یادداشتهایی درباره شعر (یکم)
ضرورت بازبینی پتانسیلهای بالقوه
شعر چیست؟ این پرسش قدمتی به طول تاریخ دارد و همواره بر سر آن مناقشه بوده است.
فلاسفه، شاعران، منتقدین و نظریهپردازان در بیان تعریفی از شعر (در سطح تئوریک و اجرا) تلاش بسیار کردهاند. از بوطیقای شعر ارسطو تا تعاریف هایدگر از شعر. از رومانتیکهایی چون بودلر تا داداییستهایی چون آندره برتون. از نیمای شعر نو تا رویایی شعر حجم. من سر آن ندارم که در دنیای پستمدرن، نابودی مرزها و در هم تنیدن ژانرها، تعریفی دقیق و مشخص از شعر ارائه بدهم.
در فضای لیبرالیسم حاد کنونی ، اینکه فلسفه هنر پا بدانجا بگذارد که اثر هنری را ذیل ژانری بازتعریف کند که مولف و تولید کننده، آن را معرفی کرده، راهی بعید نیست. اینکه علیرغم تاریخ طولانی ژانرها (برخی به طول عمر انسان)، داستانکی سیصفحهای تحت عنوان رمان به چاپ برسد، صندلی از پیش ساخته در نمایشگاه به نام مجسمه به فروش برسد و بحر طویل یا ترانهای رپ در ذیل شعر منتشر شود، پدیدههایی نیست که انگشت حیرت به دهان مخاطب ببرند. اما باید هوشیار بود که اگر در برههای از زمان بر اساس شرایط تاریخی، جغرافیایی، سیاسی و در مسیر تاریخ هنر ماحاصل دیالوگها، مباحث و مناظرات بسیار در روندی مدتدار آن است که «مارسل دوشان» دستشویی معروفش را به عنوان اثر هنری به نمایش درمیآورد و در پس آن بستری طویل از اندیشه و فلسفه نهفته است، امروز تکرار آن دستشویی بدون کانسپت و اندیشهورزی، سرگرمی بانمک و زودگذریست که موجبات خنده و تفریح را برای دقایقی فراهم خواهد کرد.
در شعر معاصر فارسی پس از پشتسر گذاشتن دوران گفتمانساز دهه هفتاد، به جهت فاصله معناداری که میان شعر آن دوران و مخاطب ایجاد شد، سادهنویسی سخیفی در پی آن آمد که به ظاهر با هدف ایجاد ارتباط با مردم طرحریزی شد، اما در واقع در ادامه پروژه سیاستزدایی و از کار انداختن شعر رقم خورده بود. در همان احوال و پس از آن شاهد نوعی اتوماسیون و خودکارنویسی هستیم که اغلب شعرها را تبدیل به هذیاناتی مشابه کرده که قرار است از آن میان به قید قرعه شاید معنایی اتفاقی صید شود.
در این تولید انبوه شعر که تعداد شاعران بسیار بیشتر از مخاطبان و علاقهمندان و خوانندگان شعر است (چرا که امروزه هر علاقهمند به شعری خود شاعر است و در بند شعر خویش) با مقادیر زیادی تولیدات مشابه کلامی روبهرو هستیم که هیچ شخصیتی از خود بروز نمیدهند. صدها شعر میخوانی و هویتی نمییابی. به قولی غالبا فاقد امضاست. هیچ منطقی را دنبال نمیکند. بر اندیشهای استوار نیست. فلسفهای و ایدهای در پس و پشت خود ندارد. تنها واگویههاییست منطبق بر آنات و عواطف آن هم بیانسجام، بیساختار و بیضبط و ربط. بیآنکه توجیهی درون متنی برای اجرا داشته باشد. اغلب گیج و گول و خنثی است و متاسفانه این موارد در شعر زنان بسیار بیشتر مشهود است. تحت عناوین گمراه کنندهای مثل نوشتار زنانه، داداییسم، سوررئالیسم و ... که هنرمندان نابغه کانتی از ترس اینکه شهود و الهامشان خدشهدار شود نه مانیفست آنها را میخوانند نه شعر شاعران این مکاتب را و نه از همه مهمتر تاریخ تکوینشان را.
وقتی ماشینهای سرمایه و متولیان آن با پشتوانه قراردادن استتیک کانتی آثار هنری را در حد کالایی برای خرید و فروش و سرمایهگذاری هویتزدایی کردهاند و پست مدرنیسم با نسبیگرایی افسارگسیخته، به نفی مطلق حقیقت پرداخته، وجه حقیقتیاب هنر (و البته شعربه عنوان والاترین هنر آنگونه که هایدگر میگوید) نیز به محاق رفته است. هنر در تلاش برای بیان فرم زیبا، بیتوجه به محتوا از حقیقت فرسنگها فاصله گرفته. چرا که پست مدرنیسم قایل به حقیقتی نیست. و این تسری شعر را هم همانند سایر انواع هنر به بازی با فرمها و مشغول شدن به تکنیک تقلیل داده. فرمهایی که به جای آنکه در خدمت بیان معنا یا معناسازی باشند در بهترین حالت در تبعید و تعقید و شکستن صرف و نحو راه به جایی بردهاند که جز ناتوان و بیاثر کردن هرچه بیشتر شعر، چیزی برجای نمانده است. هدف از نوشتن این خطوط آن است که بار دیگر پتانسیلهای بالقوه شعر را بازبینی کنیم.
*شاعر و منتقد ادبی
ارسال نظر