خندهدار، بهدور از احساس و غمانگیز
هنگامه ناهید/ مترجم و منتقد سینما/آرمان ملی - گروه ادبیات و کتاب: وودی آلن بهعنوان یکی از برجستهترین فیلمسازان برتر تاریخ سینما، در «بیخود و بیجهت» از کودکی خود تا روزهای حضور در دنیای سینما و تئاتر و تلویزیون و استندآپ کمدی را روایت میکند. در این اتوبیوگرافی به بخشهای نادیده زندگی فیلمسازی پرداخته میشود که در ۸۴ سالگی پرحاشیهترین روزهای عمر خود را میگذراند. وودی آلن بارها به بدرفتاری جنسی با دخترخوانده خود دیلان فارو متهم شده و هربار این اتهامها را رد کرده است، از جمله در همین کتاب او بار دیگر تاکید کرده که هیچ کار ناشایستی در قبال دیلان فارو انجام نداده، و در این باره مینویسد: «من هرگز حتی انگشتم را روی دیلان دراز نکردم، من در قبال دیلان هرگز کاری که حتی بد هم تعبیر شود انجام ندادم، این داستان از ابتدا تا انتها ساختگی است.» آنچه میخوانید نگاهی است به خودزندگینامه وودی آلن که با نام «بیخود و بیجهت»، با ترجمه پویا بهاری خرم از سوی نشر شورآفرین منتشر شده است. نشر شورآفرین پیش از این، کتابهای «گفتوگو با وودی آلن» و «دفاع از دیوانگی» (مجموعه کامل داستانهای کوتاه وودی آلن) را با ترجمه آرمان صالحی و مازیار عطاریه منتشر کرده بود.
این نوشتار قرار نیست حکمی در مورد اخلاق وودی آلن صادر کند، گرچه تاکنون بسیاری چنین کردهاند؛ هرچند میتوان باور داشت که رابطه وودی آلن با سون-یی پرهوین، دخترخوانده شریک سابق زندگیاش میا فارو، که از 21 سالگی پرهوین آغاز شد، بیچون و چرا عملی انحرافی از جانب مردی است که مغزش عیب کرده. او تقریبا از فرهنگِ آمریکایی بیرون انداخته شد؛ گرچه یواشکی توانست از پنجره برگردد داخل.
اتهام دیگری که در سال 1992 به او در رابطه با آزار جنسی فرزندخواندهاش، دیلان فاروی 7 ساله وارد شد، به مراتب بزرگتر و بدتر از بقیه بود. شاید هرچه کمتر در مورد این پرونده مطالعه کرده باشید، راحتتر در موردش قضاوت خواهید کرد. حتی میتوان با قاطعیت گفت رفتارِ انتشارات اِشِت که قرار بود کتاب «بیخود و بیجهت» را منتشر کند و سپس زیر قرارداد زد، ناجوانمردانه بود. درهرصورت، هیچکدام از اینها نمیتواند مانعِ لذتبردن از خواندن کتاب «بیخود و بیجهت» شود.
نخستین جمله وودی آلن در این کتاب این است: «مثل هولدن، خوشم نمیآد وارد چرندیات دیوید کاپرفیلدی بشم. ولی در موردِ من، شاید دونستن راجع به والدینم براتون جذابتر از خودم باشه.»
هرکسی که کتابهای قبلی آلن را خوانده باشد ـ بیبال و پر، عوارض جانبی، حالا بیحساب شدیم که با عنوان «در دفاع از دیوانگی» در نشر شورآفرین منتشر شده- میداند که او راحت و روان و موثق مینویسد و همه اینها درمورد «بیخود و بیجهت» نیز صادق است.
آلن ما را از کودکیاش در محله بروکلین، میبرد به روزهایی که طنزنویس روزنامهها شد. او باهوش، بانمک و سختکوش بود. قبل از اینکه استندآپ کمدی انجام دهد و کارگردان سینما شود، به عنوان طنزنویسی جوان برای شوهای تلویزیونی، از جمله برنامه سید سیزر، استخدام شد و دو ازدواج زودهنگام داشت.در همین ابتدا دو مورد شگفتزدهتان میکند؛ یک: بیشتر اتوبیوگرافینویسان نسبت به دوره نوجوانیشان اغراق کرده و خود را طردشده و منزوی معرفی میکنند، برعکس آلن مینویسد گرچه ممکن است تصور کنید او در دبیرستان یک بیعرضه تنها بوده؛ ولی درحقیقت او محبوب و در بسیاری از رشتههای ورزشی، بهویژه بیسبال مهارت داشته. دو: او هیچ ادعایی مبنی بر روشنفکریاش ندارد و لیستی از نویسندگانی که آثارشان را نخوانده و فیلمهایی را که ندیده ارائه میدهد.
او مینویسد: «من هیچ بینشی ندارم، متفکر نیستم و از بسیاری از شعرهایی که با «گل رز سرخ است و بنفشه آبی» شروع میشوند، سردرنمیآورم. آنچه که دارم، یک عینک با فریم مشکی است و پیشنهاد میکنم همین مشخصه را، همراه با استعدادم برای تخصیص بخشهایی از منابع معتبر علمی که نمیتوانم درکشان کنم؛ ولی در کارم استفاده میکنم تا افسانهای مبنیبر داناییام ایجاد کرده و نامم را جاودانه کنم، حفظ کنید.»
مانند بسیاری از پدران و پدربزرگهای ما، آلن نیز مردی متعلق به قرن بیستم در جهانِ قرن ۲۱ است. دوستانش باید به او هشدار میدادند که «بیخود و بیجهت»، به طرزی باورنکردنی، لحنی بد در مورد زنان دارد. این مورد حتی قبل از اینکه کتاب واقعا شروع شود به چشم میخورد. او در تقدیمنامه نوشته: «برای سون-یی بهترینم، اول با دست خودم سیرش میکردم، چشم که باز کردم، دیگر بازویم سر جایش نبود.» شاید مجبور شده باشید با انگشتانی که با محلول ضدعفونی تمیزشان کردهاید، چشمانتان را بمالید و جمله دوم را، دومرتبه بخوانید.
تقریبا هربار که از زنی نام میبرد، اظهارنظری نابجا نیز در مورد ظاهر او میکند. در اوایل، او «کولیهای کوچولوی خوشمزه پرتقالی» را در نیویورک تعقیب میکند. زمانِ فیلمبرداری فیلم «کازینو رویال» (۱۹۶۷) در لندن ـ کمدیِ اقتباسی از جیمز باند ـ او نوشته «میتوان در کینگزرود پرسه زد و مقبولترین پرندهها را انتخاب کرد.»
هرچه جلوتر میروید، کتاب نفسگیرتر شده و کجرویهای بیشتری هویدا میشود. کریستینا ریچی «خیلی خواستنی بود.» لئا سیدو «نمرهاش بیست است.» ریچل مکآدامز «از هر نظر یک میلیون دلار میارزد.» او درست مانند رئیسجمهور سابق آمریکا دونالد ترامپ حرف میزند و درباره اسکارلت یوهانسونِ 19 ساله که برای اولینبار با او همکاری کرده مینویسد: «زمانیکه او را ملاقات میکنید، باید با نفستان بجنگید؛ نهتنها بااستعداد و زیباست، بلکه چون رادیواکتیو میماند.»
آلن مدعی است، نگاههای میا فارو، «مجازات مرگباری» برایش بوده؛ چراکه او را نسبت به عدمِ تعادل روانی فارو، کور کرده بوده. ماجراهای فارو، سون-یی و دیلان حدود یکسوم از کتاب را شامل شدهاند و مطلب ناگفتهای در مورد آنها باقی نمانده است.
آلن در مورد اختلالات در خانواده شخصِ فارو نوشته. یکی از برادرانش خودکشی کرده، دیگری به دلیل سوءاستفاده از کودکان به زندان افتاده. او اشاره میکند که فارو متوجه این اختلال در فرزندان و فرزندخواندههایش نیز شده است: «میا از قبولکردن فرزندخوانده لذت میبرد، عاشق هیجان است، درست مثل اینكه یك اسباببازی جدید بخرد. او شهرتی که بتواند با آن خودش را مقدس جلوه دهد و توسط جامعه تحسین شود را دوست دارد؛ ولی علاقهای به بزرگکردن بچهها نداشت و درحقیقت از آنان مراقبت نمیکرد.» آلن میگوید یکی از رفتارهای وحشتناک والدین بیتوجهی است و او فارو را به داشتن چنین صفتی، متهم میکند.
فارو بعد از اینکه عکسهایی اروتیک از دخترخواندهاش سون-یی را در آپارتمان آلن کشف کرد، متوجه رابطه آن دو شد. آلن مینویسد: «البته که من شوک، دلهره، خشم و همه چیزِ او را درک میکنم. واکنش او طبیعی بود.» و این ادعای آلن است که فارو در اثر عصبانیت، تصمیم به پاپوشدوختن برای آزارِ او گرفته است.
آلن در مورد دو پروندهای صحبت میکند که منجر به اتهام کیفری نشده و میگوید خودش در تست دروغسنج قبول شده درحالیکه فارو قبول نکرده این تست را بدهد. او ایدهای غریب را در کتاب مطرح میکند که فارو ممکن است با یک قاضی ایالتی و یک وکیل دادگستری رابطه داشته تا بتواند حضانت فرزندشان را بهدست آورد. آلن با اعتمادبهنفس مینویسد: «باورش سخت است؛ ولی من ترجیح میدهم در چنین مواردی سادهلوح باشم.»
آلن و فارو فرزندی به نام سَچِل دارند که رونان نامیده میشود: «با اینکه فارو تصور میکرد که سچل پسر فرانک سیناترا است؛ اما من فکر میکنم او فرزند من است؛ هرچند، هرگز واقعا نخواهم فهمید.»
رونان حالا بزرگ و بدل به یک روزنامهنگار شده و روی فسادِ مردانِ قدرتمند کار میکند. آلن مینویسد که هنوز مشتاق است با رونان رابطه داشته باشد؛ اما مواردی را عنوان میکند که نشان از دورویی پسرش دارد. به عنوان مثال او مینویسد: «رونان همیشه زنان را آشکارا ترغیب میکرد که حرف بزنند، اما وقتی سون-یی داستانش را تعریف کرد، او آنچه را شنید نپسندید.»
مسائل دیگری در این کتاب مطرح میشوند که در این نوشتار نمیگنجد: رابطه آلن با دایان کیتون، جزئیات مربوط به ساخت بسیاری از فیلمهایش، چگونگی آشنایی با مل بروکس و پالین کیل و نورمن میلر و صرف غذا در اِلینز و یادآوری لطف بسیاری از افراد نسبت به خودش در اینسالها که مستلزم تشکر است.
آلن مینویسد جنبه مثبت بایکوتشدن این است که دیگر مجبور نیست برای کتاب دیگران مقدمه بنویسد یا اسمش مدام مطرح شود و میگوید، حالا خیلیها میتوانند به او ناسزا بگویند؛ چراکه مقالات را نمیخواند و در یک حباب زندگی میکند و در حال ساخت فیلمی جدید است.
در پایان این کتابِ گاه جذاب، گاه خندهدار و غمانگیز، او میگوید: «۸۴ سال دارم و تقریبا نیمی از عمرم گذشته. در این سن، من با پولهایی که دارم خوش هستم. اعتقادی به آخرزمان ندارم و در عمل هیچ فرقی برایم ندارد که مردم مرا به عنوان یک کارگردان به خاطر بیآورند یا یک پدوفیل. همه آنچه که میخواهم این است که خاکسترم در نزدیکی یک داروخانه، پراکنده شود.»
ارسال نظر