ابراهیم فیاض در گفتوگو با «آرمان ملی»:
ایران از موج فروپاشی جهانی در امان نخواهد بود
چرا بهرغم قربانیان زیادی که بشریت در قرن بیستم به دلیل جنگهای مختلف داد در سالهای اخیر جنگهای بینالمللی افزایش پیدا کرده است؟ مهمترین دلایل تنشهای بینالمللی در دهههای اخیر چه بوده است؟
«آرمان ملی» برای پاسخ به این سوالات با دکتر ابراهیم فیاض جامعهشناس گفتوگو کرده است. فیاض معتقد است: «جهان در حال حرکت به سمت بینا ذهنیتی و بینا فرهنگی است و شبکههای اجتماعی این روند را تسریع کردهاند. مردم در کشورهای اروپایی و حتی چین و روسیه نیز به این نتیجه رسیدهاند که هرچه کشورها کوچکتر باشند احتمال وقوع جنگ بین آنها کمتر خواهد شد. تجربه تاریخی نشان داده که هرچه کشوری بزرگتر و قدرتمندتر باشد احتمال وقوع جنگ نیز بیشتر خواهد شد. این تغییرات در راستای دیدگاه اندیشمندانی است که معتقد بودند جنگها نظریهها و فلسفههای جدید را پدید میآورند. به همین دلیل نیز گمان میکنند اگر به جای کشورهای بزرگ کشورهای کوچک شکل بگیرد صلح پایدار به وجود میآید و این صلح میتواند منشأ نظریات و فلسفههای جدیدی باشد که مبتنی بر زندگی امروز بشر باشد.» در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
*چرا در حالی که در قرن بیستم جنگهای زیادی رخ داد اما هنوز بشر در قرن بیست و یکم از این جنگها عبرت نگرفته است؟دلیل افزایش جنگهای بینالمللی در سالهای اخیر چه بوده است؟
در طول تاریخ بشر جنگها و نظریهها مکمل یکدیگر بودهاند. وضعیت به شکلی بوده که نظریهها همواره دلیل اصلی جنگها بودهاند و در مقابل جنگها نیز نظریههای جدیدی را به وجود آوردهاند. به همین دلیل نیز در عصر حاضر اندیشمندان به دنبال این هستند که با صلح به نظریه برسند. بدون شک اگر چنین اتفاقاتی رخ بدهد بسیاری از معادلات بهم میخورد و مناسبات جدیدی بر زندگی بشر حکمفرما میشود. براساس تاریخ اندیشه سیاسی، این فلسفهها بودهاند که جنگها را به وجود آوردهاند و پس از هر جنگی فلسفه جدیدی شکل گرفته است. واقعیت این است که در طول تاریخ بشر تمدنها همواره در حال جنگ با یکدیگر بودهاند. هانتینگتون در ابتدا کتاب سامان سیاسی در کشورهای دستخوش دگرگونی را نوشت و تلاش کرد در این کشورها سامان سیاسی و اجتماعی به وجود بیاید. این در حالی است که همین اندیشمند پس از مدتی به این نتیجه رسید که باید کتاب برخورد تمدنها را بنویسد. از دل همین نظریه نیز جورج بوش پسر سر درآورد و جنگهای خاورمیانه اتفاق افتاد. به همین دلیل امروز جامعه بشری به یک اندیشه صلح نیاز دارد که از جنگهای داخلی و خارجی جلوگیری کند. غرب امروز مبتنی بر اندیشه «دولت- ملت» است. «دولت- ملت» نیز در مقابل کلیسایی شکل گرفت که بدون ملت بود. کلیسایی که در قرون وسطی وجود داشت مبتنی بر ملتها نبود و منبع اقتصادی آن نیز فئودالیته بود. با این وجود در دوران قرون وسطی صلح در بین کشورهای اروپایی وجود داشت و مردم این کشورها در حدود هزار سال در صلح کامل به سر میبردند. این صلح در نهایت با جنگهای صلیبی به پایان رسید. در فرانسه برخی از متفکران مانند ژان پل سارتر و سیمون دوبوار متوجه شده بودند بسیاری از جنگها براساس فلسفه شکل گرفته و به همین دلیل تلاش کردند ادبیات را به عنوان نماد صلح جایگزین فلسفه کنند. به همین دلیل نیز به دنبال اصلاحات جهانی با توجه به نقد سرمایهداری بودند. امروز بسیاری از اندیشمندان به این نتیجه رسیدهاند که ریشه بسیاری از جنگهای معاصر در نظریه «دولت- ملت» بوده است.
واقعیتهای جهانی بیانگر این است که در شرایط کنونی مردم بر دولتها مقدمترند. درنوردیدن مرزهای جغرافیایی نیز به وسیله شبکههای اجتماعی میسر شده است. نظریه «مردم- دولت» علاوه بر اینکه مرزهای جغرافیایی را برنمیتابد با نژادپرستی نیز مخالف است و همه ابنا بشر را مساوی و برابر میداند. نمونه دیگر بروز بیرونی«مردم- دولت» درگیری مردم جهان با بیماری کرونا بود
*این نظریه در دوران پست مدرن مورد تردید واقع شد. آیا همچنان هم باید ریشه جنگهای بشری را در نظریه «دولت- ملت» جست و جو کرد؟
در دوران پست مدرن شرایط تغییر کرد و به جای نظریه «دولت- ملت» نظریه «دولت- مردم» به وجود آمد که تا به امروز نیز ادامه داشته است. در دوران پست مدرن سوژه کانتی که منجر به جنگ میشد را به عقل میان فرهنگی تبدیل کردند و تلاش کردند در این مسیر حرکت کنند. هدف از محور قرار گرفتن عقل میان فرهنگی نیز ایجاد صلح در بین کشورهای جهان بوده است. این رویکرد به خصوص در مباحث بینا ذهنیتی هابرماس ظهور و بروز بیشتری پیدا میکند. با این وجود پس از این دوران نیز جنگها پایان نپذیرفت و ما شاهد جنگ عراق و افغانستان و پیدایش داعش در منطقه خاورمیانه بودیم. این در حالی بود که اندیمشندان در طول سالهای گذشته همواره تلاش کردهاند از موضع میان فرهنگی به مقوله سیاست نگاه کنند. این نگاه در دوره بیل کلینتون در آمریکا آغاز شد و در دوران ریاست جمهوری اوباما با عنوان دیپلماسی عمومی به نقطه اوج خود رسید. این در حالی است که به قدرت رسیدن اوباما به عنوان یک سیاهپوست به رهبری آمریکا یک نقد بزرگ به تاریخ آمریکا و غرب به شمار میرود. اوباما تلاش کرد با یک رویکرد مسالمتآمیز از جنگ جلوگیری کند و تا آنجا که امکان دارد با دیپلماسی مشکلات بینالمللی را حل کند. نمونه بارز این رویکرد نیز برجام بود که در راستای پایان دهی به مناقشات با ایران صورت گرفت. با این وجود به قدرت رسیدن ترامپ همه معادلات را به عقب بازگرداند. از یک طرف دوباره نظریه «دولت- ملت» شکل پررنگی به خود گرفت و از سوی دیگر رویکردهای نژادپرستی در آمریکا به وجود آمد. این نژادپرستی در اتفاقاتی مانند جلوگیری از مهاجرت مسلمانان و سیاه پوستان و همچنین کشیدن دیوار بین آمریکا و کشورهای آمریکای لاتین بروز پیدا کرد. در چنین شرایطی نظریه «دولت- مردم» نیز شکست خورد و به همین دلیل نظریه جدیدی به نام «مردم- دولت» شکل گرفته است.
*ماهیت نظریه «مردم- دولت» چیست و چرا جایگزین نظریه «دولت- مردم» شد؟
در نظریه «دولت- ملت» و «دولت- مردم» مرزهای جغرافیایی دارای اهمیت است. از سوی دیگر ملیت نیز دارای اهمیت است. با این وجود در نظریه «دولت- مردم» توجه به مرزهای جغرافیایی نسبت به نظریه «دولت- ملت» کاهش پیدا کرد. این در حالی است که در نظریه «مردم- دولت» توجه به مرزهای جغرافیای از بین میرود و مرزها به صورت جهانی در نظر گرفته میشود. به عنوان مثال این سوال پیش میآید که مردم ایران چگونه میتوانند به تغییرات یا آرامش در عراق کمک کنند. واقعیتهای جهانی بیانگر این است که در شرایط کنونی مردم بر دولتها مقدمترند. درنوردیدن مرزهای جغرافیایی نیز به وسیله شبکههای اجتماعی میسر شده است. نظریه «مردم- دولت» علاوه بر اینکه مرزهای جغرافیایی را برنمیتابد با نژادپرستی نیز مخالف است و همه ابنا بشر را مساوی و برابر میداند. نمونه دیگر بروز بیرونی«مردم- دولت» درگیری مردم جهان با بیماری کرونا بود. این بیماری مردم جهان را بیش از همیشه بهم نزدیک کرد و مرزهای جغرافیایی را از بین برد. بنده معتقدم جهان در حال دگرگونی و تحول است. این تحول یا میتواند بر محوریت سوژه سوسیالیستی باشد یا سوژه سرمایهداری.
* فکر میکنید بیشتر به سمت سوژه سوسیالیستی گرایش دارد یا سرمایهداری؟
جهان در حالی حرکت به سمت بینا ذهنیتی و بینا فرهنگی است و شبکههای اجتماعی این روند را تسریع کردهاند. مردم کشورهای اروپایی و حتی چین و روسیه نیز به این نتیجه رسیدهاند که هر چه کشورها کوچکتر باشند احتمال وقوع جنگ بین آنها کمتر خواهد شد. تجربه تاریخی نشان داده که هر چه کشوری بزرگتر و قدرتمندتر باشد احتمال وقوع جنگ نیز بیشتر خواهد شد. این تغییرات در راستای دیدگاه اندیشمندانی است که معتقد بودند جنگها نظریهها و فلسفههای جدید را پدید میآورند. به همین دلیل نیز گمان میکنند اگر به جای کشورهای بزرگ کشورهای کوچک شکل بگیرد صلح پایدار به وجود میآید و این صلح میتواند منشأ نظریات و فلسفههای جدیدی باشد که مبتنی بر زندگی امروز بشر باشد. بر این اساس نظریه «مردم- دولت» شکل میگیرد و با اتکا به شبکههای اجتماعی تحول مهمی در اقتصاد جهانی رخ میدهد که این تحولات در نهایت روی تصمیمات سیاسی اثرگذار خواهد بود. به عنوان مثال در کشوری مانند استرالیا که مناطق مختلف از نظر اقتصادی در وضعیتهای متفاوتی هستند پتانسیل واگرایی زیادی وجود دارد و احتمال اینکه این کشور به مناطق مختلف تقسیم شود وجود دارد. مناطق جدید نیز اجتماع محور خواهند بود. این فروپاشی یک موج عظیم جهانی ایجاد خواهد کرد که به ایران نیز خواهد رسید.
*تأثیر این موج روی ایران به چه صورت خواهد بود؟
واقعیت این است که در دهههای گذشته برخی از استانهای ایران در چرخه مدیریت کشور یا نمایندهای نداشتهاند یا اینکه تأثیرگذاری آنها بسیار کم بوده است. به همین دلیل نیز این احتمال وجود دارد که استانهای کشور برنامههای استانی و منطقهای خود را در محوریت قرار بدهند و رابطه خود با مرکز را کمرنگ کنند. به عنوان مثال همه مراجع و علمای دینی در شهر قم متمرکز شدهاند. این در حالی است که علمای دینی باید در مناطق مختلف کشور پراکنده باشند تا در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها با توجه به چالشها و فرصتهای پیش روی هر منطقه نقشآفرینی کنند. مسأله دیگر تمرکز تصمیمگیریها در تهران است که با تئوریهایی که درباره آینده مطرح میشود سازگاری ندارد. در دهههای گذشته شرایط به شکلی بوده که همه نخبگان و همه امکانات کلیدی در شهر تهران مترکز شده و به همین دلیل نیز میزان مهاجرت به این شهر بسیار زیاد بوده است. این تمرکز بالا مشکلات زیادی برای تهران به وجود آورده است.
ارسال نظر