ابراهیم فیاض در گفتوگو با «آرمان ملی»:
تمدن مشرق زمین در حال بیدار شدن است | سرمایه داری سوسیالیستی چین به جامعه آرمانی تبدیل شده است
هژمونی نظامی قدرتهای جهانی در قرن بیستم جای خود را به هژمونی اقتصادی در قرن بیست ویکم داده است. امروز دیگر هیچ قدرت بزرگی برای رسیدن به اهداف خود حمله نظامی را اولویت نخست خود نمیداند و در مقابل به راههایی به جز تقابل نظامی فکر میکنند. تحول مهم دیگر در عرصه جهانی تبدیل شدن امر سیاسی به امر اجتماعی توسط شبکههای اجتماعی است. تحولی که مونولوگ را به دیالوگ تبدیل کرده و خطر جنگ را به گفت وگو و دیپلماسی تغییر وضعیت داده است.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، نکته مهم این است که ایران در تحولات جدید جهانی که بیشتر جنبه معرفتی و فکری دارد با توجه به چالشهای داخلی و بینالمللی دارای چه جایگاهی است؟آیا ایران که دارای تمدنی جهانشمول است از این ظرفیت برخوردار است که بتواند در تحولات جدید جهانی نقش قابل توجهی داشته باشد یا بحرانهای کنونی چنین اجازهای نخواهد داد؟ برای تحلیل و بررسی این موضوعات «آرمان ملی» با دکتر ابراهیم فیاض، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران گفت وگو کرده که در ادامه ماحصل این گفت وگو را میخوانید.
چرا هژمونی قدرتهای بزرگ جهانی از هژمونی نظامی و سیاسی به هژمونی اقتصادی تغییر وضعیت پیدا کرده است؟ آیا هژمونی نظامی کارکرد خود را برای قدرتهای بزرگ از دست داده است؟
در دوران جنگ سرد قدرتهای بزرگ در حین اینکه با هم نبرد میکردند اما از نظر تکنولوژیک و علمی به هم کمک میکردند. با این وجود پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی قطب دیگر یعنی آمریکا مدعی پیروزی شد و به دنبال این بود که جهان را آمریکایی کند.در این شرایط بود که نظریه هژمونیک فوکویاما مبنی بر رسیدن جهان به آرمان واقعی خود مطرح شد. نظریهای که عین و ذهن را یکی می دانست.فوکویاما معتقد بود بشر با لیبرالیسم به نهایت تاریخی خود رسیده است. نهایتی که در لیبرالیسم آمریکایی تجلی پیدا میکرد.نظریهای که با نوعی تقلیل گرایی و ساده انگاری همراه بود و پس از مدتی خود فوکویاما نیز به اشکالات نظریهاش پی برد.به عقیده بسیاری از متفکران شاید جامعه آرمانی امروز جهان چین است که با رویکرد سرمایهداری سوسیالیستی گوی سبقت را از دیگر رقبای خود ربوده است.
شرایط به شکلی است که سرمایهداری سوسیالیستی چین وضعیت بهتری نسبت به سوسیال دموکراسی که در کشورهای اسکاندیناوی وجودداشت پیدا کرده است.در شرایط کنونی جهان در مسیر جدیدی قرار گرفته و همه کشورهای جهان در یک فرایند جدید حرکت می کنند. این فرایند تنها مختص به یک منطقه یا کشور از جهان نیز نمیشود و بلکه درباره همه مناطق جهان صادق است.مرکز ثقل غرب در زمینه آزادیخواهی،دموکراسیخواهی و فضای روشنفکری کشور فرانسه است. این در حالی است که در شرایط کنونی کشور فرانسه دچار بحران داخلی شده است. در نتیجه آنچه که اتفاق افتاده یک فرایند است نه برایند.البته از این نکته نیز نباید غافل شویم که آرمان سرمایهداری سوسیالیستی چین نیز ممکن است مانند نظریه پایان تاریخ فوکویاما ساده گرایانه و تقلیل گرایانه باشد.
متفکران غربی در معادلات خود حساب ویژهای روی ایران باز کردهاند.یکی از متفکران غربی به من میگفت: شما مانند چین کمونیست و یا ژاپن پرکار نیستید و بلکه در چهار یا پنج دوره امپراتوری داشتید که این امپراتوریها نیز جهانی بوده است.آنها معتقد هستند ایرانیان همواره دارای تفکر جهانی بودهاند و تمدنی متحرک و خلاق داشتهاند. این برخلاف برخی تمدنهاست که حالت ایستا و راکد دارند.به همین دلیل نیز ایران در موضوع جهانی شدن به دلیل ماهیت تمدن جهانی که دارد با آمریکا که به دنبال جهانیسازی است رقابت خواهد داشت
چرا آرمانگرایی آمریکایی فوکویاما به سمت آرمان گرایی سوسیالیستی چینی حرکت کرد؟چه اتفاقی رخ داد که این معادله تغییر کرد؟
در سالهای پس از نظریه فوکویاما فاصله طبقاتی در جامعه آمریکا به اوج خود رسید و شرایط به شکلی جلو رفت که در حدود50 میلیون انسان در آمریکا زیر خط فقر زندگی می کردند. این جمعیت در حدود یک ششم جمعیت کل آمریکا را در برمی گرفت.از سوی دیگر امید به زندگی و آینده در آمریکا کاهش پیدا کرده است. این سرنوشت کشوری است که بقیه کشورهای جهان به صورت عاشقانه به آن نگاه میکردند و آن را آرمان شهر خود میدانستند. حتی کشورهای کمونیستی نیز نگاه مثبتی به پیشرفتهای تکنولوژیک آمریکا داشتند و تنها با رویکرد سرمایهداری آمریکا مقابله میکردند.امروز دیگر برای کشورهای جهان آمریکا محور خوشبختی و امید به زندگی تلقی نمیشود.
نسلی که در آمریکا به نسل عشق معروف شده بود از بین رفته و دیگر آمریکا آرمانشهر خوشبختی به شمار نمیرود.در گذشته علم تجربی با رویکرد سکولاریستی برای همه زندگی بشر برنامه داشت. اینکه فرد از ابتدای تولد تا پایان زندگی در چه مسیری حرکت کند تا بتواند زندگی خوشبختی داشته باشد. با این وجود همه این مسائل به مرور زمان از بین رفته است.امروزجهان با فروپاشی اخلاقی مواجه شده،احساس خوشبختی بین مردم جهان کاهش یافته،میزان خودکشیها و استفاده از مواد مخدر افزایش پیدا کرده و انسانها نسبت به هر زمان دیگری نسبت به یکدیگر بیعاطفه شدهاند.به همین دلیل نیز مردم جهان در مسیر بازگشت به دین قرار گرفتهاند.
چرا مردم جهان به سمت بازگشت به دین حرکت میکنند؟این دین باید دارای چه ویژگیهایی باشد؟
مردم جهان به دنبال دینی هستند که هویت داشته باشد و بتواند هویت از دست رفته انسان تکنولوژیزده را به آنها بازگرداند.دینی که ریشه در ماورای طبیعت داشته باشد.متفکران سکولار و ماتریالیسم نیز در نهایت به دین رسیدند. به عنوان مثال فویرباخ با محوریت انسان، دینی را توصیه میکرد که حکمت و عدالت در آن محوریت داشت.اگوست کنت نیز در پایان نظریه تجربهگرایانه خود دین را توصیه میکرد.این وضعیت در تفکرات دورکیم نیز وجود داشته است.همه این متفکران به دنبال خوشبختی انسان و معنا دادن به زندگی انسان بودهاند.امروز بسیاری از اروپاییها و آمریکاییها از اینکه دوباره به مسیحیت بازگردند احساس هراس میکنند.
غربیها گمان میکنند اگر دین در محوریت قرار بگیرد تئوکراسی و استبداد کلیسا دوباره ظهور خواهد کرد.حمله جرج بوش به عراق با توجه به آموزههای آخرالزمانی مسیحیت و صهیونیستها بود.با این وجود با به قدرت رسیدن اوباما دوباره لیبرال دموکراسی آمریکا و موضوع جهانی شدن مورد توجه قرار گرفت و تا حدودی آموزههای آخرالزمانی به حاشیه رفت. این اتفاق دیری نپایید و پس از اوباما فردی مانند ترامپ در آمریکا به قدرت رسید که از نظریه امنیتی جرج بوش پسر تبعیت میکرد.
نکته قابل اهمیت در این زمینه این است که ترامپ با وضعیت جنگ بین امنیت و اقتصاد مواجه شد.ظهور فاشیسم حتی در ژاپن نیز مشاهده میشود و به نظر میرسد گروههایی در این کشور به دنبال احیای امپراطوری ژاپنی قبل از جنگ جهانی دوم هستند.به نظر میرسد نوعی مکتب الحادی عدالتطلب تلاش میکند خود را به عنوان پاردایم غالب در بسیاری از کشورهای جهان نشان بدهد.
این مکتب الحادی عدالتطلب تنها در غرب وجود دارد یا اینکه کشورهای مشرق زمین را نیز درگیر کرده است؟
این مکتب اتفاقا از شرق به غرب منتقل شده است.نیچه در یکی از کتابهای خود عنوان می کند مسیحیت وجه آسیایی غرب است و یهودیت وجه غربی غرب است.اتفاقی که امروز در تحولات جهانی رخ داده این است که در مقابل افول تمدن غربی تمدن مشرق زمین در حال بیدار شدن است. مک لوهان در کتاب «رسانه پیام است» در دهه شصت عنوان می کند:«امروز شرق خواب است. ما با رسانههای خود شرق متمدن به خواب رفته را بیدار میکنیم. پس از اینکه شرق از خواب بیدار شود شب طولانی غرب آغاز خواهد شد».در نتیجه رویکرد جابهجایی تمدنها آغاز شده است. این در حالی است که غرب هنوز هم میتواند لیبرال باشد اما شرق به دلیل عرفانی بودن نمیتواند چنین شرایطی داشته باشد.
تحولات معرفتی تنها به شرق آسیا و کشورهایی مانند چین و ژاپن خلاصه میشود و یا اینکه کشورهای خاورمیانه که به تمدن اسلامی موسوم هستند نیز در حال تغییر و تحول هستند؟
این مسأله بسیار مهمی است.تمدن غربی در دهههای اخیر به دنبال این بوده که تمدن شرق بازتولید تمدن غربی باشد.یکی از نشانه های این رویکرد نیز احیای بودائیسم است.این در حالی است که در شرایط کنونی دالایی لاما در هند و تبت با چالشهای جدی در زمینه اقناع پیروان خود مواجه شده است.کشور مهم دیگری که در این جابه جایی نقش مهمی ایفا می کند اندونزی است که با قرائتی که از اسلام ارائه میکند موفق شده جایگاه خوبی برای خود به دست بیاورد. این در حالی است که بوداییسم به ابزاری برای غرب و در مقابل نوعی ترمز برای شرق تبدیل شده است.
در منطقه خاورمیانه نیز ایران نقش متمایزی نسبت به دیگر کشورهای منطقه دارد. قرائتی که ایران از اسلام ارائه می کند مانند وهابیگری خشک و خشن نیست. ایران به دنبال اسلامی است که حضرت محمد(ص) و حضرت علی(ع) در آن نقش محوری دارند.هانتتگون در نظریه برخورد تمدنها روی این موضوع تأکید دارد و معتقد است تمدن اسلامی در آینده داعیه ای فراتر از آنچه تاکنون داشته در عرصه جهانی خواهد داشت و به همین دلیل مهم ترین چالش تمدن مسیحیت و یهودیت در آینده تمدن اسلامی خواهد بود.
البته نظریات هانیتگتون بعدها روی جریان اصلاحات در ایران نیز تأثیرگذاشت و برخی از تئوریسینهای اصلاحات از نظریات وی استفاده کردند.این مسأله در حمله آمریکا به افغانستان و طرح هارتلند اسلامی نیز وجود داشت.متفکران غربی معتقد بودند اگر افغانستان از دست آمریکا خارج شود کشورهایی مانند ایران،چین هند و روسیه به هم نزدیک تر خواهند شد که این یک تهدید بزرگ برای کشورهای غربی و به خصوص آمریکا خواهد بود.
اتفاقی که در نهایت رخ داد.در نتیجه برای آمریکا و متحدانش کشور افغانستان به منزله هارتلند اسلامی شناخته میشود.تغییر و تحولات کنونی جهان همگی دارای پیچیدگیهای زیادی است و مانند یک بازی شطرنج است که هر حرکتی می تواند با واکنشهای مختلفی از سوی دیگران مواجه شود.با این وجود آنچه در این زمینه حایز اهمیت است این است که دیگر جنگی بین کشورها رخ نخواهد داد.
چرا جنگ نخواهد شد؟
به دلیل وجود شبکههای اجتماعی و دوسویه بودن آنها امر سیاسی به امر اجتماعی تبدیل شده است.دیگر فردی مانند هیتلر نمیتواند به صورت مونولوگ با مردم جهان سخن بگوید و بلکه تحولات جهانی به سمتی در حال حرکت است که هر کنشی توسط شبکههای اجتماعی با واکنش مناسب مواجه خواهد شد.شبکههای اجتماعی با گردش آزاد اطلاعاتی که در بین افکار عمومی جهان به وجود آوردهاند امر سیاسی را به امر اجتماعی تبدیل کردهاند که اتفاق مهمی در عصر جدید به شمار میرود.
هنگامی که امر سیاسی به امر اجتماعی تبدیل شده یعنی فضا برای گفت وگو و مفاهمه مهیاتر شده است. در نتیجه در چنین شرایطی لزومی به جنگ بین کشورها نیست. در چنین شرایطی مردم نسبت به کشورها و رهبرانی که به دنبال جنگ هستند واکنش نشان میدهند.بدون شک این مهم ترین دستاورد دهههای اخیر جهان بوده که شبکههای اجتماعی خطر جنگ را تا حدود زیاد کاهش دادهاند.
هرچه درگیریها بیشتر در فضای اجتماعی جریان داشته باشد به همان میزان نرم تر و ملایم تر خواهد بود و هر چه درگیری ها در فضای سیاسی و نظامی دنبال شود خطر جنگ افزایش پیدا میکند. این در حالی است که شبکههای اجتماعی با از بین بردن خطر جنگ برای انسان قرن بیست و یک خدمت بزرگ به مردم جهان کردهاند.
در تحولات جدید جهانی ایران چه جایگاهی دارد؟
متفکران غربی در معادلات خود در این زمینه حساب ویژه ای روی ایران باز کرده اند.یکی از متفکران غربی به من می گفت: شما مانند چین کمونیست و یا ژاپن پرکار نیستید و بلکه در چهار یا پنج دوره امپراطوری داشتید که این امپراطوری ها نیز جهانی بوده است.آنها معتقد هستند ایرانیان همواره دارای تفکر جهانی بوده اند و تمدنی متحرک و خلاق داشته اند. این برخلاف برخی تمدن ها است که حالت ایستا و راکد دارند.به همین دلیل نیز ایران در موضوع جهانی شدن به دلیل ماهیت تمدن جهانی که دارد با آمریکا که به دنبال جهانی سازی است رقابت خواهد داشت.
ارسال نظر