فیض شریفی در گفتوگو با «آرمان ملی»:
تأثیر جنبشهای اجتماعی در ظهور نوابغ ادبیات
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: آیا این مختصات اجتماعی و سیاسی هر دوره است که بستر ظهور، رشد و نمو چهرههای ادبی را رقم میزند، نبوغ و استعدادهای ذاتی آنها یا آمیزهای از هر دو؟ اگر چهرههای سرشناس شعر و داستان فارسی، در دورهای دیگر (جز دورهای که در آن زیستهاند) زندگی میکردند، به این سطح از سرشناسی و تاثیرگذاری میرسیدند؟ و آیا مختصات امروزی جامعه، میتواند زمینه برآمدن و درخشیدن چهره یا چهرههایی تازه را در آسمان شعر و ادبیات فارسی فراهم آورد؟ اینها سؤالاتی بود که با فیض شریفی؛ شاعر، نویسنده و منتقد ادبی که بخش قابل توجهی از عمر ادبی خود را صرف تجزیه و تحلیل آثار و جریانهای ادبی کرده، درمیان گذاشتیم که حاصلش را در گفتوگوی زیر، خواهید خواند.
از ابتداي سده اخير، تاريخ معاصر بستر سربرآوردن چهرههاي شاخصي در حوزه شعر و ادبيات بوده است. به نظر شما مهمترين عامل شکلگيري اين جريان که بين دهههاي 30 تا 50 به اوج خود رسيد، چه بود؟ تحولات سياسي- اجتماعي يا صرفا نوگرايي و حرکت به سمت تحول ادبي؟
سؤال سهل و ممتنعي است. بايد تاريخ جهان را بعد از رنسانس و تاريخ ادبيات ايران را از دوره مشروطيت تا دهه 50 بررسي کرد. ببينيد؛ الان وقتي کسي ميخواهد شعر شاعري را تحقير کند، ميگويد اين شعر رمانتيک است، در حالي که هنوز شاعري در حد و نصاب شکسپير، پوشکين، لامارتين، وردژوث و امثالهم پيدا نميشود. اين شاعران و نويسندگان، چهره ادبيات جهان را دگرگون کردند و به ادبيات ايران هم خيلي کمک کردند. نهضت رمانتيسيسم، دير به ايران آمد ولي وقتي هم آمد، شاکله ادبيات ايران را تغيير داد. رمانتيسيسم، رمان و داستان کوتاه به ايران آورد، به انقلاب مشروطيت سوخت رساند و ادبيات رمانتيک اجتماعي را به وجود آورد. انقلاب مشروطيت، ملک الشعراي بهار درباري را انقلابي، ستارخان، معاملهگر اسبان را سردار انقلاب و عارف قزويني، روضهخوان دربار را به يک شاعر ملي و آوازهخوان بزرگ تبديل کرد. نسيم شمال مردمي را به صحنه آورد و بسياري از شاعران و نويسندگان را پرورش داد و از دل آنها، نيما يوشيج و صادق هدايت سربلند کردند. نيما، هدايت و منوچهر توللي، سردمداران سبک رمانتيسيسم در ايران بودند. اينها توانستند چندين جنبش اجتماعي را در خود ذوب کنند. نميخواهم واکاوي کنم؛ وقتش هم نيست. ولي شاعران و نويسندگان بزرگي در دامن سخاوت هدايت و نيما پرورش يافتند. صادق چوبک و هوشنگ گلشيري آنتولوژي و شکل تکامل يافته هدايت بودند. احمد شاملو، مهدي اخوانثالث و فروغ فرخزاد، آنتولوژي نيما بودند. آنها ضعفهاي نيما را برطرف کردند. نوگرايي اجتماعي با نوگرايي صرف ادبي، منافاتي ندارد. اينها به هم مرتبط هستند.
اين سوال هميشه مطرح است که چقدر جريانهاي اجتماعي و مختصات تاريخي در تصويري که از يک شخص و يا يک جريان شکل ميبندد، نقش دارد. نظر شما در اين باره چيست؟
سؤال خوبي است. اگر انقلاب مشروطيت نبود، يا نهضت جنگلي نبود، اگر انقلاب اکتبر روسيه نبود، نيما و هدايتي سربلند نميکردند. اينها لازم و ملزوم يکديگرند. من که يادم نميآيد که شاعر و نويسنده بزرگي بيارتباط با مختصات تاريخي و جريانهاي اجتماعي پديد آمده باشد. آب راکد که نبايد هوس ماهي آزاد کند. يا به قول فروغ: «از ماهيان کوچک اين جويبار هرگز نهنگ زاده نخواهد شد.» شما بايد توجه کنيد که مثلا يک شورشگر ادبي، اول يک شورشگر فردي بوده است. مثلا «قيصر» در فيلم سينمايي مشهور مسعود کيميايي، اول يک شورشگر فردي است؛ ولي وقتي دست به انتقام ميزند به يک شورشگر اجتماعي تبديل ميشود. نيما و هدايت هم واقعا نميخواستند و فکر نميکردند، سردمداران شعر و داستان شوند. آدمهاي جا نگيري بودهاند. فضاي موجود را تاب نياوردند، آمدند بيرون و رهبران انقلاب ادبي ايران شدند. اينها البته از اجتماع خود يک سر و گردن بلندتر بودهاند.
اگر مثلا نيما در دوره ديگري رشد و نمو داشت يا صادق هدايت، بهفرض در دهه 50 متولد ميشد، آيا استعداد و نبوغ ذاتيشان همچنان از آنها ستاره ميساخت؟
نميدانم واقعا. گفتم که اينها محصول عصر خود بودهاند. اتفاقا اينها هنوز هم از شاعران و نويسندگان عصر ما پيشروتر و حتي مدرنتر هستند. مثلا شما هنوز يک شعر رمانتيک در نصاب «افسانه»ي نيما و «مريم» توللي پيدا نميکنيد. يک شعر رئاليسم- سمبوليسم در نصاب «ققنوس»، «پادشاه فتح»، «اجاق سرد» و «مرغ آمين» نيما پيدا نميکنيد. شما بعد از رمان «بوف کور» هدايت، فقط «ملکوت» بهرام صادقي، «سنگ صبور» صادق چوبک و «شازده احتجاب» هوشنگ گلشيري را داريد؛ ولي اينها به اندازه بوف کور جهاني نشدهاند! فکر نکنيد در تناقض افتادهام. چوبک، گلشيري، شاملو و فروغ از لحاظ کيفيت هنري، از پيشينيان خود بهترند؛ ولي مشهورتر نيستند. از نگاه من نيما و هدايت، اگر الان هم ظهور کنند، ميتوانند تحولي در جامعه ادبي به وجود بياورند. البته اکنون به دليل ظهور فيلم و سينما و عصر ديجيتال کارشان کمتر به ديده ميآيد. در همين عصر آيا ما هنوز دغدغههاي نيما و هدايت را نداريم؟!
نظرتان درباره تعابيري چون هنر (ادبيات) متعهد يا کنشگر چيست؟ چهرههايي چون يداله رويايي در مقابل احمد شاملو در کارکرد، نقش و وظيفه هنر (شعر) از يکديگر متفاوتند.
همه مخالفان نيما، از هوشنگ ايراني، تندرکيا، موج نوييها، حجمگراها، شعر ديگريها، شعر نابيها، شعر متفاوطها متعهد و کنشگر نيستند. همهشان به نحوي سر در عرفان دارند و فکر ميکردند شعر سوررئاليستي ميگويند. تخم لق ادبيات غيرمتعهد را بيشتر ژان پل سارتر در دهان شاعران گذاشت. سارتر معتقد بود که نويسنده بايد متعهد باشد؛ ولي شاعر لازم نيست مسئول و متعهد باشد. در فرانسه احزاب جاي شاعران نشستهاند؛ در خاورميانه، شاعران بايد متعهد باشند؛ چون عمدتا در اينجا، حزب قوي پا نميگيرد. شعر سياسي (سياسي ناب) در ادبيات ميماند. هنوز مردم شعرهاي شاملو را بيشتر از شعرهاي حجمگرايان ميخوانند. يداله رؤيايي ميگويد: «ما ادبيات متعهدانه را توي طاقچه گذاشتيم.» جالب است که رؤيايي بعد از «جادههاي تهي» در دفتر «از دوستت دارم» شعرهاي سياسي و اجتماعي هم دارد. او همچنين شعر بلندي دارد که در آن شعر ميگويد: «از کدکن نفرت ميکنم... .» يادم هست استاد کدکني خيلي عصباني شد و پشت تلفن چند نقل و نبات نثار رؤيايي کرد. هوشنگ چالنگي هم شعر متعهدانه دارد. اصلا مجموعه اين شاعران به تفکر عرفاني خود تعهد دارند.
همانطور که اشارهاي هم کرديد، رشد سريع تکنولوژي در قرن ارتباطات، با گسترش رسانهها و... جهان را به جهاني متکثر تبديل کرده است. بسياري بر اين عقيدهاند که ديگر دوره غولهاي ادبي سرآمده و شاهد ستاره شدن چهرهها نخواهيم بود. نظر شما چيست؟
حرف شما درست است. ديگر کمتر کسي در شعر به مسائل کلان توجه ميکند. اينها ميدانند که در اين عصر، از واژه کار ويژه برنميآيد. موضوع شعر امروز ديگر موضوعاتي نيست که نيما، شاملو و کسرايي به آن توجه ميکردند. اصلا در جهان امروز، رمان جاي شعر را تصاحب کرده است. شعر در رمان تخمير و تحليل و ذوب شده است و الان رمان حرف اول را ميزند. شما به رمان اوليس جويس نگاه کنيد؛ سرشار از شعر است.
فکر ميکنيد اين تکثر که به مدد رسانههاي نوين و شبکههاي اجتماعي، به هرکسي تريبون ميدهد، چه آيندهاي را براي جريانهاي ادبي رقم خواهد زد؟ آينده شعر و ادبيات ايران را چطور پيشبيني ميکنيد؟
از نگاه من اوضاع بهتر شده است. زماني شعر و داستان زير بليت مطبوعات بود. هرکس مطابق ديدگاه زيباييشناسي و ايدئولوژيک خود شعر و داستاني از جوانان چاپ ميکرد. گاهي يک باند ادبي، شب در محفل شاعر ثروتمندي بيتوته ميکردند و فردا شاعر و نويسنده را سردار شعر و داستان ايران معرفي ميکردند. الان هم البته ممکن است کسي با يک ترانه و فيلم و حتي شعر بر سر موج بيايد، اما اين افراد هميشه در ميدان نميمانند. يک عنصر حاشيهاي ميتواند چند صباحي به ميدان بيايد ولي سرانجام دوام نميآورد. توي اين اشعار و داستانها، مرواريد هم ديده ميشود. زمان به مرور اينها را غربال ميکند.
در طول اين سالها، هميشه نويسنده و منتقد فعالي بوديد. از آثار تازهتان چه خبر؟ آخرين منتشرشدههاي شما کدامند؟
بعضيها فکر ميکنند ما انبوهساز هستيم که اين قدر کتاب چاپ ميکنيم. بعضيها انگار کمکاري را فضيلت ميدانند! برخي هو ميزنند و برخي که از ما دورترند، کف ميزنند و تشويق ميکنند. اگر از آثار من بخواهيد؛ دو جلد قطور 800 صفحهاي «مکتبهاي ادبي» نوشتهام که انتشارات حس هفتم چاپ و منتشر کرده است. اين دو کتاب محصول چهل و اندي سال تدريس و تدقيق من است. از نگاه من هر 10 سال بايد يک کتاب مکتب ادبي چاپ شود. علاوه بر اين؛ يکسري کتاب شاعران معاصر ايران چاپ کردهام: کتاب «اسماعيل خويي»، «علي باباچاهي» و سيدعلي صالحي چاپ شده و چند کتاب ديگر در يک ماه ديگر بر بساط نشر مينشيند. در زمينه داستان، از کتابهاي «داستان زمانه ما»، هدايت، چوبک و هوشنگ گلشيري و بزرگ علوي را چاپ کردهام. کتابهاي «شعر زمان ما» هوشنگ چالنگي و هوشنگ ابتهاج را نيز انتشارات نگاه چاپ و منتشر کرده است. دو کتاب درام «سياوش» و «يادداشتهاي اديبانه پيش از آلزايمر» را انتشارات کتاب هرمز چاپ کرده که اين کتاب آخري، محصول خاطراتي است که از شاعران و نويسندگان بزرگ داشتهام. کتابهايي درباره عباس درويشي و دکتر حبيب شريفي و ايرج شريفي هم نوشتهام که چاپ شده... مطالب فراوان است. اين آثار مربوط به بيست سال اخير است که در اين دو سال چاپ شده است. يک کتاب ترجمه اشعار ملل هم هست که زير چاپ رفته است.
ارسال نظر