در گفتوگو با فرید مرادی مطرح شد؛
فقدان دانش در نشر ایران و اتکا به شم کاسبکارانه
آرمان ملی- محمد صابری: چرخه نشر در ایران در دهههای اخیر، فراز و فرودهای فراوانی را به خود دیده و علیرغم رشد کمی، عمدتا به شکل سنتی اداره میشود و بهجز موارد محدود، کمتر ناشری را میتوان بنا به فاکتورهای حرفهایگری و کیفیگرایی شناسایی کرد.
مضاف برآنکه هیچ معیار مشخصی برای پذیرش کتاب از سوی ناشران وجود ندارد؛ آنچناکه حتی ناشران قدیمی و شناخته شده نیز بعضا به انتشار کتابهای بیکیفیت و ضعیف روی میآورند. این مساله البته ریشه در توجیهات اقتصادی دارد اما اتکا به تجربه و فقدان دانش تخصصی در این رشته، عامل پررنگتری مینماید؛ مسالهای که فرید مرادی، ویراستار، پژوهشگر حوزه نشر و نویسنده مجموعه پنج جلدی «تاریخ چاپ و نشر کتاب فارسی» که تجربه دور و درازی در حوزه نشر دارد، آن را به غلبه شم کاسبکارانه بر دانش مرتبط با نشر تعبیر میکند. او معتقد است: «علت موفقیت بسیاری در نشر ایران، همان تجربه است، بازارشناسی، شم کاسبکارانه داشتن، روابط خوب، قدرت چانهزنی، در حدامکان کاستن از هزینههای جاری و پایداری در عرضه کتاب عواملی مهم در اقتصاد نشرند.»
ویراستاران در ادبیات دنیا نقش برجسته و غیرقابل انکاری در آمادهسازی آثار دارند؛ اما این مهم، آنطور که باید و شاید در ادبیات ایران جدی گرفته نمیشود. چهبسا رمانهای مشهوری که با اشکالات عدیده املایی و انشایی به چاپ رسیده و حتی در تجدید چاپهای بعدی نیز همان اشکالات تکرار شدهاند. تحلیل شما که از پیشکسوتان این عرصهاید، چیست؟
کار ویرایش نخست مربوط به ناشر است که قصد عرضه کردن کتاب را با چه انگیزهای دارد. اگر نگارش صرفا اقتصادی و کاسبکارانه باشد که تکلیف روشن است، او میکوشد کتاب را تا حد امکان ارزانتر به تولید برساند و گرانتر بفروشد تا حاشیه سودش بیشتر شود. بنابراین اموری مانند ویرایش، طراحی داخلی کتاب، نمایهسازی، جانمایی عکس و کتابپردازی جایی در قاموس چنین ناشری ندارند و مثلا در ترجمه اثری بزرگ مثل تاریخ ایران کمبریج، میبینید که «شاردن»، سیاح معروف فرانسوی در عصر شاه طهماسب و شاه عباس، شده «شارون». نزد چنین ناشرانی شاهکار ادبی با کتاب فال قهوه و تعبیر خواب، یکساناند.
مسأله بعد، به اقتصاد نشر برمیگردد. وقتی سرمایه در گردش، در کل صنعت نشر کم است، ناشر از هزینه بیشتر برای کتاب میپرهیزد و میکوشد تا آنجا که امکان دارد، هزینه تولید را کم کند.
و بالاخره اینکه ما ویراستار به معنای علمی آن نداریم. در بسیاری از موسسات نشر کسانی که عنوان ویراستار دارند، حتی به زحمت میتوان عنوان نمونهخوان را برای آنان قائل شد. البته به نسبت حقوقی که میگیرند، بیش از این نیز نباید از چنین افرادی توقع داشت.
ویراستاری حرفه ای مبتنی بر دقت است، نیاز به ذهن سامانیافته، دامنه لغات گسترده و اشراف به دو زبان مقصد و مبداء، آشنایی با قواعد دستوری و شیوههای نگارشی و احاطه به موضوع اثر در دست ویرایش دارد. چنین فردی را یک موسسه نشر، با چه حقوقی باید به استخدام خود درآورد. بنابراین غیر از چند موسسه معتبر، ویرایش نزد بقیه دوستان معنایی ندارد.
پرسش بعدی من درباره ویراستاری ست، آیا به زعم شما ویراستاری تنها و تنها شامل رفع ایرادات املایی و انشایی اثر است یا بخشهای دیگر زبان را نیز شامل میشود؟
بهگفته اهل فن، ویرایش شکلی و محتوایی است. رفع ایرادات دستوری، توجه به نشانهگذاری و علائم سجاوندی، درستکردن افعال از جهت زمان، پاراگرافبندی، تورفتگی سطر و ستون، انتخاب حروف مناسب متن، پانوشت، فصلبندی و انتخاب عناوین فصول و نمایهسازی؛ همه در مقوله ویرایش شکلیاند. اما در ویرایش محتوایی، علاوه براینکه در متون ترجمه، مقابله متن با اصل اصل میشود، توجه به ثبت درست اسامی، افزودن توضیحات و تعلیقات، گاه یافتن نقل یک کتاب از منبع اصلی آن، ارائه پیشنهادات به پدیدآورنده در مورد کاستی یا افزونیها در اثر نیز است. ویراستار حرفهای با کلیت یک اثر کار دارد و کارش رفع ایرادات املایی و انشایی نیست که این کار از عهده یک نمونهخوان کاربلد نیز برمیآید. ویراستار در بسیاری از نقاط جهان، نقش مشاور ناشر را دارد و در رد و قبول یا ارائه پیشنهادات در تغییرات اثر، مجاز و مختار است.
به بحث زبان که میرسیم و خصوصا آثار ترجمه، این سوال به ذهن متبادر میشود که آیا مترجمان ایرانی به طور عام اشراف کامل بر زبان مبدا دارند و یا خیر؟ چه نکاتی در برگردان آثار ترجمه حائز اهمیت بیشتری است و چرا؟
به بحث زبان که میرسیم، بهویژه آثار ترجمهای، این سوال به ذهن میآید که آیا مترجمان ایرانی بهطور عام اشراف کامل به زبان مبدا و مقصد دارند یا نه، چه نکانی در برگردان یک اثر اهمیت بیشتری دارد و چرا! طی سالها کار در موسسات نشر، به چند دسته مترجم برخوردهام: گروهی که نه به زبان مبدا و نه به زبان مقصد احاطه داشتهاند -بیآنکه قصد اهانت داشته باشم- چنین افرادی را آدمهایی جسور میپندارم که بدون زادراه پای در راه سفر نهادهاند. گروه دوم کسانیاند که به زبان مبدا آشنا هستند، اما در انتقال آن به زبان مقصد زبانشان الکن است. لازمه ترجمه در درجه اول، قدرت نگارش خوب است، فارسینویسی نیاز به خوانش بسیار دارد، سر در متون کهن کردن، بازیهای زبانی را دانستن و ریزهکاریهای هر دو زبان را بلد بودن. گروه بعد که تعدادشان معدودتر است؛ مسلط به هر دو زبان مقصد و مبدا هستند و تسلط کافی بر نگارش و ترجمه دارند.
بین این گروهها، اگر موسسهای کارشناس و مشاور داشته باشد، کار گروه اول فوری رد میشود. گروه دوم زحمت و کوشش بسیار ویراستار را طلب میکند و اما گروه سوم، اوج لذت را برای ویراستار در انجام کارشان به همراه دارد.
برای برگردان یک اثر به زبان فارسی، بهنظر بزرگانی استناد میکنم که اگر لایق باشم، خود را رهرو راه آنها میدانم. زندهیاد امیرجلالالدین اعلم در مورد مشخصه یک ترجمه خوب فرمودهاند: «1) دقیق و امین باشد، یعنی مطلب در زبان مبدا درست فهمیده شود و بدون کاست و فرود به زبان مقصد انتقال یابد؛ 2) روان بودن ترجمه، یعنی دلالت لفظی در زبان مبدا باید به طبیعیترین و گویاترین وجه به دلالت لفظی در زبان مقصد برگردان شود و 3) مطالب ترجمه شده باید فهمپذیر باشد، یعنی حاصل مشخصههای او باید روی همرفته و به حیث کلی در ذهن خواننده/شنونده قابل درک باشد. این سهمشخصه بیتردید بر پسزمینه شوق، ذوق، همت و فضیلت شخص مترجم جای دارند».
یوجین نایدا (زبانشناس و نظریهپرداز آمریکایی) که نخست بار توسط فریدون بدرهای به فارسیزبانان معرفی شد، جملهای کلیدی در مورد ترجمه دارد و آن را انتقال پیام زبانی به زبان دیگر در قالب نزدیکترین معادلهای طبیعی تعریف میکند.
ویراستاری آثار تالیفی و خصوصا برای نوقلمان چه متر و معیارهای باید داشته باشد؟ این مهم وقتی بیشتر به چشم می خورد که در ادبیات معاصر زبان محاوره و معیار خیلی به هم نزدیکتر شدهاند. تحلیل شما چیست؟
از نظر من نوقلم کسی است دارای پیشینه و سابقه درامر نوشتن است، نوشتن امری است که نیاز به استمرار زمانی طولانی دارد، پس چنین کسی حالا اولین اثرش را پس از تجربه طولانی مشق کردن به دست ناشری سپرده است. چنین کاری به قاعده نباید برای ویراستار چندان دشواری پدید آورد. مشکل از آنجا پیدا میشود که یک کتاب اولی خود را همهچیز دان پنداشته و کاری را به ناشر داده که دچار ایرادات جدی است. گاه متر و معیار موضوعی را به درستی نمیشناسد، گاه مثلا در داستان طرح، پیرنگ، فراز و فرود، شخصیتپردازی و فضا را درست نمیداند، بدتر اینکه در نگارش مشکلات اساسی دارد. در بسیاری موارد این کارها رد میشوند و فقط سرخوردگی برای صاحب اثر میماند. لازم است که نویسنده کار خود را پیش از ارائه به ناشر، به افرادی دارای صلاحیت بدهد و نظریات آنها را گرفته و بهکار بندد. در مورد زبان محاوره و معیار و تداخل آنها در هم باید بگویم که فاجعهای است تهدیدگر برای زبان فارسی. از زبان محاوره در ادبیات داستانی میشود بهدرستی بهره برد و نمونه اعلای آن زندهیاد احمد محمود. اما کاربرد آن در تکگوییها و دوگویی (دیالوگ) است و در توصیف باید از زبان معیار استفاده کرد. متاسفانه حس میکنم حتی در تریبونهای رسمی نیز مسابقهای برای تخریب زبان فارسی در جریان است. کافی است ساعتی پای گیرندهها بگذرانید تا بهعمق مسئله برسید.
شما سالهای زیادی را در نشرهای معتبر به عنوان بررس و کارشناس ادبی حضور فعال داشته و دارید. بعضا آثار زیادی در دنیا همچون «در جستجوی زمان از دستهرفته» پروست، «اولیس» جویس و... از نگاه بررسها رد شده و بعدا با اقبال گسترده مخاطبان اعم از خاص و عام مواجه شده. این دوگانگی چه تعریفی میتواند داشته باشد؟
در دنیا، ویراستاران نقش عمده و کلیدی در موسسات نشر دارند. آنها گاه با حذف و یا جابهجایی در متن یک اثر، آن را تبدیل به اثری ماندگار کردهاند، بزرگانی مثل همینگوی و فاکنر و... همواره تحت تاثیر ویراستارن آثار خود بوده و شک نیست که ویرایش اگر به معنای علمی صورت گیرد، هر اثری را بهتر میکند. توصیهام به دوستان اهل کتاب، خوانش اثر بس مهم «ویرایش از زبان ویراستاران» است که توسط گروهی از ویراستاران برجسته آمریکایی نوشته و زیر نظر سرکار خانم مژده دقیقی به فارسی برگردانده شده است.
در بررسی آثار تالیفی نیز بحث رد و تایید همچنان دامنگیر ادبیات معاصرست، چه بسا آثار ضعیفتر در بنگاههای نشر بزرگ به تایید رسیده و آثار بهتر به دلیل ناآشنا بودن مولف رد شده است. تحلیل شما چیست و چرا؟
با تاسف، متر و معیاری تعریفشده در رد و قبول آثار در موسسات نشر وجود ندارد. چون در موسسات نشر فعلی ما، این مدیر نشر است که حرف اول و آخر را میزند و هیأت تحریریه و یا مشاور اگر هم باشند، چندان مورد اعتنای مدیر نیستند. روابط دوستانه یا کاری، توصیه و ارتباطات عواملی هستند که گاه موجب پذیرش یک اثر ضعیف و چاپ آن میشود. متاسفم که بگویم ناشرانی هستند که با گرفتن هزینههای تولید کتاب و کارمزد خود، هر اثری را چاپ میکنند و تاسف بیشتر که در برخی موسسات بر اثر خوشآمدن یا نیامدن نویسنده، ممکن است اثری پذیرفته یا رد شود.
ادبیات امروز ما دچار کدام بحرانهای با راه حل است و کدام بحرانهای لاعلاج؟
وقتی از بحران حرف میزنیم، مفهومش این است که امیدی برای عبور از آن وجود دارد. بگذریم که ما ایرانیها اساسا بحرانپروردهایم و هماره هم حتی اگر شرایط بحرانیتر شود، امیدی به عبور از آن داریم. عمده مشکلات نشر امروز عبارتند از:
1) کمبود مخاطب: وقتی در جامعهای 85 میلیونی با آمار بیش از بیست میلیون نفر دارای تحصیلات عالیه، متوسط تیراژ کتاب به 200 نسخه رسیده، بهگفته زندهیاد دکتر پژوهان، اقتصاد این صنعت را باید ورشکسته حساب کرده، یا باید به علل ریشهای این کتاب گریزی به شکل جدی پرداخت که البته با مسئولین فرهنگی کنونی، من امیدی هم نمیبینم.
2) ممیزی که از بدو ورود صنعت چاپ، گریبانگیر آن بوده و در حال حاضر امان ناشر و پدیدآورنده را بریده. آ برخی نمیدانند یا خود را به تجاهل میزنند که سانسور، اعتماد خواننده را سلب و خوانش از مدار رسمی را میکاهد.
3) گرایش روزافزون و وابستگی جدی به فضای مجازی، میدان کتابخوانی را تنگ کرده، در حالیکه این پدیده در دنیا، چنین عارضهای را درپی نداشته است.
4) گرانی و مشکلات اقتصادی کمرشکن و افزایش قیمت کتاب، دست خریداران را از کتاب روزبهروز کوتاهتر می کند.
5) از بینرفتن اوقات فراغت، نزد طبقه متوسط جامعه که مخاطب اصلی کتاب است، مجالی برای توجه کردن به این افراد نمیدهد. زیرا به اجبار مجبورند بیشتر ساعات فعال شبانهروز را کار کنند، تا از پس از امور روزمره، زندگی برآیند، پس کتاب در این میان جایی نخواهد داشت.
6) گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی به کتابهای قابل دانلود، دامنه نشر کاغذی را محدودتر میکند.
7) اما مهم ترین مشکل کتاب را در ایران، سیطره دولتی بر نشر میدانم. دولت هم به شکل ناشر رقیب بخش خصوصی است،چه در مقام ناظر و دانای کل و عدم حمایت یکسان از آثار منتشره روزبهروز شرایط تولید کتاب را دشوارتر میکند.
به طرز تلخی ادبیات امروز ما در هر دو حوزه شعر و داستان درگیر بیماری مزمن ریزش مخاطب است. ریشههای این بیماری را در کجاها میتوان جست وجو کرد و نقش و سهم ناشران در پیدایش آن چیست و چرا؟
بهعلاوه مواردی که در سوال پیش به آنها اشاره کردم، اینها را نیز میتوان افزود: الف) کیفیت نازل بسیاری از آثار تالیفی (خاصه در حوزه شعر و داستان) در دیگر حوزهها که فقط باید از آثار ترجمه حرف زد. ب) اصرار به اینکه هر پدیدآوردهای میخواهد به هر نحو، کتابش را منتشر کند. حتی با پرداخت هزینه چاپ کتاب یا انواع واسطهها را تراشیدن، که همین موجب انتشار بیمنطق آثار غیرقابل خواندن میشود.ج) کسی نمیداند معیار انتخاب یا گزینش اثر در بدنه نشر ما به چه نحوی است و خود این عامل مشکلساز است.
ترجمه خوانها در بازار نشر امروز رشد قابل توجهی داشتهاند. این اقبال عمومی را چه گونه میشود تحلیل کرد؟ نظر به اینکه سبد کتابخوانها رشد قابل توجهی به نسبت سالهای پیشین نداشته است.
دلیل این امر بیشتر مبتنی بر این است که ادبیات ما در دو دهه اخیر، رشد کمی داشته، ولی رشد کیفی آن بسیار بطئی بوده است. بومینویسی از عوامل بازدارنده برای جهانیشدن آثار ادبی است و بسیاری از نویسندگان با استعداد، حضور جرقهوار داشتهاند و با چاپ یک اثر قابل قبول، دیگر نشانی از آنها نیست. البته بیشک مهاجرت از عوامل تاثیرگذار در این امر است. کتابهای ترجمه شده حداقل تا حدی استانداردهای لازم و مرسوم یک اثر را در خود دارند، دامنه جغرافیایی وسیعتری دارند، خالقانی حرفهای تر آنها را نوشتهاند و جذابیت بیشتری هم دارند، پس بیشتر خوانده میشوند.
پرسش بعدی من در حوزه نشر است، با این مقدمه که نشر بنگاه خیریه نیست و توجیه اقتصادی مهمترین رویکرد در مواجه با آثار ادبی است. چه مولفههایی در پدید آمدن این نگاه صرف اقتصادی را موثرتر میدانید و چرا؟
نشر ایران از نظر ساختاری بر اساس تجربه و نه دانش شکل گرفته، رشد کرده و ریشه دوانده، بسیاری از ناشران فعال و موفق کنونی از شاگردی در کتابفروشیها یا میراثبری پدر به این حرفه روی آوردهاند. ناشری که در حوزه نشر تحصیلاتی داشته باشد در ایران مطلقا نداریم. اما خوشبختانه ناشران تحصیلکرده البته در رشتههای غیرمرتبط کم نداریم. از ده ناشر پرکار و موفق ایرانی در حوزه علوم انسانی، حداقل نیمی از آنها فاقد تحصیلات عالیه هستند. البته علت موفقیت بسیاری در نشر ایران، همان تجربه است، بازارشناسی، شم کاسبکارانه داشتن، روابط خوب، قدرت چانهزنی، در حدامکان کاستن از هزینههای جاری و پایداری در عرضه کتاب عواملی مهم در اقتصاد نشرند که ناشران موفق در ایران از این فاکتورها بهرهمندند.
رقابت ناشران بزرگ در ترجمه آثار پرفروش از اپیدمیهای غیرقابل انکار ادبیات امروز ماست، ترجمههایی که متاسفانه بیشتر به رونوشت و کپیبرداری شبیه است تا ترجمه. این مهم از دیدگاه شما چطور ارزیابی می شود؟
جواب این سوال به سوال پیشین برمیگردد؛ داشتن دانش نشر، باخبر بودن از وضعیت نشر امروز جهان، ارتباط با بدنه تولید کتاب در کشورهای پیشرفته، داشتن دانش مشاوره فرهنگی باسواد که اطلاعاتش روزآمد باشد، از عواملی است که میتواند ناشران را از رقابت در ترجمه آثار کلاسیک ادبی، به مبدان ترجمه شاهکارهای تاکنون ترجمه نشده بکشاند. اما اینکه چرا ناشران ما سراغ چنین آثاری نمیروند، اگر فاکتور بیخبری را نادیده بگیریم، این است که جرأت ریسک ندارند، از عدم استقبال از عنوان جدید و نویسندهای که اثری از او به فارسی ترجمه نشده، میترسند، بزرگان کلاسیک ادبی را همه میشناسند، پس میدان بیخطرتری است. این است که گاه از یک اثر ترجمههای متعدد در بازار وجود دارد. فقط «شازده کوچولو» صد و دو ترجمه تا امروز در بازار کتاب ایران دارد.
ارسال نظر