نگــــاه
عابدین پاپی شاعر و منتقد
کارکرد درماني و دردماني شعر در جامعه
(سمت اول)
شعر نه تقليد است و نه تقليدِ تقليد بلکه يک واقعيت دروني است و برخلاف سخن افلاطون که شعر را تقليدِ تقليد ميداند و اين پديده پاينده را در زوايايي از کارکردي درماني در جامعه محسوب نميدارد بايد گفت که شعر يک واقعيت دروني است و اين واقعيات از زير لايههاي معرفتشناسانه حقيقتِ طبيعت نشأت ميگيرد و به بياني درد جامعه را در ابعادي متفاوت درمان ميکند. ابزار يک نجار براي ساختن يک تخته چوب ابزاري است که با نوع و جنس تخته چوب سازگار و مرتبط ميشود و ابزار يک شاعر براي ساختن يک شعر واژگاني است که با نوع و جنس مردم سازگار است. بر همين اساس درمييابيم که کارکرد درماني و کارکرد دردماني شعر در جامعه بستگي به نوع و جنس واژگان هم دارد. به رفتاردرماني يک فرد با سُرودن يک تکبيت يا بيشتر به شرطي که فرد به فهم و درک درستي از آن شعر دست يابد و تأثير مفهومي و فرهنگي خود را در فرد بر جاي بگذارد کارکرد درماني شعر ميگويند. کارکرد دردماني شعر نيز به کارکردي اطلاق ميشود که اين نوع کارکرد بر درد جامعه دردي ديگر را بنا مينهد که اين درد يا ثمربخش و مفيد است يا دردمند و ايستا. بههمانند خواندن يک بيت شعر براي جامعه که داراي درونمايهاي دردآور است، اما اين نوع و جنس شعر هم با نوع و جنس افراد ارتباطي تنگاتنگ دارد و هم مرهمي بر زخم و دردهاي اينگونه افراد است. دردماني شعر به معني اضافه کردن دردي ديگر به درد اصلي فرد است و ممکن است که تسکين حالِ درد اصلي فرد هم باشد. بر اين تفسير از کارکرد شعر به اين مهم دست مييابيم که شعر از دولايه اساسي در جامعه برخوردار شده است. نخست لايه شادي جامعه است. شاعراني که درونمايه شعرشان آکنده از عشق، صلح و دوستي است لايه شادي جامعه را تشکيل ميدهند و شاعراني که درونمايه شعرشان مشحونِ از درد، غم و انتقاد است لايه غمِ جامعه را تشکيل ميدهند و اين دو کارکرد از بطن همين دولايه شعري خيز برميدارند. به هراندازهاي که جامعه شاد يا غمگين باشد به همان مقدار شعر ميتواند کارکرد و کاربرد داشته باشد. مرگانديشي و دردانديشي در شعر زماني شکل ميگيرد که شاعر واقعيات جامعه را در همين سمت و سياق نظارهگر است و چارهاي جز تصوير واقعيت ندارد. حال پرسش اين است که آيا شاعر ميتواند برخلاف منظور اصلي سخن براند و شعري شاد انديش و حياتبخش يا غم انديش بسُرايد؟ در جواب بايد گفت که با توجه به دنياي عيني و عينيتهايي که در مقابل شاعر قرار دارد کاري بس سخت و دشوار است زيراکه شاعر هر آنچه را که حس و لمس ميکند را به تصوير ميکشد و فکر ميکنم تنها راه، گرايش به سمت دنيايي ذهني است و دنياي ذهني نيز جامعه حال را نميسازد، بلکه آيندهاي را براي آيندگاني ميسازد که در شرايط حال قرار ميگيرند! بنابراين برخلاف منظور اصلي سخن گفتن در هر زمان و مکاني ممکن است اما اين شکل از سخن از نوعي روگرفتگي و تقليد برخوردار نيست زيرا پشتبند آن واقعيّاتي است که جامعه را به سمتي کلاسيک و زمانبر هدايت کرده است. تغيير جامعهاي که از کارکردهايي دردماني برخوردار شده است به همين سهولت ميسور نيست بلکه روش صحيح بازگفتي از همان دردمانيهاست با زبان و انديشهاي نوتر که با اين کار چرخش تغيير بر ايستايي چربش بيشتري را پيدا ميکند. براي مبارزه با يک موضوع که در جامعه متداول است بايد از ابزاري استفاده کرد که از نوع و جنس همان موضوع است. بههمانند مثال: وقتي غم و افسردگي در جامعه نمود دارد و زبان مردم نيز آکنده از درد و رنج است بايستي با واژگاني از همين دست به ميدان مبارزه رفت. به ديگر بيان براي هماورد با هر موضوعي که در جامعه حاکم است بايد با ابزاري از جنس همان موضوع وارد ميدان شد. نه غم و درد را به همين سادگي ميتوان از جامعه گرفت و نه عشق و شادي را. هر موضوعي که در جامعه رواج مييابد از يک سير تعاملي و تکاملي برخوردار است و بدون در نظر گرفتن اين سير و طي طريق کردن آن نميتوان به نتيجهاي منتج دستيافت. بهعنوانمثال: شعر کارگري يا شعر بازاري را نميتوان در جامعه حذف کرد زيراکه موضوعي به نام کارگر يا بازار در جامعه وجود دارد. براي جايگزين کردن يک مساله بايستي صورت مساله را از جامعه پاک کرد و پاک کردن صورت مساله هم در جامعه به همين سادگي نيست. ممکن است يک موضوع به نام کارگر در دنياي امروز کمرنگ شده باشد اما نفس آن در جامعه وجود دارد. پاک کردن صورتمساله را در جامعه، تنها با پاک کردن عينيت آن مساله قابلرفع و حل نيست بلکه صورتي باطني و ذهني به درشتي تاريخ جامعه دارد که به همين سهولت مرتفع نميشود. چون تاريخ هر موضوعي وجود دارد آن موضوع موجود است. بنابراين کار هنرمند و يا شاعر باوجودآن موضوع است نه تاريخ و موجوديت آن موضوع و در اينجاست که صورتمسالهاي بهنام کارکرد دردماني شعر نماد و نمودي بيشتر را به خود احساس ميکند.
ارسال نظر