محمدرضا آریانفر به مناسبت انتشار رمان «شبی که هملت شکسپیر را کشت»:
نمیتوانم رویاهایم را رها کنم
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: «رئالیسم جادویی، ترکیبی از واقعیت و افسانه است» و این آمیزه، دقیقا آنجایی عمل میکند که مخاطب در تشخیص مرز بین امر واقعی و غیرواقعی، دچار تردید شود. البته که این صورت قضیه است و آنچه اهمیت داد، چگونگی و چرایی رخ دادن چنین وضعیتی در نوشتار نویسندگان خواهد بود؛ یعنی دقیقا همان عواملی که برخی آثار را از سایرین، متمایز و برجسته میکند. محمدرضا آریانفر (1332-خرمشهر) که انتشار چندین و چند اثر داستانی-نمایشی را در کارنامه دارد، در آخرین رمان منتشر شده خود به نام «شبی که شکسپیر هملت را کشت» -نشر نونوشت- با خلق اجتماعی مغایر با واقعیت –آنقدر که محل زندگیشان بنبستی جادویی است که در هیچ نقشهای درج نشده- و شخصیتهایی که هرکدام به لعنتی اساطیری گرفتارند، در صورتبندی واقعیتهای جادویی مبادرت ورزیده است؛ داستانی که البته به گفته او، بیشتر ریشه در ناخودآگاه، تجربههای زیستی و تاثیرپذیری از قصهها و روایتهای عامیانه ریشه داشته. مشروح این گپ و گفت را در ادامه از نظر میگذرانید.
رمان «شبی که هملت شکسپیر را کشت» سال گذشته به بازار آمد. این اثر درباره بنبستی رازآلود است که حتی روی نقشه نیز وجود ندارد! لطفا ابتدا کمی درباره کلیت این رمان و کم و کیف شکلگیری آن توضیح دهید.
ابتدا اجازه بدهید در خصوص شرایط و دوره خلق این رمان، صحبتی داشته باشیم. اوج کرونا و حبس خودخواسته در خانه و تنفس حداقلی، آن هم با ماسک، شرایط خاصی را برای همه رقم زده بود. بسیاری مانند اعضای خانواده من به این ویروس مبتلا شدند و در این میان فقط من راه سازگاری با این بیماری را یافته بودم: مطالعه، مطالعه و نوشتن. خستگی، بیماری دیابت و افت قند که باعث شدهبود به رختخواب پناه ببرم، این بهانه را ایجاد کرد که خانواده مرا مبتلا به کرونا فرض کنند. نشان به آن نشان که دو-سه روزی نه تختخواب مرا رها کرد و نه من تختخواب را. در همین احوال بود که خوابهای عجیب و پراکندهای تمام ذهنم را مشغول کرد. این رویاها آرام آرام شکل خاصی به خود گرفت، قصهای متولد شد، شخصیتهای مختلفی از همه طرف به مغزم هجوم آوردند و این رمان به دنیا آمد. بلافاصله پس از بهبود نسبی، رفتم سراغ قلم و کاغذ و نوشتن. نمیخواهم نامی بر کلیت این کار بگذارم؛ زیرا چندان به شرایط و جریان یا سبک خاصی قائل نیستم. حالا شما بگوئید رئالیسم جادویی، فانتزی یا هر ژانر دیگر. فقط بگویم که اولین قدم من برای دستیابی به این فضا باز میگردد به رمان «شطرنج در باد» [نشرسخن] . داستان زنانی با سرگذشتهای واقعی در زندان دستگرد اصفهان؛ زنانی که با جرمهای مختلف در حال سپری کردن ایام حبس بودند یا در انتظار اعدام و مرگ. در انتهای داستان، یکی از زنان به کلاغی تبدیل میشود و از حصار زندان میگریزد. هرچند در این اثر، به قول سیروس پرهام (مترجم و منتقد ادبی) کوشیدهام زندگی را آنچنان که هست نشان بدهم، اما قصههایی که در کودکی و نوجوانی شنیدهام، میآیند سراغم و ناخواسته و ناخودآگاه به عناصری غیرواقعی متوسل میشوم. جنبه رازآلود و معمایی رمان «شبی که هملت شکسپیر را کشت»، بهگونهای مرهون قصههای شفاهی و گم شدن در عرصه ادبیات و فرهنگ عامه و ممارست طولانی در حوزه نمایشنامهنویسی است. درامنویسی تمرین جدی و نفسگیری بود برای نمود تعلیق در آثارم. در گستره نمایشنامههایم، هرگز به تعلیق واحدی بسنده نکردهام. در کنار تعلیق، خرده روایتها نیز چهره نشان میدهند. در این رمان نیز از این تکنیک سود بردم؛ تکنیکی که پس از رمان شطرنج در باد، در کتاب هایی چون: «طوقی»، «موندو» و «خانه ای برای سیمرغ» تجلی پیدا کرد. این رمانهای بزرگسال با قهرمانان کوچک مرا وارد دنیایی غیرمتعارف کرد، دنیایی که فقط در رویاهایم وجود دارد. طوقی در اوج بمباران شهر اهواز و دوستی نوجوانی با یک پری دریایی در شط کارون که بعد با گلوله توپی کشته میشود، موندو در زمان سقوط خرمشهر و حضور مترسکی جادویی کنار نوجوانی در کوچه و میدان جنگ، که راه میرود و چون انسانی به زخمی و مجروحین کمک میکند و در خانهای برای سیمرغ، دوستی نوجوانی با سیمرغ ، آن هم کنار منطقه مرزی و میدان مین. البته این روند را ادامه دادهام که رمان جدی «گاوماهی و خواب پروانهها» [آماده چاپ در انتشارات بهنشر] گواه این تلاش خواهد بود.
همانطور که اشاره کردید، وقوع حوادث شگرف و باور نکردنی و نشاندن آنها در کنار وقایع باورپذیر، محوریت «رئالیسم جادویی» است. در خصوص این ژانر توضیحی بدهید و بگویید چگونه به این سمتوسو گرایش یافتید؟
با خواب و رویا، و در ملاقات با آدمهایی که ندیده و نمیشناسم. هرگز سعی نکردهام که در قالب خاصی بنویسم یا ذهنیتم را قاببندی کنم. موضوع و ایده، نوع سبک و زبان و شخصیتها را برایم میآورد. در منطقه زیستی من یعنی خرمشهر، آن هم در قسمتی از این شهر که نوع زندگی و نگرش مردمش با بخش غربی [کوت شیخ] تفاوت بسیاری دارد، تکهای که به جزیره آبادان متصل است، من میان نخل و شط و غاگ [مرغان دریایی] و شرجی محاصره بودم. کنار این حصار رویایی، قصهها و داستانهای ماورایی به زبان عربی برایم تعریف میشد و ساختار ذهنیام را شکل میداد. غروب، هرگز از زیر درخت کُنار رد نمیشدیم، چون شنیده بودیم که شبها جن و پری لای شاخههای درخت زندگی میکنند... خانه پدری در خرمشهر [کوت شیخ] دو قسمت بود. یک طرف اتاقهای آجری و در سمت مقابل، دو-سه اتاق گِلی. من با آن که از دیوار راست بالا میرفتم، هیچ دل و جرات نزدیک شدن به اتاق کوچک و گلی خانه را نداشتم؛ زیرا مادرم مکرر یادآوری میکرد که هر هفته از ما بهتران در آن استحمام میکنند! من با این قصهها و خیالات ناب رشد کردم و دیگر نمیتوانم آنها را از مغزم بیرون کنم. پس علاقه و گرایشم به این نوع ادبیات از سر اتفاق نیست. زندگی من با ترکیبی از واقعیت، افسانه و تاریخ و این موجودات گره خورده است. این عناصر در قریب به اتفاق آثارم راه یافتهاند...
صحبت در خصوص رئالیسم جادویی، بسیار شده و در این مقال نمیگنجد، اما فشردهترین و کاملترین تعریف از این ژانر را آندره برتون و مارکز ارائه داده است: در این سبک «واقعیت و خیال دو امرتشکیلدهنده رویدادهای زندگی ما هستند که در هم تداخل دارند». مارکز هم در اینباره میگوید؛ مهمترین مشکل من تخریب خط مرزی ِ میان آنچه که واقعی به نظر میآمد و آنچه که خارقالعاده است، بود. نباید این نکته را از خاطر برد که میان «رئالیسم جادویی» و «رئالیسم جادو» و «رئالیسم شگفت انگیز» تفاوتهایی وجود دارد؛ همانگونه که با ژانر فانتزی متفاوت است. سبک رئالیسم جادو در سال 1925 به وسیله فرانتس رُور آلمانی مطرح شد [در این حوزه اشاره به راز و سرّی است که در این جهان اتفاق نمیافتد]. رئالیسم جادویی را باید به حساب آنخل فلوریس به سال 1955 نوشت [در این سبک بهکارگیری عناصر جادویی از بازنمایی واقعیت جهان باز نمیماند؛ برخلاف ژانر فانتزی که اغلب از واقعیت جدا میشود] و آلخوکارپاتیه کوبایی در 1949 از رئالیسم شگفت انگیز نام برد. در کشور ما، اثر فانتزی و رئالیسم جادویی جایش را باز کرده و نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی با عزاداران بیل و... و نیز نویسنده جوان، اسماعیل حاج علیان در رمانهای «مینار» و «چهارزن» به این سبک گرایش داشتهاند.
از طنز سیاه استفاده کردم تا با نگاهی تمسخرآلود به جهان، رنج و بیهودگی و بیهویتی، ترسها، مرگاندیشی و تنهایی آدمها را به تصویر بکشم
قاتلی که آب میشود و در زمین فرو میرود، کبوتربازی که تبدیل به کبوتر میشود، زنی که با لالاییهایش، تمام شهر را میخواباند و پریای که در جلد زیبارویی زندگی میکند و کسی قادر نیست به چشمهای او خیره شود... این شخصیتها و روایتها، وجه و عنصر انتزاعیشان از کجا سرچشمه میگیرد؟
پیش از جواب، این نکته را بگویم که «هزار و یک شب» پیش از نویسندگان آمریکای لاتین، عرصه ادبیات فانتزی و جادویی را گشود. قصههای مادر بزرگهامان دستکمی از این نوع سبکها ندارند. جزءجزء رمانم گرتهبرداری هنرمندانه و نزدیک از قصههای عامیانه و فرهنگ عامیانه محیطی که در آن نشو و نمو کردم، است. اجازه بدهید خاطرهای از پدرم نقل کنم... تعریف میکرد که در منطقه چهاربرج - سمت بوشهر و دشتی- شبی تفنگ به دوش از نخلستان به خانه بازمیگشته که از صدای خلخال زنگدار، میایستد و در تاریکی، زن زیبایی میبیند که نمیشد به چشمانش نگاه کرد. ولی بعد متوجه میشود که پاهای زیبارو، چیزی جز سُم بز نیست! خب؛ من با این ادبیات شفاهی و قصههای عامیانه رشد کردهام! همین قصهها عامی، تخیلاتی هستند که آرمانها و آرزوهای بشری را براساس باورهای فرهنگی بازتاب میدهند. دوران کودکی و نوجوانیام مثل فرهنگ عامه ، آمیزهای از افسانه و تاریخ و واقعیت بوده؛ پرسوناژهایی که اسم بردید، از درون همین دنیای ماندگار ذهنیام بیرون آمدهاند؛ هر چند مابهازایشان را در جامعه یافته بودم، و این مساله، خلق این شخصیتها را برایم بسیار آسان کرد.
تعدد امر غیرواقعی در این رمان، تا حدودی کفه ترازو را به سمت اثری تخیلی پیش میبرد. فکر نمیکنید بهتربود دُز واقعیت را بالاتر میگرفتید، تا امر غیرواقع به شکل برجسته در ذهن مخاطب نقش ببندد؟
فکر نمیکنم این تعدّد به مفهوم اصلی رمان لطمه زده باشد. این نکته را هم بگویم که هیچ وقت خیال نداشتم که داستانی در این فضا بنویسم. قصه با تمام حوادث ریز و درشت و شخصیتها آمد و من چون کاتبی صادق و امین فقط نوشتم. گذشته از این اگر امر تخیل را برای واگوایی اجتماعی اثر، کمرنگ میکردم، می بایست تمام شالوده و سبک رمان را تغییر میدادم که این برایم مقدور نبود؛ چون من به این سبک خو کردهام و در مورد خوابها و رویاهایم امین بودم. نباید این سه مبنا را فراموش کرد: تخیل، مشاهده، تجربه. ویلیام فالکنر بر این سه عنصر تاکید خاصی دارد و برای من عنصر تجربه شاید از دو عنصر دیگر، مهمتر باشد؛ زیرا این رمان را براساس تجربههای اقلیمیام نوشتهام؛ بدون آنکه تصمیم گرفته باشم داستان واقعگرایانه بنویسم. این در حوزه ادبیات، امری عجیب نیست. هاکس انگلیسی در رمان «دام» از انگلستان مینویسد، ولی در واقع آن چه نوشته، انگلستانی نیست که میشناسیم. او انگلستان خودش را نوشت: کشور رویاها، با نگاهی مغشوش و گرفته. مورد دیگر اینکه، رمان «درخت انجیر معابد» استاد احمد محمود، تمام واقع در شهر اهواز اتفاق میافتد -اهوازی با مکانهای واقعی مانند خیابان نادری، بیست و چهارمتری، باغ معین و ...- اما رشد ناباورانه درختی که آرام میخواهد شهر را ببلعد، همان اتفاقات جادویی را رقم میزند که متعلق به نویسنده است. تمام سعیام این بوده که تمام مفاهیم پنهان قصهام پس از خوانش، در ذهن خواننده تفسیر دیگری پیدا کند. به قول ویرجینیاوولف، داستان زندگی انسان شبیه رنگین کمان است که پس از باران ظاهر میشود. من به امید اینکه رویاها، پس از خواندن، سراغ شب مخاطبانم بروند، مینویسم.
در توصیف موقعیتهای انتزاعی و ناباورانه، بعضا با عنصر «طنز» نیز مواجهایم که عموما در سطح باقی میمانند. نظرتان در این خصوص چیست؟
از عنصر طنز متناسب با شخصیت و موقعیت استفاده کردهام. درخصوص آدمهایی مثل آقای ماندگار و خاله هاجر، نتوانستم به سمت و سوی طنز بروم؛ چون شخصیت و پرستیژشان اجازه نمیداد. با انتخاب گاه و بیگاه این سبک، درصدد به چالش کشیدن اوضاع نابسامان و نمایاندن بیتناسب عرصههای مختلف اجتماعی بودم که میکوشند با پوشیدن لباسی مناسب، خود را پنهان کنند. شخصیتهای موجه این اجازه را نمیداد که این رویه را تا انتهای رمان ادامه بدهم. هرچند قرار نبود به سبک «اخلاق الاشراف» عبید زاکانی بنویسم. تمام تلاشم این بود که به صورت موقعیتی از این سبک استفاده کنم و خوانندهام را به تفکر وادارم و یاریاش کنم که سفری به لایههای زیرین رمانم داشته باشد. مطمئنا در نوشتههای دیگر نیز از این ورژن که از دید دکترجانسون چیزی نیست جز «شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده» استفاده میکنم.
چرا سرنوشت تک تک خانوارهای ساکن بنبست، تلخ و سیاه است؟ آیا آنها نماد قشر خاصی از جامعه یا تاریخاند؟
به نکته خوبی اشاره کردید. از طنز سیاه استفاده کردم تا با نگاهی تمسخرآلود به جهان، رنج و بیهودگی و بیهویتی، ترسها، مرگاندیشی و تنهایی آدمها را به تصویر بکشم. بنبستی دورافتاده و گمنام، آدمهایی تنها و مضطرب، حوادثی فراواقع که عینا همان واقعیت زندگی است... با این ابزار به تصویر و بیان آدمهای شکستپذیر و خلع سلاحشده و ترسیم زوال تدریجی یک تمدن انسانی که به تدریج هویت را نیز از بین برمیدارد، پرداختهام که در مقیاس وسیعتر، دنیا را نیز در برمیگیرد. میان انبوهی از اتفاقات فرا واقع و در عین حال نچسب و ناسازگار، باید این سبک را انتخاب میکردم که ضمن نشاندن لبخند بر لبان مخاطبم، او را نیز به فکر وادارم. به قول ارسطو، خنده نتیجه تعجب است. تزوتان تودورف، فیلسوف بلغاری در مقاله «غریب تا شگفت» خود، گونههای فراواقعی را در ادبیات غرب به سه دسته تقسیم میکند: فراواقعیت پذیرفته شده [شگفت]، فراواقعیت توجیه شده [غریب] و فراواقعیتی که مخاطب با در فراواقع بودن یا نبودن آن دچار تردید میشود [فانتزی]. خواننده زمانی که در داستان با امر و پدیدهای غیرواقعی روبهرو میشود، قاعدتا با آنچه مواجه شده، دچار تردید و گاه توهم میشود که در «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» استاد غلامحسین ساعدی، با چنین رویکردی مواجه هستیم. و در پایان بسنده میکنم به این کلام عمران صلاحی که: طنز، هجوی است از روی غرض اجتماعی!
از میان آثار داستانی دیگر ، عنوان یا عناوینی را در انتظار چاپ دارید؟
سال گذشته را با نشر سه کتاب نمایشنامه «روایت نه چندان پیچیده از یک عشق به طعم شمشیر» نشر سوره و کتاب «این نمایشنامهها را کسی برای ماه به صحنه ببرد» نشر سیب سرخ و رمان« شبی که هملت شکسپیر راکشت» نشر نونوشت، گذراندم. هرچند قرار بود در اواخر بهمن ماه سال گذشته، نمایشنامه «سوءتفاهم با چند درجه مایل به آلبرکامو» نیز به وسیله نشر سوره مهر چاپ شود که متاسفانه تااکنون در مرحله صحافی مانده است. کتاب رمان «گاو ماهی» و «خواب پروانهها» نیز به وسیله نشر «بِهْ نشر» آماده چاپ است. دو کتاب نماشنامه «سه نمایشنامه برای زنی که نمیشناسم» و «چند راپرت از دوسیه چند قتل ثابت [درباره پزشک احمدی]»، رمان «عقیق و خاکستر» و نمایشنامه «قطاری پر از بوی بلوط [وقایع جنگ جهانی دوم و فاجعه گرسنگی مردم ایران]» با نشر سیب سرخ در مسیر انتشارند. رمان نوجوان «اسبها هم به بهشت میروند» نشر حوزه هنری اصفهان، رمان «برزخ » نشر روشنگران، نمایشنامه «راپرت مکشوفه جنایتی مستور [فرخی یزدی]» از سوی نشر کتاب نیستان، رمان «پرتره ناتمام مردی با لباس خاکستری [مکثی بر زندگی جهان پهلوان تختی]» و کتاب شعر «سنگها با اسم من نامههایشان را امضا میکنند » و مجموعه مقالات تاتری «این فیلسوف در فصل هفتم قاتل میشود» به وسیله نشر نونوشت نیز روند آمادهسازی را طی میکنند.
ارسال نظر