بنفشه فریسآبادی به بهانه سالمرگ نویسنده شهیر فرانسوی:
مارسل پروست؛نویسندهای با حساسیت مفرط، غرور و تامل
آرمان ملی- محمد صابری: هجدهم نوامبر، سالروز درگذشت مارسل پروست (1871-1922) نویسنده شهیر فرانسه و جهان است؛ کسی که بیشتر او را با رمان 7 جلدی «در جستجوی زمان از دسترفته» میشناسیم و در عینحال، مقالات قابل توجهی نیز به قلم او انتشار یافته است.
در ادامه برآن شدیم تا در گفتوگو با بنفشه فریسآبادی، شاعر، نویسنده و مترجم زبان فرانسه، به ابعاد و اهمیت آثار این نویسنده در ادبیات جهان بپردازیم. او معتقد است؛ «پروست از آندست نویسندگانی بود که واقعیتِ زیست انسانها را در خاطراتشان میجست نه در اکنونشان؛ انسانی حساس و پیوستهبیمار که به نوشتن پناه میبرد تا از شرّ و ناخوشاحوالیِ تن فرارکند.» مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
لطفا در ابتدای این گفتوگو کمی از فعالیتهای ادبی خود برای آن دسته از خوانندگان آرمان ملی که آشنایی کمتری با شما دارند، بگویید.
من فعالیت ادبیام را در اواخر دهه ۷۰ و با شعر شروع کردم. ترجمه را میشود گفت در اوایل دهه ۸۰ و با ترجمه اشعار شاعران فرانسوی به فارسی و انتشار آنها در سایتهای ادبی و مجلات و روزنامههای ادبی شروع کردم. اساساً ورود من به عرصه ادبیات از دریچه شعر فارسی و پس از آن ترجمه شعر از فرانسه به فارسی بوده است. مجموعهشعری از من با عنوان «چنددقیقه بعد از انتحار» از سوی نشر بوتیمار منتشر شد که متأسفانه پس از مدتی مجوز انتشارش از سوی وزارت ارشاد باطل شد. اما در حوزه ترجمه، بهرغم محدودیتها و ممیزیها، شاید بشود گفت کمی خوشاقبالتر بودهام. تا امروزهشت کتاب از ادبیات فرانسه به فارسی برگرداندهام که از میان آنها دو کتاب از سوی نشر ققنوس و باقی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.
موضوع گفت وگوی ما به بهانه صد و یکمین سالمرگ مارسل پروست، نویسنده نامآشنای ادبیات فرانسه و مروری بر سیر ادبی فرانسه در قرن نوزده و بیست است. تعریف شما از مارسل پروست چیست و چرا؟
راستش نمیدانم اساساً چطور میشود تعریفی ارائه داد از یک نویسنده. مگر میشود یک جهان را با تمام جزئیات زمینی و ماوراییاش در یک جمله یا حتی چند جمله یا عبارت «تعریف» کرد؟ اما میتوانم به آنچه در جهان ادبی پروست بهعقیده من شاخص و مهم است اشاره کنم: پرداختن به خاطرات و گذشته و فراغت از حال. پروست از آندست نویسندگانی بود که واقعیت زیست انسانها را در خاطراتشان میجست نه در اکنونشان؛ انسانی حساس و پیوستهبیمار که به نوشتن پناه میبرد تا از شرّ و ناخوشاحوالیِ تن فرارکند. جهان ادبی پروست بهعقیده من اختلاط حساسیتِ مفرط است با غور و تأمل در گذشته.
ولادیمیر ناباکوف، نویسنده سرشناس روس چهار اثر ماندگار قرن بیستم را به این ترتیب معرفی میکند: «مسخ» کافکا، «اولیس» جویس، «پترزبورگ» آنده بیهلی و «در جستجوی زمان از دست رفته» از مارسل پروست. با توجه به جایگاه مهم ناباکوف و به استناد دو جلد درسگفتارهای اروپا و روسیه او که در بازار نشر ایران نیز با ترجمه خوب فرزانه طاهری در دسترس علاقهمندان است، بفرمایید چه ویژگیهایی در مارسل پروست دیده شده که در فهرستترینهای قرن توسط ناباکوف مطرح شده است؟
نظریات نابوکوف درباره پروست و بهطور مشخص درباره «در جستوجوی زمان از دسترفته» در حقیقت متناقض و شاید بتوان گفت دوسویه است. او ضمن تحسین و ستایش نثر غنی پروست و توانایی او در کاوش خاطرات و تأمل در آنها، به ویژگی مهم پروست در نوشتن که پرداختن بسیار به جزئیات، استفاده از جملات و پاراگرافهای بلند و توصیف و تشریح-بهزعمِ او- بیشازحد است، رویکردی انتقادی داشت. گمان میکنم مجموع این ویژگیها که نیمی از آن موردتحسین نویسندهای مانند نابوکوف بود و نیم دیگر مورد انتقادش، از پروست نویسندهای بزرگ و ماندگار ساخته است.
ویل دورانت در کتاب تفسیرهای زندگی فصل زیادی را به مرور پروست اختصاص داده و در آن به تکثرگرایی در نثر او به تفصیل پرداخته است. نظر شما در این باره چیست؟
هرچند «تکثرگرایی» معمولاً برای توصیف جهان ادبی پروست بهکار نمیرود، اما بههرحال تنوع تجربیات، دیدگاهها و تفسیرهای گوناگون از واقعیت از ابعاد انکارناپذیر آثار او هستند. «در جستوجوی زمان از دسترفته» شاید از معدود آثار تاریخ ادبیات باشد که در آن جنبههای مختلف زندگی، سازوکار حافظه در پرداختن به خاطرات، ادراک و روابط انسانی قابلمشاهده است. شاید بتوان اینها را عناصری دانست که بیانگرِ نوعی از «تکثرگرایی» در رویکرد ادبی پروست هستند.
«در جستوجوی زمان از دسترفته» شاید از معدود آثار تاریخ ادبیات باشد که در آن جنبههای مختلف زندگی، ادراک و روابط انسانی قابلمشاهده است
ادبیات دنیا در قرن نوزدهم در تسخیر غولهای ادبی روسیه همچون تولستوی و داستایفسکی بود اما با ورود قرن کهنه به آغاز قرن بیست ، فرانسه با پروست و رومن رولان و سارتر و کامو همه نگاهها را به خود جلب کرد و سایه سنگینی بر ادبیات روسیه انداخت، تحلیل شما در این باب چیست؟
راستش بهعقیده من ادبیات فرانسه و روسیه در تحولات ادبی جهان در قرن بیستم به یک اندازه سهم داشتند و نمیتوان ادعا کرد ظهور نویسندگان بزرگ در عرصه ادبیات یکی از این دو سرزمین، ادبیات سرزمین دیگر را به حاشیه رانده است. قرن بیستم در فرانسه، قرن شکلگیری جنبشهای مهم ادبی مانند سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم و مطرح شدن نویسندگانی همچون آندره برُتون، کامو، سارتر و دیگران بود. دغدغههای این گروه از نویسندگان و آثاری که خلق کردند در شکلگیری اندیشههای مهم ادبی و فلسفی جهان نقش بسیار مهمی داشتند. برای روسیه هم قرن بیستم قرن انقلاب و تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگ بود. بهرغم تمام این تنشها و تحولات، گمان نمیکنم بشود بهراحتی ادعا کرد غنای ادبیات فرانسه نویسندگان بزرگی مثل ماکسیم گورکی، الکساندر سولژنیستین، پاسترناک و بسیاری دیگر را به سایه رانده است.
داستایفسکی میگوید ترجمه آثار بالزاک بزرگترین مشوق من بود برای نوشتن و آن سوتر تولستوی در وصیتنامه خود به فرزندانش میگوید؛ دروازههای ادب و هنر از زیر طاق پیروزی پاریس میگذرد. چه پارامترهایی در ادبیات فرانسه این دو غول ادبی را به چنین موضعگیریهایی رسانده است؟
شاید بتوان گفت آنچه تحسین نویسندگان روس، همچون داستایفسکی و تولستوی، را برمیانگیخت بیشتر تنوع در سنتهای ادبی و عمق اندیشه در ادبیات فرانسه بود. ادبیات فرانسه، بهخصوص ادبیات قرن هفدهم با آثار نمایشنامهنویسانی چون مولیِر یا راسین، تاثیر شگرفی بر ادبیات اروپا داشت. علاوه بر این نویسندگان روس اغلب غنای زبان فرانسه و ظرفیت این زبان برای بیان ظرایف و پیچیدگیها را تحسین میکردند. تولستوی بهرغم انتقادهایی که به برخی ابعاد ادبیات فرانسه داشت، مثل پرداختن بیشازحد به زبان و دیالوگهای بسیط و پیچیدهای که بهزعم او متون را از صداقت تهی میکرد، شیفته رئالیسم فرانسوی بهخصوص در آثار بالزاک و فلوبر بود. داستایفسکی مجذوب شخصیتپردازیهای بالزاک و تحلیلهای عمیق او از سرشت انسان بود. بههرروی فرانسه مهد شکلگیری بسیاری ازجنبشهای ادبی مثل کلاسیسیسم، رمانتیسم، سمبولیسم و اگزیستانسیالیسم است و تاثیر هریک از این جنبشهای ادبی بر ادبیات اروپا و به تبع آن ادبیات روسیه انکارناپذیر است. پرداختن به جنبههای روانشناختی و کندوکاو سرشت انسان در رمانهای نویسندگانی همچون فلوبر، استاندال و بالزاک، فلسفه فرانسه و جهانبینی متفکرانی مثل مونتسکیو، روسو و ولتر که بر شکلگیری تفکر اجتماعی و سیاسی در اروپا و همچنین در روسیه تاثیر بسزایی داشت، انسانگرایی و دغدغه عدالت در نویسندگان فرانسوی که نویسندگان اخلاقگرایی مثل تولستوی را مجذوب خود میکرد... همه اینها عناصر برسازنده جایگاه مهم ادبیات فرانسه در جهان هستند.
صاحبنظران «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست را کتابی ناهمخوان، سختخوان و مخاطبِعامناپسند میدانند و استدلالشان، جستارهای گاه 50 صفحهای پروست در لابهلای داستان است. چرا؟
گمان میکنم پاسخ شما در پرسشتان مستتر است. دلیل محبوب نبودن این اثر نزد مخاطب عام، به قول خودتان، جستارهای طویل و پیچیدگی متن و پرداختن به جزئیات است. این ویژگیها، که بهعقیده من نقطه قوت این اثر هستند، نه تنها مخاطب عام که همانطور که در بالا هم اشاره کردهام، حتی نویسندگانی مثل نابوکوف را هم پس میزند.
اگر با من هم عقیده باشید که ادبیات فرانسه از نیمه دوم قرن نوزده به اوج رسید و در نیمه اول قرن بیستم شکوفایی تکرارناپذیری را تجربه کرد، این مهم در نیمه دوم قرن بیست آنطور که گذشت و بود و هست ادامه پیدا نکرد. تحلیل شما چیست؟
بهعقیده من میتوان ادبیات نیمه دوم قرن بیستم فرانسه را، بهواسطه تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، متفاوت دانست اما نمیتوانیم جایگاه آن را در تاریخ ادبیات نازلتر از ادبیات نیمه اول قرن بیستم یا نیمه دوم قرن نوزدهم بدانیم. یکی از مهمترین مباحثی که بعد از جنگهای جهانی اول و دوم و در سالهای پس از ۱۹۵۰ مطرح شد، مسئله ادبیات متعهد بود. نیمه دوم قرن بیستم دوران پرداختن به مسائل و معضلات سیاسی و اجتماعی بود نظیر جنگ الجزایر، جنبشهای آزادیبخش آفریقا، حقوق مدنی، تنشهای جنگ سرد و نابرابری جنسیتی و نژادی. از اتفاقات مهم در سالهای پس از ۱۹۵۰ مطرح شدن ادبیات فمینیستی و خلق ادبی در حوزه مسائل مربوط به زنان بود با آثار درخشان نویسندگانی مثل مارگریت دوراس یا ناتالی ساروت. جان گرفتن جنبش «رمان نو» در فرانسه با نویسندگانی مثل آلن ربگریه، کلود سیمون و دیگران، ادبیات پس از جنگ و پرداختن به جنبشهای آزادیبخش و مبارزه با استعمار و همچنین تاثیر فرهنگهای مختلف بر ادبیات فرانسه نظیر ادبیات فرانسوی کشورهای شمال آفریقا و ظهور نویسندگانی مثل طاهر بن جلون، همه اینها تحولات مهم ادبی در نیمه دوم قرن بیستم را شامل میشوند.
فرانسه بیشترین نوبلهای ادبیات را در قرن بیستم از آن خود کرد؛ اما با این همه پروست همچون کافکا، تولستوی، هنری جیمز، وولف با همه قابلیتها و شایستگیها به آن نرسیدند. چرا؟
گمان میکنم فرایند انتخاب برنده نوبل در هر دورهای از تاریخ به عوامل زیادی ازجمله سلیقه شخصی اعضای کمیته و مسائل و رویدادهای سیاسی-اجتماعی آن دوره مرتبط است. مشخصاً درباره پروست تا این حد میدانم که عدم اهدای نوبل ادبیات به اثری همچون «در جستوجوی زمان از دسترفته» از سوی منتقدان بسیاری یکجور غفلت تاریخی قلمداد شده است.
فرانسه در کنار ادبیات، در نقاشی، موسیقی، نمایشنامه نویسی، فلسفه، جامعه شناسی و حتی روانشناسی در همین بازه زمانی 1850-1950 بسیار درخشید، چه پارامترهایی در این همه موفقیت چشمگیر و مثالزدنی نقش داشته است، چه آن که خوب میدانیم در همین سالهای شکوفایی هنر پاریس دو جنگ جهانی را نیز تجربه و از قربانیان درجه اول آن دو جنگ بوده است.
بهعقیده من یکی از عوامل مهم در این مورد سنت دیرینه زنده نگهداشتن موسسات و رویدادهای فرهنگی در فرانسه است بهطوری که حتی در سالهای جنگ بسیاری از هنرمندان و نویسندگان با مشارکت در رویدادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از هنرشان بهعنوان ابزاری برای نقد وضعیت حاکم استفاده میکردند. در فاصله میان ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ تحولات بزرگی در زمینه نوآوری و ساخت فضاهای نمایشگاهی و گالریها در فرانسه اتفاق افتاد. تغییرات بزرگ در فناوری و تکنولوژی و شکلگیری جنبشهای بزرگ هنری نظیر امپرسیونیسم در سالهای دهه ۱۸۷۰ و پس از آن پستامپرسیونیسم، سمبولیسم در واپسین سالهای قرن نوزدهم و کوبیسم و آوانگارد در سالهای ابتدای قرن بیستم، این دوران را به یکی از شکوفاترین و غنیترین دورههای هنر و ادبیات فرانسه تبدیل کردند.
از ترجمههای شما اخیرا مجموعه نمایشنامههای آلبر کامو تحت عنوان «انسان، عشق، عدالت» به چاپ دوم رسیده است، تحلیل شما از نمایشنامهنویسی در فرانسه چیست و نقش کامو به عنوان فیلسوف و نویسنده در تبیین جایگاه نمایشنامهنویسی فرانسه چه بوده است؟
بهطور کلی شاید بتوان گفت ادبیات نمایشی فرانسه بهواسطه تعدد جنبشهای هنری این سرزمین تاثیر شگرفی بر ادبیات نمایشی جهان داشت. نمایشنامهنویسان بزرگی مثل مولیِر، ناتورالیسم در آثار نمایشی امیل زولا در قرن نوزدهم و تئاتر ابسورد قرن بیستم بهویژه در آثار کامو، همه سهم بزرگی در شکلگیری صحنه تئاتر جهانی داشتهاند. آلبر کامو بهعنوان یکی از شاخصترین چهرههای ادبیات نمایشی فرانسه و بهویژه تئاتر ابسورد، با دغدغههای اگزیستانسیالیستیاش جایگاه ویژهای در نمایشنامهنویسی فرانسه دارد. او با تأمل و غور در مسائل وجودی انسان و دغدغه آزادی و تقلا برای کشف معنای زندگی، شخصیتهای نمایشنامههایش را در وضعیتهای پیچیدهای خلق میکند و آنها را وادار میکند در جهانی بهظاهر بیمعنا به دنبال معنا باشند. طغیانی که عنصر کلیدی آثار کاموست در نمایشنامههایش هم کاملاً محسوس است بهطوری که شخصیتها در مواجهه با ظلم یا پوچی چنان دست به طغیان میزنند که گذرشان از وضعیت قابلفهم انسانی و تبدیل شدنشان به شخصیتهایی غریب و دور از جهان ملموس ما به یک واکنش سیاسی بدل میشود. پرسشهای فلسفی مطرحشده در آثار نمایشی کامو، دغدغههای شخصیاش، تقابل عشق با مبارزه برای عدالت و تأملاتش درباره زندگی و مرگ در کنار زبان بیپیرایه اما زیبا و پیچیدهاش در نمایشنامهها، از او نویسندهای ساخته است که نه فقط در داستاننویسی که در ادبیات نمایشی فرانسه و جهان هم جایگاهی انکارناپذیر دارد.
با توجه به حرفه مترجمیتان، تحلیل شما به عنوان مترجمی کاربلد و آشنا با زبان فرانسه به ترجمه زندهیاد مهدی سحابی که تنها ترجمه در دسترس زبان فارسی از در جستجوی زمان از دست رفته است، چیست؟
همانطور که خودتان هم اشاره کردید تنها ترجمه فارسی «در جستوجوی زمان از دسترفته» حاصل زحمات، بیشک شبانهروزی، مهدی سحابی است. در مقابل چنین کار بزرگی پیش از هر حرف و نقد و نظری باید کلاه احترام از سر برداشت. بدیهی است که هر ترجمهای از هر اثری، صرفنظر از دانش و مقام مترجم پیشکسوت، ممکن است پس از گذشت سالها با ترجمهای روانتر و شاید مناسبتر روانه بازار شود. اگر ترجمه حقیقتاً بهتری از این اثر بخوانم، اگر، مانند ترجمه آقای سحابی، از زبان اصلی به فارسی برگردانده شده باشد، اگر پیشنهادهای بهتری در ترجمه آن ارائه شده باشد، اگر بهواسطه دسترسی آسانتر به منابع احتمال خطا در ترجمه مجدد پایینتر باشد، و هزاران «اگرِ» دیگر... باز هم کلاه احترام از سر خواهم برداشت برای مترجمی که دستبهکار بازترجمه چنین اثری شدهاست.
سوال بعدی، سوالی کلیشهای و تکراریست، فاصله ادبیات ایران در حوزه رماننویسی با ادبیات غرب و خصوصا فرانسه انکارناشدنی است، تحلیل شما و راهکارهای پیشنهادیتان در اینباره چیست؟
راستش تحلیل درخوری درباره تفاوتهای داستاننویسی ایران و فرانسه ندارم. گمان میکنم ادبیات هر سرزمینی تاریخ مربوط به خودش را زیست میکند و ادبیات ایران هم اوج و حضیض منحصربهخود را داشته و خواهد داشت. چرا که زیست و گذشته مردم هر نقطهای از جغرافیا، که نویسندگان آن خاک را هم در بردارد، متفاوت است از تاریخ و گذشته سرزمینهای دیگر. اما یک راهکار خوب وجود دارد برای ارتقای، نه فقط ادبیات، که هنر و، در معنایی جامعتر، فرهنگ ایران: خواندن، خواندن و خواندن..
ارسال نظر