بازخواني کينههاي فروخورده
محمد صابری نویسنده و منتقد
به عادت مالوف بيشتر نويسندگان زن، عشق مهمترين بخش ماجراست، چه در جنگ و چه در صلح. پس بايد از عشق نوشت و نوشت؛ با همه آسيبهاي جسمي و روحياش، با همه پسزدگي و شايد همه عقب نشستنهاي ناجوانمردانه. «طوفان در ماه ژوئن» بخش اول اين رمان «سوييت فرانسوي» و شايد بهتر باشد که بخوانيم رمان اول از پنجگانه سوييت فرانسوي است؛ پنجگانهاي که تنها دو کتاب از آن به ساحل مقصود رسيد و مابقي با روح زخمي ايرن نميروفسکي در اعماق درياي توفنده و بدآورد تقديرش دفن شد. طوفان در ماه ژوئن، قصه فرار براي بقاست؛ در شبي که زوج جواني در معرض اولين تندباد سوءظن قرار گرفتهاند، نويسندهاي که به تخيلات سرکش گريخته از روحش ميانديشد و در اين هنگامه پربيداد، دنبال دستنوشتههايش ميدود، خانواده بورژاوزاده پريکانهايي که به روزمرگيهاي زندگي دلبسته و مأنوساند، نوجوان ماجراجويي که در عهدي بر سر دفاع از مام ميهن، شبانه از کانون گرم خانواده ميگريزد و... آژيرهاي جنگ همهشان را از يک چرت تاريخي به مغاکي تاريکتر و ظلمانيتر از بارقههاي شب پرتاب ميکند که طلوع و غروبش را تنهاوتنها جنگ معنا ميکند، مغاکي بهشدت هولآور: آلمانها فاتحانه به پيش ميتازند، تقويم زندگي براي پاريسيها غمانگيزترين روزهايش را ورق ميزند و تاريخ همچنان به چرت و بيمسئوليتي خويش ميانديشد. «درست در اين لحظه نوري تند و زننده ميدان را روشن کرد، هواپيمايي موشکي پرتاب کرده بود. کلمات روي لبهاي گابريل خشکيد. موشک خاموش شد اما گويي هواپيماها آسمان را در خود حل کرده بودند. برق شمشير غرشها و تغييرها ماه را زخمي کرده بود.» با اين همه ما آدمها با هر اصل و نسب و نژاد و آئيني به اخمهاي زندگي زود عادت ميکنيم. همچنان که پاريس در جولان برق پوتينهاي ژرمنها هنوز از وقار و درخشندگي و عزتنفس لگدکوب شدهاش دست برنداشته، پاريسيها به آمدوشد اشغالگران زودتر از هرچيزي خو کردهاند: گراني، احتکار، نبود غذا و جانپناه از دغدغههاي اصلي شهرونداني است که در شبانه همه زندگيشان را پشتسر گذاشتهاند و در روستاهاي دوردست پناه گرفتهاند. پريکان کشيش هنوز زير لب ورد و دعا ميخواند به فرداي بعد از آلمانها ميانديشد و طبيعت همچنان در ماه ژوئن به دلبري و طنازي. «پرنده مدتي بود که ميخواند. روي شاخه بسيار بلندي نشسته بود و اعتنايي به سروصداهاي اطراف، جيغوداد پناهندگان و آتشهاي پرحجمي که روي علفها براي از بين بردن رطوبت روشن کرده بودند، نداشت. او ميخواند و بلبلان ديگر به نجواهاي عاشقانهاش پاسخ ميگفتند، بيهولوبلا، بيهراس.» باز روايت زندگي در جنگ، عشقهاي بلاتکليف که در اوان جواني سرشارست و در ميانههاي راه به دادوستد ختم ميشود، واکاوي رابطه جنگ و مردان کليسا، تربيت و بنيان خانواده در وانفساي جنگ، خيانت و فراموشي، کينههاي مردم داغدار زخمي که کشته و مجروح دادهاند و در اردوگاههاي فاشيسمي اسير دارند و حتي رنج آلمانيهاي دور از وطن که به اجبار معرکهگردان ميدانند و هزارويک درد ديگر؛ همهوهمه را با چشماني غيرمسلح ميتوان در سوييت فرانسوي ايرن نميروفسکي زيست و با گريههاي مردم آن روزگاران گريست و با لبخندهاي کوچکشان خنديد. فروغ ميگويد تنها صداست که ميماند، در سوييت فرانسوي نيز اين بسامد صدا مقدم بر تصويرست، چهرهها به تمامي خاکسترياند و آنچه که بيش از هرچيز خودنمايي ميکند، صداهاي فروخورده نسليست زخمي و درمانده؛ نسلي بيسرزمين، نسلي دردمند از ديکتاتوريهاي پيشين و مغلوب و صدالبته همچنان اميدوار و جستوجوگر؛ درست مثل خود نويسنده که بيسرزمينياش در سطرهاي آغازين اين گفتار به تصوير کشيده شد. روسيتبار رانده شده از وطن در اين رمان به وضوح و ايجاز شاعرانه اين صداها را هم چون نتهاي سمفوني بتهوون بر آرشه واژهها هموار ميسازد. سازها با صداي حرکت پاهاي مردمي رنجور نتهاي اميد و هراس را توامان مينوازند و... از منظر نقد فرماليستي نيز ميتوان به اين رمان رئاليستي خطي نگاهي مثبتانديشانه داشت، روايت بهرغم پرتعداد بودن شخصيتها و بازگويي خرده روايتها در فرم بيروني به هماهنگي و هارموني ارکستر گونهاي رسيده است. همه ساز وکارهاي انديشيده شده در آن بر محور سير گذر آن بخش از درونيات مجهول انساني پايهگذاري شده که در مواجهه با رخدادهاي غمانگيز زندگي و روابط اجتماعي بازنمودي سيالگونه، ژرف انديشانه و بينقاب و رتوش دارند. نثر شاعرانه، لطيف و زنانه ايرن نميروفسکي در ساخت و پرداخت قصه با توجه به اينکه بيشتر داستان در دل طبيعت زيباي روستاهاي مجاور پاريس ميگذرد به همذاتپنداري بهتر و بيشتر مخاطب با روايت منجر شده است. جداي از اين نثر مشعشع و پراستعاره و تصوير بايد به صحنهپردازيهاي دقيق و خيرهکننده، شخصيتپردازيها و گفتوگوهاي متناسب با جنسيت، فرهنگ و تحصيلات و اصالت بازيگران صحنه اشاره کرد. تعدد شخصيتها به اصل روايت لطمهاي نميزند؛ هرچند که تنپوش رمان بر تن تکتکشان به يکساني قواره نشده است. از وهم و روياپردازي خبري نيست، اما همگي حتي اشغالگران فاشيست بر يک چيز اصرار و اميد دارند: فرداي بيجنگ، صلح پايدار. با اينهمه نميتوان از ترجمه بسيار دقيق، فصيح، روان و وفادار به متن آن بهراحتي گذشت که مديون تجربه و کاربلدي مهستي بحريني است. رمان سوييت فرانسوي از جانب نشر نيلوفر به بازار نشر آمده و با استقبال خيرکننده مخاطبان به چاپ دوم رسيده است.
ارسال نظر