نوشتن انتخاب کند، سبک را مییابد و شخصیتهای روایتش متولد میشوند. او با حوادث داستانش دوئلی خلاقانه دارد، نباید ذهن مخاطب و دریافتهای او را نادیده بینگارد و به خلق نوشتهای بپردازد که مخاطب نمیتواند آن را باور کند، زیرا: رماننویس [نویسنده] میتواند هرکاری که میخواهد انجام بدهد، البته تا زمانی که مخاطبان آن را باور کنند» گابریل گارسیا مارکز.
چرا اغلب نویسندگان ما سراغ ژانرهای پرفروشی چون کارآگاهی، هیجانی، وحشت و تریلرهای ماجراجویی و روانشناختی نمیروند؟
دیوید داف در دهه 1960 طی گزارشی در خصوص قواعد ژانر و عدم توجه به آن میگوید؛ برای نسلی که در اندیشه طغیان علیه سلطه دیرینه تمام گونههای ادبی بود، ژانر انگارهای مشکوک بود، زیرا ژانر تاکیدش بر مفاهیمی مانند قاعده و حُسن تناسب و حامی نیروی سنت بود. شاید بسیاری از ما همان نسل مورد نظر جناب داف باشیم که چندان تعاملی با ژانرنویسی نداریم. نظریهپردازی چون امی دوایت نیز قائل به انعطاف بیشتر در عرصه ژانرهای ادبی بود، زیرا اعتقاد داشت «انحراف از قوانین گونهشناختی، عامل تمایز آثار ادبی از غیرادبی است.» اروپاییها این هراس ساده را از سر گذراندند اما این ترس در ادبیات ما انگار همچنان مانده است؛ تاجایی که صدای استاد زرکوب را در میآورد. او در کتاب نقد ادبی خود مینویسد: «چگونه میتوان قبول کرد که نوخاستگان فقط بدان جهت که از حیث زمان دیرتر از پیشینیان آمدهاند، حق ندارند با عمل و کار خود قواعد تازه بسازند و گویی این کار فقط به گذشتگان اختصاص دارد؟ در این صورت هرکس که طرز کاری را قبول دارد، میتواندطرز کاری را که قاعده تلقی داشته است، «بیقاعده» کند و قاعده دیگری به جای آن بنشاند!». عدم استقبال از ژانرنویسی از سوی نویسندگان ما [با وجود صبغه قابل تامل پاورقینویس و نگارش داستانهای پلیسی و جنایی] نیاز به بررسی جامعی دارد که خود اوراق بیشتری از این میطلبد. باید کنکاش کرد که چرا در حوزه ادبیات با ژانرهای مختلفی مواجهایم ولی در گستره داستاننویسی با فقری عجیب روبهرو هستیم، و بیشتر تمرکزمان به ژانرهای رومانس است. شاید بتوان گفت که مهمترین دلیل آن عدم آگاهی از قواعد اینگونه از ادبیات است. زیرا ژانرنویسی مستلزم شناخت زیر و بم آن ژانر است. استفاده از شکلهای دوری و استعاری زبان و واژهها، رویکرد متفاوت با جهان کلمات توام با خلاقیت، میتواند راهگشا باشد. متناسبسازی این ژانر با ادبیات ملی و حتی بومی راهکاری است که کمتر از سوی نویسندگان مورد عنایت واقع شده. هرچند خود شناخت ادبیات ملی و بومی، گام اول نوشتن است. امی دویت مینویسد که استفاده از دستگاه زبان و کاربرد زبان بهطور کلی، خلاقانه است. بدین معنی که هرکس جمله یا عبارتی را بر زبان میآورد، نباید پیش از آن به کار رفته باشد؛ یعنی هنگامی که جملهای مینویسم، جملهای است که پیشتر ننوشتهام. در واقع تمام جملات و عبارتهای غیر کلیشهای، جدید و اصیل [خلاقانه] است. او معتقد است که استفاده از انواع ژانرها در نوع خود نوپدید و خلاقانه است . البته این سخن به معنای پیشرو بودن و آشناییزدایی نیست؛ چون آشناییزدایی ِ گونه شناختی به این معناست که نویسنده ضمن بهرهگیری از قوانین و گونهشناختی، بتواند در ژانر دخل و تصرف کند. پس نویسندگان خلاق ضمن رعایت حفظ برخی قواعد، با شکستن و دگرگونسازی قید و بندهای گونهشناختی، میتوانند اثر قابل تاملی را بیافرینند زیرا «شکل رمان میتواند تغییر و توسعه یابد، نه با خلق آثاری بیشکل و بیقاعده و بینظم مثل غولی بیشاخ و دُم! بلکه با خلق آثاری که استثناهایی در درون شکل رمان ایجاد میکنند، یعنی همزمان با برهم زدن، قواعد جدیدی را جایگزین آنها سازد [مفهوم ادبیات و چند جستاردیگر ـ تزوتان تودروف]. باید بر این نکته تامل بیشتری کرد که نوآوری و خلاقیت، و انعطاف در حیطه ژانرهای ادبی بسیار است و گونههای ادبی! به نظر باختین صورت زبانی برای گوینده ثابت و اجباری است، درحالی در حوزه قالبهای گونهشناختی، منعطفتر، شکل پذیرتر و آزدانهتر است. مخلص کلام؛ خلاقیت ذاتی است اما پرورش آن نیاز به تلاش بیوقفه دارد. به قول استیون کینگ؛ اگر میخواهید نویسنده شوید، باید دو کار را بیشتر از هر چیز دیگر انجام دهید: بخوانید و بنویسید. من هیچ راهی برای دور زدن این دو کار نمیشنماسم و هیچ راه میانبری وجود ندارد.
با وجود آثاری که این سالها در ژانر فانتزی، گمانهزن و دیگر ژانرها از نویسندگان جوان به چاپ رسیده، چه آیندهای را برای داستان ژانر در ایران متصور هستید؟
این پروسه [پذیرش ژانرنویسی] سالهاست که در اروپا طی شده و به این نتیجه رسیدهاند که به جای کنار گذاشتن ادبیات عامهپسند، آنها را با ادبیات روشنفکری ترکیب کنند. مارکز اگر سراغ باورها و داستانهای بومی جامعه خود نمیرفت، صدسال تنهایی متولد نمیشد. قصههای کهن و جامعه قصهگوی کلمبیایی، او را نویسنده کرد. خودش با خضوع اعلام کرد که مادربزرگش او را مارکز کرده است.
نسل جدید، ریسکپذیرند و با تلاشی خستگیناپذیر دنبال جهانی جدید و ایدههای بکر و غیرتکراری هستند. فقط نباید فراموش کنند که بدون پشتوانه برای کشف ایدههای نو در حوزه ژانرنویسی، نمیتوانند به موفقیت دست یابند. باید اعتراف کرد که عادت به دلبستگیهای دیروز، بسیاری از نویسندگان، و حتی ناشران ما را از توجه به گونه ژانرنویسی بازداشته است. برخی از ناشران از گستردگی و تنوع گونههای ادبی آگاه نیستند و دست به عصا به سمتوسوی ژانرنویسی میروند [برخی کتابهای ترجمه شده و گاه تالیفی در حوزه واژهشناسی و ضعف دستوری، ناآگاهی ناشر را در این عرصه میرساند] و نمیپذیرند که بر نوشتههای ژانری سرمایهگذاری کنند. اکنون جمله مشترکی که قریب به اتفاق ناشران ما در آن سهیماند این است: «کار تالیفی چاپ نمیکنیم. فقط ترجمه و ترجمه و ترجمه!» . این پذیرش باعث میشود که نویسندگان مستعد ما برای خلق آثار ادبی مخاطب پذیر، وقت بگذارند. ناشران محافظه کار به نوعی سد خلاقیت نویسندهاند و با احتیاط زیاد ژانری را قبول میکنند . البته نباید از کم توجهی دولت به صنعت چاپ و نشر به آسانی گذشت. این روند و وضعیت نامساعد چاپ کتاب و مساله بررسی آثار، شرایط نامساعدی را برای قشر نویسنده به وجود آورده؛ طوری که برخی از آنها بیشتر به رویکرد سفارشنویسی روی آوردهاند. هر چند خوشبختانه تلاشهای زیبایی از سوی نویسندگان در جریان است که توانسته به ژانر نویسی رمقی بدهد. بازار ترجمه بسیاری از آثار ژانری ما را ماسکه کرده است. گاه با کمی تورق، به دلیل ضعف شدید مترجم در حوزه واژگانی، کتاب را نخوانده زمین میگذارم. در اینجا به نقل خاطره محمدرضا شمس میپردازم؛ خاطرم هست آخرینباری که به نمایشگاه فرانکفورت رفتم، مسئولان نمایشگاه عملا به ما گفتند که شما از نظر ما سارق ادبی محسوب میشوید چون بدون اجازه ناشران ما، کتابها را به کشورخودتان برده و چاپ میکنید. وقتی قانون کپی رایت وجود ندارد و از آن طرف این کتابها را به دانشجویان نیازمند پول، برای ترجمه میدهند؛ آن هم در شرایطی که هیچ شناختی از ادبیات کشور مبدا را ندارند. تا شما [مترجم] شناختی از سبکهای مختلف ادبی نداشته باشید، نتیجه کار چندان رضایتبخش نخواهد شد.
ارسال نظر