مرتضی نجاتی در گفتوگو با آرمان ملی:
شعر ایران هنوز هم پرچمدار است
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: ادبیات برای بسیاری، یک جور دلمشغولیِ مداوم است؛ و برای برخی دیگر، آرمان و هدف. همه آن چیزی است که هست! همیشه و در همه جایی... تغییر؛ قطعی است اما هیچ متغیری هم نمیتواند در ماهیت این ارتباط و همزیستی خلالی وارد کند. «برای هر آدمی که هر لحظه دنبال تازگی باشد، تنها چیزی که ثابت میماند، تغییر است.»
این را مرتضی نجاتی(1355) میگوید؛ شاعر و نویسندهای که فعالیت ادبی خود را به شکل جدی در دهه هفتاد پی گرفت و در سال 1383 با مجموعه «رادیو لندن به وقت غروب» خوانده شد. «آوازهای زنی که از گرامافون میآمد»، «با تو در جشن عروسی فیگارو» و «در خوابهایمان مردیم» مجموعه شعرهای بعدی نجاتی در بازار نشر بودند، رمان «نت بیگذرنامه» و «من زاپاتا بودم» که در بردارنده چهارنمایشنامه از آن قلم بود. فرصتی دست داد تا گپ و گفتی با او داشته باشیم، به شعر، اجتماع، نشر، مخاطب و... بپردازیم و از فعالیتهای ادبی این روزهایش بپرسیم. در ادامه میخوانید.
از انتشار مجموعههای شعر و نمایشنامه گرفتار تا مقالات تئوریک... کمی درباره انگیزه و آرمانهایی که در طول این سالها و مشخصا در فعالیت های ادبی در پی آنها بودید، توضیح دهید.
ادبیات حداقل برای من نوعی آرمان بوده و هنوز هم چنین است؛ هرچند شعر نوع دیگریست و من آن را فراادبیات میدانم و جای آن بر قلههاست. گرفتاری از مقولهای به نام سانسور ناشی میشود که اگر اجازه دهید راجعبه آن کمی توضیح بدهم. سانسور به سه بخش تقسیم میشود. خودسانسوری، دیگرسانسوری و سانسور تاریخی که پرداختن به هر یک از آنها مفصل است. ما همواره با سانسور درگیر بودهایم و الان میبینم کتابهای شعر و داستان و... در کشورهای دیگری چاپ میشود جالب است بدانید شاعر اینجاست، ناشر سوئد و من باید کتاب را جور دیگری تهیه کنم! اما در حوزه موزیک و سینما این مقوله رخ داده و کتاب هم دارد به همین سمتوسو میرود. در مجموع گرفتاری زیاد است اما آرمان ما همان بود که بود و همان بود که هست؛ یعنی زنده باد ادبیات مستقل.
مجموعه شعر «رادیو لندن به وقت غروب» بیشتر آمیزهای از عشق و خاطره با بنمایههای رمانتیسیسم بود، اما رفتهرفته و در مجموعههای دیگر، فضای کارها بیشتر به سمت اجتماع گرایش پیدا کرد. نظر خودتان چیست؟
بله من در مجموعه رادیو لندن به وقت غروب بیست و چهار ساله بود که کتابم توسط نشر شولا منتشر شد. تازه آن شعرها حاصل ده سال نوشتن من بود؛ یعنی از چهارده سالگی که خیلی از آن شعرها را از مجموعه حذف کردم؛ با چند نفر از دوستانم نشستیم و بهترین شعرهای آن دوره را انتخاب کردیم. بقیه را حتی نگه نداشتم و آتش زدم. آن کتاب را هنوز هم دوست دارم چون به پختگیای رسیده بود که اجازه دادم منتشر شود. راستش خیلی می خواندم و لحظه به لحظه شعر آن سالها را تعقیب میکردم و از نیما به بعد، شاعری نبود که از زیر دستم رد شده باشد. خیلی زود به کوچه پسکوچههای شعر افتادم... زمان نگرش آدم را تغییر میدهد. در کتاب رادیو لندن من عاشق بودم؛ عشقی که به خاطر همین ادبیات از من انتقام گرفت و از زندگیام خارج شد. حس و حال آن سالهاست... اما این عشق بعدها به پختگی بیشتر رسید و جهان من تغییر کرد. برای هر آدمی که هر لحظه دنبال تازگی باشد، تنها چیزی که ثابت میماند، «تغییر» است. من هم تغییر کردم... طبیعی است.
آشنایی ما با هم، به دهه هفتاد برمیگردد؛ زمانی که برگزاری جلسات ادبی مختلف با شور و اشتیاق دنبال میشد. اما شرایط برای فعالان و حلقههای ادبی خیلی تغییر کرده، درست نمیگویم؟
بله دهه هفتاد دهه پرشوری بود از این جهت؛ ولی یادمان باشد شرایط زندگی این همه سخت نبود. چیزی بگویم و خلاص، به دوستانم چند وقت پیش میگفتم اگر شاملو، فروغ و خیل بیشمار شاعران دهه های چهل و پنجاه، اکنون بودند، فکر نکنم حتی میتوانستند به شعر فکر کنند! اقتصاد را شما نمیتوانید از زندگی آدمی و زیست شاعر و نویسنده را از مقوله اقتصاد حذف کنید. میلان کوندرا (نویسنده اهل چک) زمانی که به فرانسه رفت شکوفا شد. بختیار علی (نویسنده کرد عراقی) هم در آلمان با امنیت کامل مینویسد... بیراه نروم؛ دهه هفتاد خیلی شرایط اقتصادی و فرهنگی متفاوت بود. بعد هم جامعه اکنون دغدغه معاش دارد. بگذریم.
در حال حاضر فضای نشر کتاب و شرایط انتشار برای شعر را در کشور چطور ارزیابی میکنید؟ آیا به چرخه نشر (ناشران، موزعان و کتابفروشان) نمره قبولی میدهید؟
بحث خلق اثر با نشر دو مقوله متفاوت است. پیشتر هم گفتهام حوزه نشر از مبحث ممیزی جدا نیست و هر دوی اینها از مقوله اقتصاد و... کافی است به تیراژ کتابها نگاه کنید؛ متوجه میشوید قصه از چه قرار است. این اتفاق تنها در مقوله ادبیات نیفتاده است. به جرات میتوانم بگویم سینمای ایران ورشکسته است و حوزه تئاتر که هیچ!
چرا در مقطعی (از اواسط دهه ۸۰ تا اواسط دهه ۹۰) با سیل انبوه چاپ شعر در نشرهای مختلف و تاسیس دفاتر نشر روبرو شدیم و این جریان چند سالی ست که فروکش کرده است؟
در اواخر دهه هشتاد و کل دهه نود، ناشران به سمت شعر آمدند و انصافا در همان مقطع در جامعه، شعر با مخاطب مواجه شد. اما علت فروکش کردنش همان ناشران بودند! نشر بزرگی به نام ایکس، دبیر بخش شعرش رفت به سمت کاسبی کردن؛ یعنی کارگاه زد و هر کسی که تا ترم شش در آن کارگاه «شعرسازی» دوام میآورد و پول پرداخت میکرد، کتابش در همان نشر منتشر میشد. همان نشر ابتدا با مجموعه شعرهای آدمهای استخوان خُردکرده اعتبار گرفت؛ بعد همین اعتبار را آن دبیر شعر، خرج پول درآوردن و برگزاری کارگاه کرد و... آن دبیر، اکنون نیست و شنیدهام آن نشر دیگر تا دوسال مجموعه شعر منتشر نمیکند! خب شما آقای نشر ایکس! یک تنه کمر شعر را شکستید. شما حساب کنید دلال ماشین که فکر نکنم دیپلم هم داشته باشد، به شعر ورود کرد، ساختمان هشت واحدی در خیابان انقلاب خرید و... سر آخر به شعر فحش داد که کتاب شعر نمیخرند! از چه نامهایی گرفت و بالا رفت همان آقا! رفت سراغ داستان فارسی و سر داستان هم همین بلا را آورد. آنقدر کتاب منتشر کرد که بازار خفه شد. اما شعر که از بین نمیرود! شعر خوب را حتی روی دفترچه کاهی بنویسی و در باد رها کنی، خودش منتشر خواهد شد. خیل بیشمار ناشران دروغ میگویند! اینها طی تمام این سالها به ما دروغ گفتند، پول روی پول گذاشتند و زندگی آنچنانی کردند. با این پلتفرمهای جدید که آمده، اگر ناشران به همین منوال ادامه بدهند، دخلشان خواهد آمد. نمیخواهم به ناشران شریفی که همین حالا پای قصه ایستادهاند، اهانت کنم و به یک چوب همه را برانم. اما مسأله نشر اکنون حل شده است و ناشران باید بسیار مراقب باشند. از مرجعیت انداختنشان در گروی یک پست اینستاگرامی و فراخوان است!
کمی هم به مظروف بپردازیم؛ به شعر. با توجه به سرگذشت شعر در دهههای اخیر و بروز برخی اتفاقات و جریانها در مقاطع مختلف، این روند و موقعیت فعلی شعر را چطور توصیف میکنید؟
شعر ایران هنوز هم پرچمدار است. من به شعر این سرزمین ایمان دارم و دوستانی که مجموعههایشان هنوز منتشر نشده، سراغ دارم که هرکدام از این کتابها یک اتفاق در شعر ایران است. شعر چیزی نیست که تمام شود. چندی پیش با خانمی فرانسوی که دکترای ادبیات فارسی داشت، در جایی آشنا شدم. میگفت؛ من حیرت میکنم از شعر ایران! گفتم؛ حافظ و سعدی خیام و فردوسی... گفت؛ آنها که قلهنشین هستند... اما فکر نمیکردم شعر امروز ایران اینقدر قدرتمند باشد! متاسفانه ما خودمان را دستکم گرفتهایم. بنده با احتساب اینکه شعر جهان را بلعیدهام عرض میکنم. شعر ایران هنوز هم در صدر است، اما شما باید کسانی را در نظر بگیرید که شاعر هستند؛ نه هرکسی که کتاب منتشر کرده و خودش را شاعر مینامد. پس از بیستوپنج سال شعر «خرمشهر و تابوتهای بی در و پیکر» در مجلهای آمریکایی منتشر شد و آن شماره به خاطر همان شعربهزاد زرینپور، چندین چاپ رفت. ورق برمیگردد. این جامعه در طول تاریخ شاعران بزرگی داشته و خواهد داشت. شعر همواره در رگهای این سرزمین به دلیل اندوه تاریخیاش، مثل خون تازه در حال مراجعه است. من به آیندهی این سرزمین به ادبیاتش و هنرش خوشبینم. ایران همواره در طول تاریخ خودش را حفظ کرده است. شما بین این همه کشور چند کشور ملت سراغ دارید و چند کشور که این همه در عرصهی ادبیات، انسانهای شریف و بزرگ در دامن خودش پرورش داده باشد؟ شعر ایران به اعتقاد من همین حالا، جهانی است. این را حاظرم به شهادت شعر قسم بخورم.
به نظرتان چه عوامل و پارامترهایی بر موقعیت اجتماعی شعر در سالهای اخیر تاثیرگذار بوده؟ از زیست اجتماعی و اقتصادی مردم گرفته تا فعلیتهای ادبی در آثار شاعران.
فکر میکنم جواب سوالتان را پیشتر دادم. تمام عوامل دخیل هستند؛ شرایط اقتصادی سیاسی و اجتماعی در روند شعر شاعر دخیل هستند؛ اما نکته اصلی ممیزی است! اگر کسی کمی هوش داشته باشد، باید سد ممیزی را در ذهنش بشکند و بنویسد؛ آنقدر که فکر کند سانسور وجود ندارد. آخرِ داستان؛ اینکه مجوز نخواهد گرفت... کتاب که فاسد نمی شود! و راستش آنقدر پلتفرم برای منتشر کردن هست که حساب ندارد. بگذارید باز هم تکرار کنم؛ اگر وزارت فرهنگ و ارشاد به همین صورت بخواهد به ممیزی ادامه دهد، مرجعیت خود را از دست خواهد داد. دلسوزانه دارم عرض میکنم و امیدوارم که در حوزه کتاب دولت کمی انعطاف به خرج دهد.
در حال حاضر مشغول سرایش، نگارش یا انتشار اثر خاصی هستید؟
راستش مشغول هستم. به شدت می خوانم و مینویسم؛ یک نمایشنامه، یک مجموعه شعر و یک رمان که تازه پیرنگ آن را نوشتهام. منتشر کردن اما بحث دیگریست... دارم با چند نشر رایزنی میکنم؛ ولی اصلا عجلهای در کار نیست. کار شاعر و نویسنده نوشتن است؛ آن هم از نوع عمیق آن؛ جوری که ابتدا از سد خودش بگذرد. عدهای را سراغ دارم؛ انگار در مسابقه شرکت کردهاند! حتی شاعران نامدار که یک سانتیمتر از خودشان و از کتاب قبلیشان جلوتر نیامدهاند. یک آرتیستِ درست و درمان، تعداد آثار خوبش باید بیشتر از کارهای متوسط و ضعیفش باشد. چه کاری است؟! کتابسازی کردن حداقل کار من نیست. باور کنید هر شعری که مینویسم؛ انگار کوه کندهام! آنقدر پرداخت میکنم که اتاقم پر از کاغذ می شود. شوخی که ندارم! وگرنه بعد از این همه سال، شما کتاب «رادیو لندن به وقت غروب» را یادآوری نمیکردید. سختکوشی، ذات و خصیصه من است و شعرسازی و باندبازی و کتابسازی، در خون من نبوده و نیست. نقشبندیه که حلقهای از تصوف است، جملهای دارد: سر به کار و دل به یار. ممنونم از شما و امیدوارم روزهای خوب از راه برسند.
ارسال نظر