خالق «زاگرس بیگوزن من» در گفتوگو با «آرمان ملی»:
رسالت شعر نشان دادن «فقدانها» است
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: تجربه لذتبخش خواندن «زاگرس بیگوزن من» به چند سال قبل بازمیگردد؛ به زمانی که داور جایزه شعر خبرنگاران بودم و این مجموعه بهعنوان یکی از نامزدها، مطرح بود.
شعرهای امیر بختیاری، ساختار فرمی نسبتا سادهای دارند اما شاید کارکرد عمیق طبیعت و عناصر طبیعی همچون جنگل، درختهای بلوط، کوهستان و... در سرودههایش بود که آنچنان جذبم میکرد. با گذشت این سالها، مطلع شدم کتاب این جامعهشناس خوشذوق، از چاپ پنجم هم گذشته و هنوز مورد استقبال مخاطبان است. و این بهانهای شد برای یک گپ و گفت کوتاه که در ادامه میآید. شاعری که معتقد است: «شعر امروز شعر «در حال گذر» است و شاعران امروز بیشتر در حال زنده نگهداشتن شعر هستند تا خاموش نشود...»
پیش از پرداختن به موضوع شعر، کمی درباره سوابق و مشغلههای کنونیتان توضیح دهید. گویا تدریس هم میکنید. ارتباط این تجربیات و شعر چیست؟
بله؛ چند سالی هست در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته جامعهشناسی تدریس میکنم و در کنار آن به تاریخ هنر، فرهنگ و ادبیات عامه هم میپردازم. قلمزنی روی فلز را همچنان ادامه میدهم و گاهی طرحی میکشم؛ اما زندگی و شاید بهتر بگویم زیستن، و چگونگی و چرایی زیستن در وضعیت کنونی این روزها من را مانند اکثر هموطنانم بیش از پیش به خود مشغول کرده است. خدا را شکر در این میان شعر من را به هر جایی که میخواهد میبرد و روزنههای امید را حالا به هر نوع برای من باز نگه میدارد. در واقع هنوز شعر پناهگاه امن و راحتی است که میشود در آن و با آن روزگار را سپری کرد.
کتاب «زاگرس بیگوزن من» در سال ۹۷ منتشر شد و تقریبا بلافاصله به چاپ دوم رسید. امروز هم گویا چاپ پنجم آن در بازار است. این مجموعه ماحصل سرایشهای شما بین چه سالهاییست و نظر خودتان درباره آن چیست؟
مجموعه «زاگرسبیگوزنِ من» چند سال پیش از انتشار آماده شده بود و گاهی چند ویرایش روی هر شعر آن انجام شد. در آن میتوان اشعاری در حدود ۲۰ سال پیش را خواند تا اشعاری که چند ماه مانده بود به نشر سپرده شود؛ البته مجموعه مدتی در انتشارات محترم مروارید بنا به ضوابطی که نشر برای انتشارات کتابها دارند، منتظر ماند. چند شعر آن هم مجوز نگرفت؛ در صورتی که برای مثال سه سال قبل از انتشار مجموعه، آن اشعار در جشنوارهای برگزیده شده بودند و در کتابی پس از جشنواره با مجوز، چاپ شده بودند. به هر جهت یک روز یک چیز خیر است و روز دیگر به صلاح نیست و روز دیگر شاید شر تلقی شود. من تجربه چاپ این مجموعه را دوستداشتم و بهتر بگویم؛ هنوز دوست دارم و اگرصبوریای برای چاپ انجام شد از آن جهت بود که بعد از انتشار اشعار، از آنها دلسرد و یا پشیمان نشوم؛ و حتما در یک نشر معتبر مجموعه شعرم را چاپ کنم که خداراشکر این اتفاق افتاد و امروز که با هم صحبت میکنیم به لطف دوستان چاپ پنجمش هم به پایان رسیده است.
شاید شعر تمام زندگی یک شاعر باشد اما شاعری بخشی از زندگی اوست.
طبیعتگرایی که البته از نام و طرح جلد کتاب شروع میشود، در بیشتر شعرهای این مجموعه جریان دارد. بهعلاوه که سعی کردهاید بعضاً حالات و موقعیتهای روزمره را نیز با روابط و مناسبات طبیعی (کوه، دریا، درخت و...) توصیف کنید. این گرایشها از کجا میآید؟
در واقع آنها من را انتخاب کردند تا از آنها بنویسم و از آنها کمک بگیرم؛ هم حرفهایم را بزنم و به احتمال حرفهای آنها را؛ البته به اندازه فهم و درکم. به نظرم بلایی که انسانهای زباننفهم_خاصه زبان طبیعت_ بر دودمان هر جنبنده و جهنده و خزندهای آوردهاند، قابل بازگو کردن نیست. مناسبات اجتماعی هم با آنها گره خورده است، البته هدف من صرفا توصیف طبیعت نبوده است و نیست، حالت و صورتی است که من در آنها دیدهام یا به نظرم تصویرشان در حال حاضر اینگونه است. طبیعت همواره و هنوز بخشنده است و به من اجازه داد تا با استفاده از آن حرفهایم را بزنم.
از منظر تکنیک و زبان، تفاوتها و فراز و نشیبهایی در طول کتاب وجود دارد؛ گو اینکه همچنان درحال تجربه کردن بودهاید. آیا «زاگرس بیگوزن من» را یک کتاب تجربی میدانید؟
در حال حاضر فکر میکنم سراسر زندگی و خاصه شعر، تجربه است و بیشک «زاگرس بیگوزن من» هم بخشی از این تجربه من بوده است. هم جوانی من است هم شروع میانسالی. اگر فراز و فرودی هم دیده میشود؛ حتما به خاطر این است که عمر برخی از اشعار نسبت به دیگری بیشتر بوده اما همانطور که قبلا خدمتتان اشاره کردم، این مجموعه چندباره بازبینی و ویرایش شد ولی برخی از اشعار تغییر نکردند. در واقع با اختیار تغییر نکردند و فکر کردم زبان آنها در فرم و یا بیان آن مطلب باید همانگونه که از ابتدا آمدهاند، همانگونه هم ارائه شوند.
«پرواز کنی/ گلولهات میزنند/ پرواز نکنی/ سرت را میبرند... / پرندهی من! تا دیر نشده/ خیال به دنیا آمدن را از سرت بیرون کن» این یأس متکثر در گوشه گوشه کتاب خوانده میشود. نگاه شما به زندگی و اجتماع چه بود و امروز چگونه است؟
ما وقتی نزد پزشک میرویم قرار نیست که او قربان صدقه ما برود، بیشک ما نزد او میرویم تا کم و زیاد ما را تشخیص بدهد؛ برآمدگی و حفرههای احتمالی را به ما نشان بدهد. به نظر من اگر کارکردی برای هنر و شعر در نظر بگیریم یا به نحوی رسالتی برای شعر در نظر داشته باشیم، آن است که فقدانها، آسیبها، سهلانگاریها و... را به مخاطب نشان بدهد. وقتی به هر چیز که نگاه میکردم فرسوده و خاک گرفته بود، پاره پاره و مبهم و فرو رفته بود، به نحو بهتری نمیتوانستم آن را برای خودم بازگو کنم و به مخاطبم ارائه بدهم. امروز هم وضع از آن موقع بدتر است. نمیدانم شاید مشکل از من باشد و این وضعیت حتی باعث میشود برخی از چیزهایی که به ذهنم میرسد را روی کاغذ نیاورم و اگر هم مینویسم ارائه ندهم.
شرایط اجتماعی امروز به گونهای است که نمیگذارد شاعران شش دانگ داشته باشیم
تلقی و تحلیل شما از جریان شعر در سالهای اخیر چیست؟ به نظر شما امروز، مترقیترین تعریف یا صورتبندی از شعر چیست؟
به نظرم اگر بخواهیم از منظر جامعهشناختی به جریان شعری نگاه کنیم اول باید کمی از آن دور شویم تا صدایهای مختلف شاعران ماندگار شوند؛ در واقع الک شوند و سپس ببینیم چه مقدار از اشعار الک شده و بیات شده باقی میمانند و هنوز کارکرد احساسی و اجتماعی خود را دارند. اما اگر بخواهیم به صورت یک فرضیه مطرح کنیم، میتوانم این گونه بیان کنم که به نظر میرسد شعر امروز شعر «در حال گذر» است و شاعران امروز بیشتر در حال زنده نگهداشتن شعر هستند تا آن خاموش نشود و در لحظهای شاعرانی بیایند و آن را ادامه بدهند.
به نظر میرسد شرایط اجتماعی امروز به گونهای است که نمیگذارد شاعران شش دانگ داشته باشیم. شاید شعر تمام زندگی یک شاعر باشد اما شاعری بخشی از زندگی اوست. او باید فاعل بودن خودش را تکه تکه کند و همین احتمالا روی خروجیهایش تاثیر میگذارد. انسان تکهتکه شده و پارهپاره، توجهاش سطحی میشود و آنطور که باید به زبان نمیپردازد، شعرش لاغرتر میشود و در سطح میماند. گرچه این نکته را هم باید اضافه کنم که سرعت انتشار و نحوه انتشار شعر هم روی شعر تاثیر زیادی میگذارد. این سرعت زیاد تحولات، درنگ شاعرانه را کمتر و کمرنگتر کرده است. شعر به نظر من تراشِ کلمات و چینش مطلوب آنها برای بیان احساسات درونی یک انسان است برای رهایی. هر چقدر شاعر بتواند این امر را بهتر انجام بدهد بیشک احساساتش کاملتر به مخاطب میرسد و مخاطب میتواند با شعر همذاتپنداری پیوستهای را برقرار میکند.
از سایر فعالیتهای ادبیتان بگویید. آیا کتاب دیگری را در آستانه یا مسیر انتشار ندارید؟
بخشی از کارهای من البته با تنی چند از دوستان جامعهشناس در حوزه «جامعهشناسی ادبیات» است که جسته و گریخته در جایی چاپ یا ارائه میشود، اما بعد از «زاگرس بیگوزنمن» شعر، کم ننوشتم اما به نظرم آنچنان دلچسب نبودند که بخواهم آنها را به عنوان یک مجموعه مستقل چاپ کنم. گاهی بعضی از دوستان مانند شما لطف داشتند و در مجله یا روزنامهای آنها را چاپ کردند ولی بیشترشان را گذاشتهام کنار؛ یا تکرار خودم بودند یا بهتر از آنکه من بخواهم بگویم به نوعی دیگران آن را ارائه داده بودند. ولی تلاش من این است که در سال ۱۴۰۴ یک مجموعه شعر با نام «داغداغانی آب میخورد از داغِ آبِ باغ» را برای چاپ ارائه بدهم. در آخر اگر مایل باشید شعری از این مجموعه را در اختیارتان میگذارم:
«از حاشیههای بینام شهر/ بیشتر میترسم/ تا حاشیههای بدنام/ ما هیچوقت کنار هم نبودیم/ روی هم انباشته بودیم/ و این زمین نیمخیز/ قدِ ما را کوتاهتر کرده بود/ گوش کن!/ زیرا که گرسنگی پیش از گوش بود/ و هنهن دهان/ پیش از گوش بود/ گوش کن!/ صدای استخوان شکسته را/ و شادی کودکانی که بر گور مادر خود بازی میکنند... / جمجمه تاولزده/ سایه تاولزده/ انگشتانپا تاول زده/ پیش از آنکه به سرزمین مقدس برسیم/ برهنه پا/ کفشهای ما را دزدیده بودند/ راه را دزدیده بودند/ و از گوشهای ما خون میچکید/ نزدیکتر بیا/ آنگونه که یک گَون/ آنگونه که یک گوزن/ یک تکه کوه/ میتواند برای سرگردانی و آوارگی کافی باشد/ آنگونه که آتش به گُل میافتد/ سکوت به گُل میافتد/ و تو چنان گوش میدهی/ که انگار تمام تاریخ را منتظر من بودهای.»
ارسال نظر