نجات بخشی در گفتمان بینامتن
می دانیم در این جهان قرار همیشه بر این بوده که برای بشر، پایانی نجات بخش در نظر گرفته شود.
در اسلام برای دوری از مشقت ها ، راهکارهایی در نظر گرفته شده است که به یک آسایش همراه با رضایت ختم خواهند شد. در مسیحیت هم اینگونه است. در آنجا این آموزه را اشاعه می دهند که شخص، با غسل تعمید به «نوزایی» میرسد و پس از مرگ زندگی جاودان خواهد داشت. البته نجاتشناسی و نجات گرایی را در ادیان غیر الهی ای همچون "بودیسم" نیز میتوان سراغ گرفت؛ در بودیسم هدف از کردار دینی دستیابی به نیروانا، هم در این جهان و هم در جهان پسین، است. همچنین گونههایی از نجاتشناسی در مکتبهای گوناگونی از فلسفه با رویکرد «درمانی» وجود دارد که در آنها به انواعی از آرمیدگی ، حالت رضایتی آرام و برکنار از فراز و نشیب زندگی، وعده داده شده است.
با این همه مسأله ای که در اینجا اهمیت دارد اما، آن نخِ تسبیحی است که تمام این نجاتشناسیها را به صورت دقیقی به یکدیگر متصل کرده. در واقع وعدة پایان یافتن رنج، پیرنگ اصلی تمام روایت ها از ماهیت و راه و رسم جهانی است که سعی در توصیف، شرح و نویابی اش داشته و دارند. مثلا در کتاب مکاشفه (یوحنّای رسول) میخوانیم: «هر دانة اشک را از دیدگانشان خواهد زدود، و دیگر مرگ نخواهد بود، ماتم و شیونی نخواهد بود، و نه دردی فزونتر، زیرا دیگر نشانی از چیزهای گذشته نیست. » و اگر بخواهیم به روح زمانه خودمان نزدیک تر شویم، حتی این مسأله را می شود از جوهره تألیفات هنرمندانی چون ساموئل بکت هم دریافت(به خصوص در یاداشت های او). وقتی که بکت، برای چنین دستاوردی، یعنی فرا رفتن از پریشانی و آشوب این جهان(پایان دادن به رنج مدام)، به سمت وعدة راهگشاییِ معنوی جذب می شود و در یکی از یادداشتهای روزانهاش در سال ۱۹۳۷ اظهار امیدواری میکند که شاید اینگونه بتواند روزی رنج های خود را به سرانجامی هنرمندانه برساند. اگر چه از طرفی او این امر را همزمان، هم علت درد و رنج خود، و هم درمان و مرهمِ دور از دسترس آن میدانست. آنگونه که حتی بعدها در یکی از رمانهایش در اشاره به معنویات میگوید: همزمان هم زهر است و هم پادزهر. اما این رهیدن از رنج و پایان دادن به آن، چگونه تعریف می شود و اتفاق خواهد افتاد؟
همانطور که می دانیم، در باورهای تصوف و همچنین در ادبیات عرفانی ما، یکی از بنیادی ترین مباحث، بحث بر سر زهدورزی سالک در مسیر الی الله است. در واقع زهد را از ارکان اصلی تصوف به حساب می آورند و آن چنان حدی از توجه به بی میلی به دنیا در آن وجود دارد که به عنوان مثال تنها در قرون دوم و سوم هجری، حدود بیست جلد کتاب در باره اش نگاشته شد. زهدی که با عزلت و گوشه گیری بودیسم و رهبانیت مسیحی ارتباط دارد و در همه شان به نوعی به ترک دنیا و دشمن داشتن آن توصیه شده است: «اگر در خویشتن گردی گرفتار/ حجاب تو شود عالم به یک بار».
به واقع این زهد و ابراز بی نیازی، بعد دیگری از آموزه های نجات بخشی است که با توجه به اشارات بالا، نمونه اش به اشکال مختلف در تمام مذاهب دینی و غیر دینی و گاه حتی آموزه های اومانیسمی یا که مدرن وجود دارد. اما این ابراز بی میلی، دقیقا در واکنش یا که پاسخ به چه تکانه یا که رانه هایی بود و هست و ریشه در کجا دارد؟ و سرآخر اینکه چگونه می توان از قِبل این ابعاد(پایان رنج_بی میلی) به بعد دیگری یا که غایتی رسید که همانا احساس رضایت و برکناری از تنازعات روانی(آرامش ورای خرد و منطق و عادات) و رهایی از رنجی مدام است؟
جُنید جایی در توصیف تصوف می گوید: تصوّف، صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریّت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی: «نه ظلم است این که عین علم و عدل است/ نه جور است این که محض لطف و فضل است».
شاید اگر این توصیف از تصوف را در کنار تعریفی که "شوپنهاور" از وضعیت انسان به دست می دهد بگذاریم، به پاسخ متقنی برای این پرسش ها برسیم: به عقیده شوپنهاور، تمام تنازعات و کوششها(رنج ها و تألمات) برآمده از فقدان و نارضایتی از شرایط خویش است و تا آن هنگام که این نارضایتی وجود دارد، رنج هم باقیست و هیچ رضایتی پایدار نیست؛ بلکه به عقیده او(هر رضایتی) تنها سرآغازی است بر تنازع و تکاپویی تازه. و این یعنی مبارزهای همهجایی و همواره رنجکشیدن، چرا که هیچوقت کوشش و تکاپو را هدفی نهایی نیست و رنجها نیز متقابلا هیچ حدّ و مرز و پایانی ندارند. در واقع، جهانی که بهمثابه تمثل(این باور بنیادینی است که در بین بعضی فلاسفه، به ویژه فلاسفه آلمانی از جمله خود شوپنهاور وجود دارد و آنرا به نوعی میراث بزرگ کانت قلمداد می کنند.) به مثابه تمثل ظاهر میشود، در سطحی ژرفتر، با واقعیت بزرگ تری در کنشی مدام است به اسم "اراده"، و این جهان می باید «به مثابه همین اراده» فهم شود. یعنی همان احساسات، عواطف و آرزوهایی که به تصمیمات منتهی میشوند. بنابراین، نفس زیستن در این جهان، صرفا برابر می شود با خواسته. پس یا خواسته آدمی برآورده میشود یا خیر. اگر برآورده نشود، که آدمی رنج میکشد. مانند میل به خوردن که اگر برآورده نشود، آدمی دچار رنج گرسنگی میشود. در دیگر سو هم، اگر خواهش آدمی برآورده شود، آنگاه در بهترین حالت، پس از لحظهای گذرا از لذت یا شادی، «ملال یا پوچی ترسناکی» ما را فرامیگیرد: «که را دیدی تو اندر جمله عالم/ که یک دم شادمانی یافت بی غم/ که را شد حاصل آخر جمله امید/ که ماند اندر کمالی تا به جاوید».
بنابراین، زندگی «همانند یک آونگ» بین دو نوع رنج در نوسان است: فقدان و ملال. پس همچون سایر آموزه های نجات بخشی، در چنین موقعیت وحشتناکی، راه حلّ ابدی یا واکنش منطقی و خردمندانه تنها، ترکِ اراده(خواستن) معرفی می شود. به معنای دیگر: ما باید بیاموزیم که تمام کوششها و ستیزهها و اشتیاق هامان را رها کرده و دست از اینهمه تکاپوی دیوانه وار بی پایان برداریم. در اینصورت، و فقط در اینصورت، می توان «آرامشی ورای هرگونه خرد و منطقی» دریافت و به دست آورد. مانند زاهد و متفکری که ممکن است در این راه، تا حدودی به موفقیت دست یابند و خود را از «زندگی فعال» به «زندگی متفکرانه» برسانند: «اگر یابی خلاص از نفس ناسوت/ درآیی در جناب قدس لاهوت/ هر آن کس کو مجرد چون ملک شد/ چو روح الله بر چارم فلک شد».
و برای همین هم هست که شوپنهاور در عقایدش به اهل سکوت(خاموشی گزین) و عرفا روی خوش نشان داده. در واقع او مدعی بود که انواع گوناگونی از این راهکارها را می توان در تمامی مذاهبی که در جهان شکل گرفته اند یافت و این آموزه ها، میتوانند با منش و نگرش خود، راه رهایی و تسلیم را به همگان بیاموزند. شاید به همین خاطر هم بود که بکت(پس از یک دوره نسبتا طولانی دست و پنجه نرم کردن با ملال و معنازدگی) در یادداشت هایش به مکگریوی گفته بود که در آثار شوپنهاور «توجیه خردمندانهی ناخشنودی» را یافته است. او به این یقین هنگامی رسید که سرگرم تحقیق درباره نگارش نخستین کتابش(نقدی بر آثار پروست) بود؛ به گونه ای که طولی نکشید که بستگی عمیقی بین خود با جهانبینی شوپنهاور که او نیز طبق گفته اش، تحت تأثیر جهان بینی آموزه های دینی بود، یافته و در میان بهت و حیرت تمامی اطرافیانش، آثار این فیلسوف را تا آنجا که می توانست و در دسترسش بود، مطالعه کرد. آن چنان که اگر چه در ابتدا، بکت به قصد تسکینِ شخصی(رهیدن از رنجی که عذابش می داد.) به سراغ خاموشیگزینی(نجات شناسی) آمد، ولی همین امر، به ابزاری کمکی برای رشد بکت در مقام نویسنده بدل شد. آموزه راهگشایی که به صورت نقطه ثقلی مشترک، تقریبا در بین تمامی اندیشه های بزرگ، به آن توصیه شده و راهکاری است برای برون رفت از بن بست های روانی برآمده از تکانه های جنون آمیز و بی پایان برخاسته از زیستن(پایانی نجات بخش).
منابع: . حکمت تسلیم. اندی ویمبوش. مترجم، علی قاسمی منفرد. مد و مه./ . کتاب مکاشفه، باب ۲۱، آیه ۴./ . گلشن راز. محمود شبستری. انتشارات نگاه./ . جهانْ رقص سایههاست. جولیان یانگ. ترجمهی علی برزگر. مد و مه./ . بررسی مقام زهد در ادبیات عرفانی، سرور قاسم نیا. پرتال جامع علوم انسانی./ . مغنیة، محمدجواد، معالم الفلسفة الإسلامیة: نظرات فی التصوف والکرامات، بیروت.
*آرش مونگار
نویسنده و منتقد
ارسال نظر