مردي از تبار زندگان
سروش مظفرمقدم نویسنده و روزنامهنگار
عباس معروفي، مهر و نشان دههاي سرشار از نبوغ، خلاقيت و رهايي فکري و فرهنگي را بر قلم و ذهنش ثبت کرده بود. در مورد او، خصوصا در اين سالهاي اخير بسيار گفتند و نوشتند؛ از مذمت و ناسزا تا تعريف و تمجيد. اما جداي از تمامي آنچه در موردش نوشتند، او خودش بود و يگانه بود. مردي که از منتهااليه نگاههاي متصلب، جذب رويکرد و انديشههاي روشنفکرانه شد و نخستين جايزه مستقل ادبي ايران پس از انقلاب را بنيان گذاشت؛ جايزه «قلم طلايي گردون.» يادم ميآيد در آن دوران، چند مجله و نشريه ادبي و فرهنگي، بار فکر و فرهنگ کشور را به دوش ميکشيدند و دريچههايي بودند براي ما جوانها و نوجوانهاي پا به راه که روشنايي و تنفس آزاد و رها از قيد و بند را با آنها تجربه کنيم. «گردون» عباس معروفي، «تکاپوي» منصور کوشان و مديا کاشيگر، «آدينه» غلامحسين ذاکري و فرج سرکوهي و البته «دنياي سخن» و «ايران فردا.» معروفي نه تنها با تلاشي شايان توجه به انتشار يکي از مهمترين نشريات جريان روشنفکري همت گماشت بلکه توانست فضاي عامدانه کمرونق شده ادبيات را با جايزه قلم طلايي گردون به هيجان و تکاپويي دوباره برانگيزد و بسياري را به خواندن و نوشتن اميدوار کند. در کنار کار مطبوعاتي جدي، معروفي رماننويس و داستاننويسي حرفهاي و کمحاشيه بود. چاپ اول تا سوم «سمفوني مردگان»اش چنان از سوي جامعه جوان ايران استقبال شد که بسياري را در بهت و حيرت فرو برد. او توانست بسياري را به کتاب خواندن و نوشتن ترغيب کند و پلي باشد ميان ادبيات جدي و ادبيات مردم پسند و به اصطلاح پاپيولار. معروفي در عين حال، با جريانهاي اجتماعي و سياسي روز ايران آشنا بود. او توانست به شکلي مستقل مواضعي بگيرد که به مذاق عدهاي معدود خوش نميآمد. از اين روي گردونش را تعطيل کردند تا به تب غربتي خود خواسته تن دهد. بايد بگويم اگر نويسنده و اديب و روشنفکر سرمايه ملي يک کشور است، برخي نتوانست با امثال معروفي و معروفيها چنانکه شايستهشان است برخورد کند. نتيجه اين نگاه، مرگ نويسنده «سمفوني مردگان» و «سال بلوا» در غربت است. اما درسي که ميتوان از عباس معروفي گرفت، حتي شکل و شگردهاي نوشتنش نيست، هرچند که آن نيز جاي تامل بسيار دارد. آنچه معروفي را متمايز ميکند، اميدواري، تلاش بيوقفه و انگيزه عجيبش به زيستن است؛ زيستي که هم روشنفکرانه است و هم متعهدانه. او در غربت برلين نيز دست از تلاش فرهنگي برنداشت و حاصل اين تلاشها، تاسيس نشر گردون و کتابفروشي بزرگ «هدايت» در برلين است. معروفي بيشک در وطن خويش غريب بود. زود از ميان ما رفت. گويي از لحظه جلاي وطن، اسباب مرگ غمگينش نيز فراهم آمده بود. ذره ذره پير شد و فرو نشست، چون بارويي در کويري... معروفي نماد نسل جوانان دهه طلايي 50 است. روشنفکراني که به دنبال جامعهاي آزادتر، شادتر و عادلانهترند. روشنفکراني که خود ميدانند سرانجام اين مسير چيست، اما پا به راهند تا مشعل فروزان آگاهي را به نفرات بعدي بسپارند. ياد بعضي نفرات، روشنم ميدارد! معروفي از آن نفرات است.
ارسال نظر